eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: راهیان نور نمی آیی؟! _سکوت کرد گفت: نه!میترسم بمیرم!! خندیدم و گفتم :چرا بمیری.‌. _گفت مثلا پایم برود روی مین.. جلوی خنده ام را گرفتم و گفتم: چندین سال است که عازم مناطق میشوم ..هیچ مسیری در مناطق که برای زیارت اماده شده مین ندارد! _در فکر فرو رفت..گفت اگر اتوبوس مان چپ کند چطور؟ گفتم آمار تصادفات جاده چالوس را شنیده ای؟.‌‌.خیلی بیشتر از یکی دوتا اتوبوسی هست که سال های قبل در این مسیر چپ کرده اند! میدانی چرا؟ چون اگر پای جوانان ما به مناطق جنگی برسد ..آنچنان شهدا دل هایشان را خدایی میکنند که هر کدام از آنها لشکری میشوند و بر دل دشمن میزنند.. دشمن از این میترسد که دلهای جوانان ما شهدایی شود.. دلی که شهدایی شود آزاده میشود! به فرموده امام عزیزمان ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد... _گفت : راست میگویی..حالا که فکر میکنم توفیق نداشتم که تا الان نتوانستم راهیان نور بیایم دستش را گرفتم و گفتم غصه نخور‌..باهم به سمت مزار شهدای گمنام رفتیم تا رزق راهیان نور امسال مان را بگیریم!
💐فرمانده‌مون بود، اما برای گرفتنِ غذا مثلِ بقیه‌ی رزمنده‌ها توی صف می‌ایستاد. 👌سرِ صفِ غذا هم وقتی نفراتِ جلویی به احترام آقا محمود کنار می‌رفتند تا ایشان زودتر غذاش رو بگیره ، با عصبانیت ول می‌کرد و می‌رفت. 👌وقتی هم نوبت بهش می‌رسید، آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، اما آقا محمود متوجه می‌شد و غذا رو می‌داد به رزمنده‌ی پشت سری... 📌 خاطره از زندگی سردار شهید محمود کاوه 📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۲۳ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات جانسوز وداع دختر شهید مدافع حرم سعید انصاری با پیکر پدرش بعد از سه سال #صلابت_زینبی اش چه زیباست... این لحظات چند ؟ 🍃 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
لحظات جانسوز وداع دختر شهید مدافع حرم سعید انصاری با پیکر پدرش بعد از سه سال #صلابت_زینبی اش چه زی
عشق قیمت نداره.... 🌸تصویری از دختر شهید مدافع حرم سعید انصاری #هدیه‌_به‌_روح_‌شهدا‌_صلوات 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
YEKNET.IR - mosh dozd.mojtahedi.mp3
1.8M
♨️موش دزد 👌 بسیار شنیدنی 🎤 🌹پیشنهاددانلود 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💎 آیت الله بهجت (ره): ✨ چرا به این معرفت نرسیده ایم که هر حرفی می زنیم قبل از این که ما بشنویم به گوش امام زمان می رسد، 🔹اگر این مطلب را درک کردیم حضور و غیاب حضرت برای ما یکـان می شود ✨ پس مراقب حرفهایی که از دهانمان می افتد باشیم تا دل حضرت را به درد نیاوریم . ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
همسر شهید همت می گوید : اخلاقم طوری بود که اگر میدیدم کسی خلاف شرع می گوید ، با او جر و بحث میکردم یک روز بهم گفت :باید با منطق حرف بزنی بهش گفتم :ولی آدم رو مسخره می کنن . گفت : می دونی ما در قبال تمام کسانی که راه کج میرن مسئولیم ؟ حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم ؛ از کجا معلوم که ما توی انحراف اینا نقش نداشته باشیم ؟ وقتی بهش گفتم : آخه تو کجایی که مقصر باشی؟ گفت :چه فرقی میکنه ؟ من نوعی ، با برخورد نادرستم ، سهل انگاریم ، کوتاهیم ، همه اینا باعث انحراف میشه.... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_5931625362223005773.mp3
8.4M
🍃باز میخونم...تو لحظه ‌ی تحویل امسال 🎤 کربلایی جواد مقدم عید شیعه لحظه ظهور توئه اقاجون❤️ 💔جمعه آخر... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🕊🌸اولین بار که به صورتش خیره شدم سر سفره ی عقد بود. وقتی داشتم انگشتر فیروزه را دستش میکردم. نذر کرده بودم قبل از ازدواج به هیچ کدام از خواستگارهایم نگاه نکنم تا خدا خودش یکی را برایم پسند کند. و حالا او شده بود جواب مناجات های من. درست مانند رویاهای کودکی و تخیلات نوجوانی ام بود ،با چشمانی درشت، مهربان و مشکی.❤️ ❤️هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی، انگشتری یا زیوری بخریم، و من هربار این جواب را داشتم «بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته.» و او هر بار میخندید و مجنونم میکرد و میگفت: «اگر جز این میگفتی مایه ی حیرتم بود.»❤️ 👼🏻 هم او بچه دوست داشت و هم من. آرزویش این بود که دختری داشته باشد تا در سه سالگی با شیرین زبانی بابا صدایش کند؛ و من آرزوی کودکی را داشتم که چشم هایش درست عین بابایش باشد. 🌺با جعبه ای شیرینی به خانه آمد. میدانست که من بیشتر از هر چیز هوس چیزهای شیرین میکنم. وقتی سلام کرد و کنارم نشست، دخترم در شکم به تکان تکان افتاد. مگر میشود دختر جواب سلام بابا را ندهد؟ 🌺 لبخندی زد. از همان لبخند های مست کننده اش. محو صورتش بودم . گفت دیگر موقعش رسیده 🌹جعبه را باز کرد و شیرینی در دهانم گذاشت. گفتم: خیر است انشا الله. گفت: خیر است. وقتش رسیده به عهدمان وفا کنیم. اشک هایم می ریخت. بی اختیار. «خدایا به این زودی فرصتم تمام شد؟» 💔 نمیخواست مرد بودنش را با گریه کم رنگ کند، ولی نتوانست بغض گلویش را مخفی کند.❤️❤️ 💞گفت: میدانی که اگر مردان ما آنجا نمی جنگیدند آن جانور ها حالا به یزد و کرمان هم رسیده بودند و شکم زنان باردارمان را می دریدند؟ 💞گفتم: میدانم. 💞گفت: میدانی عزت در این است که مردمی بیرون از خاک خود برای امنیت شان بجنگند؟ 💞گفتم: میدانم. ولی در این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرند، کسی قدر میداند این مهربانی تو را؟ 💞و باز هم مست شدم از لبخندش. 💞گفت: لطف این کار در همین است. ❤️وقتی در تشییع پیکرش قدم بر میداشتم همین جمله اش را زیر لب تکرار میکردم.❤️ 🌹و حالا هم که روی تخت بیمارستان رقیه اش را برای اولین بار به دستم داده اند همان جمله را زیر لب تکرار میکنم.🌹 ❤️«دختر کوچک من! چشم های باباییت را باز کن تا برایت بگویم شرح مردانگی اش را.❤️ 🌷همسر شهید میثم نجفی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
آنقدر شهید با تیر و ترکش دیده ایم که یادمان می رود #جنگ_نرم هم شهید دارد جانباز دارد شیمیایی دارد درد دارد ...! #بجنگید
!! 🌷به قول امروزی ها، حاجی خیلی «فدایی» داشت. بچه ها صف کشیده بودند جلوی بیمارستان و سر اهدای کلیه به حاجی، جر و بحث می کردند. هر کسی می خواست قرعه به نام او بیفتد. بچه ها سر از پا نمی شناختند. هر لحظه به تعداد بچه ها اضافه می شد. 🌷....لحظه شماری می کردند برای اهدای کلیه. اما هر کاری کردند حاجی زیر بار نرفت و گفت: «من شرعاً راضی نیستم که شما جان خودتان را به خطر بیندازید و به من کلیه بدهید. هر چه خدا بخواهد، همان می شود.» 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد يدالله كلهر ❌ ميم مثل مسئول ❌ ميم مثل كلهر!