#خواب_مادرشهیدزلفی
#شهیدمدافع_حرم
#اقاسیدمحمدحسین_میردوستی
قبل از اینکه جای پسر منو بخوان مشخص کنم و اینجا دفنش کنن،
مادر شهید شهرام زلفی خواب میبینن که
پسرشون میاد و عجله داره،بهش میگن: پسر من ،چی شده ؟چرا عجله داری؟میگه: مادر ،من یه مهمون خیلی عزیزی دارم، باید برم خونه ام رو تمیز کنم.یکی از همکارام داره میاد،دوتا خونه اونورتر.میخوام برم به خونه ام برسم.این مهمون خیلی برای من عزیزه و از ساداته ....
پنجشنبه همون هفته، مادرشهید زلفی که تشریف میارن بهشت زهرا، میبینن این قسمت رو دارن خاک برداری میکنن.
میپرسن چه خبر شده؟
میگن یه شهیدی دارن میارن اینجا دفن کنن.
اینجا یاد خوابشون میفتن که پسرش گفته بود مهمون عزیزی دارم دوتا خونه اونور تر.
میپرسن این شهیدی که میخواین دفن کنین سیده؟
میگن.آره....
و شهید "سید" محمدحسین میردوستی،با "دو" فاصله،در جوار همکارشون،شهید زلفی،آرمیدند.
@SALAMbarEbrahimm
🌷🍃دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
🌷🍃ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
🌷🍃سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📚سلام بر ابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️
🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند!
❤️ابراهیم جان؟ آرامش نگاهت بی انتهاست...
#شهید_ابراهیم_هادی
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤
♥️
#سلام_بر_ابراهیم
#اخلاق
یکی از رزمندگان دلاور ک در محله ما حضور داشت و #ابراهیم هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسکر بود
وتنها تصاویری ک #ابراهیم با لباس سپاه انداخته ودر روی جلد کتاب دیده میشود لباسی است ک #ابراهیم به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته وپوشیده بود...
یک روز در محل کار بودم ک #ابراهیم تماس گرفت وگفت امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگذار میشه تشریف میاری ؟
گفتم انشاءالله میام
گفت ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم
بعد مراسم #ابراهیم مرا صدا زد آمدیم تو کوچه یکی دو نفر از بچه های محل وهمکاران فرهنگی #ابراهیم داخل کوچه بودند #ابراهیم من را به دوستانش معرفی کرد وگفت برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جوّ بدی در مدرسه در موردشخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی
من مشغول صحبت شدم🤔
تا ساعتها برای آنها دلیل ومدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد
وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال😊 بودم
از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم اما #ابراهیم بیشتر از من خوشحال بود 😄
او همینطور از من تشکر میکرد ومیگفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی
چند روز بعد #ابراهیم به من گفت وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم گفتم باشه بریم
سوار موتور شدیم ورفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم #ابراهیم داخل یک مغازه رفت وخودش شروع به صحبت کرد من بیرون ایستاده بودم ومیدیدم #ابراهیم مودبانه با مغازه دار صحبت میکند🤔
وبعد #ابراهیم با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خدا حافظی کردند و#ابراهیم خوشحال سوار موتور🏍 شد
طی مسیر از #ابراهیم سوال کردم اینجا چه کار داشتی ؟
یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل میگفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحبکار من مرا اخراج کرده😕 وحق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم انشاءالله مشکل شما حل میشه...
گفتم #ابراهیم جون توهم بیکاری ها ول کن بابا..
#ابراهیم ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده🤗
من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد ومشکل این آقا هم حل شد
♥️😻
وچه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام
همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان ونیکی کردن آنها در حد توانتان است
والا اگر چنین کنید
هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود...
@SALAMbarEbrahimm
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم :کار
گفت : فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باکری
این درخواست خود شهید بود.
او حقوق نجومی نداشت اما روحش به برزگی کهکشان بود و تمام معادلات نجوم را برهم زد
کجایند مردان بی ادعا...
@SALAMbarEbrahimm
🕊🌷
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#شهید_همت♥️
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_محسن_درودے
یه ســــربندداده بودبه یڪےازرفقاش،
گفته بودشهیدڪه شدم ببندیدش به ســـــینه ام
جنـــــازه اش ڪه اومد،ســـــرنداشت
سربندروبستیم به سیـــنه اش
روےسربندنوشته بود
"أنازائرالحســـین"
@SALAMbarEbrahimm
🌷 شهید داریوش رضایی نژاد🌷
یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا .
گفتم:
"پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟"
گفت:
"اینجا ترافیکه ،
مردم مرتب به هم دری وری میگن .
نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن."
راوی:همسر شهید
@SALAMbarEbrahimm
مثل یڪ شب دلگیر
مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل
نه فیلم نگاه کردن و کتاب خوندن
هیییییچی تسکین ات نمیده
اینجوری کم آوردمت
ابراهیم نگاهم کن😔
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
مثل یڪ شب دلگیر مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل نه فیلم نگاه کردن
#شهید_ابراهیم_هادی
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت رابه سوی اهلبیت بگیر
اگر مشکل نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهراس فرزند نباید بیخیال مادر باشه...