eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
✍بعد از ازدواج یقین پیدا کردم که محمد شهید خواهد شد. همیشه آرزوی شهادت داشت و هنگام عبادت ارتباط خوبی با خدا برقرار می‌کرد. برای غذا خوردن با هر لقمه بسم‌الله می‌گفت. از سحر تا طلوع آفتاب نماز و دعا می‌‌خواند. خیلی به دعای بعد از نماز مقید بود. آرامش خاصی داشت و خیلی متین بود. ✍ گاهی اوقات اگر من از دست بچه‌ها عصبانی می‌شدم با خنده می‌گفت اینها بچه هستند خودت را ناراحت نکن. هیچ‌وقت صدای بلندش را کسی نشنید. هر کاری و نظری داشتم خیلی متین و آرام گوش می‌داد بعد اگر درست نبود توجیه می‌کرد. خیلی راحت با مسائل و مشکلات کنار می‌آمد. حق‌الناس را خیلی رعایت می‌کرد حتی وقتی آب را باز می‌کرد تا وضو بگیرد. اگر سفره می‌انداختیم و چند قاشق غذا باقی می‌ماند می‌برد جایی برای مورچه‌ها و پرندگان می‌ریخت و می‌گفت اینها بخورند بهتر از دور ریختن است. راوے : 🌷 @SALAMbarEbrahimm
من بر عکس خیلی از خانما اهل بازار وخرید نبودم😏 حسین همیشه میگفت: چرا شما اهل خرید وبازار نیستے‌؟😳 چون مسولیت خرید خونه ولباسها همه روی دوش خودش بود! یادمه قبل از اعزام رفت خرید خوراک و پوشاک و... بهش گفتم مگه قرار قحطی بیاد؟!!😳😅 خندید وگفت: نه میخوام این چند وقتے که من نیستم اذیت نشے😄☺️ گفتم:لباس چرا خریدی؟ اونم این همه ؟!!😮 بازم خندید😅 وگفت: شما که اهل بازار نیستے... حالا هرروز که لباسے رو مےپوشم یادم میاد چرا این همه خرید کرده بود! آره خودش میدونست دیگه برگشتے نداره😓 واین همه خرید کرد تا مبادا بعد از نبودش من اذیت بشم!💔 حسین برا من و بچه ها هیچ وقت کم نمیگذاشت شاید خودش اذیت میشد ولے دوست نداشت من وبچه ها رو یک لحظه ناراحت ببینه... @SALAMBAREBRAHIMM 🌷
عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت.😊 مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود برگه هایی را که در آن و بزرگان نوشته بودیم بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عدہ ای به ما گفتند آن جملات، راہ زندگیمان را عوض کرد!😇 برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، تاثیرگذار باشد … @Salambarebrahimm
🌺یادم میاد مقداری از #موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود... هر وقت جلوی #آینه می ایستاد و خودش را می دیدآه حسرتی می کشید و میگفت: #آخر_پیر_شدیم_و_شهید_نشدیم... 🌺 آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که #اشتیاق بشهادت🌷 را در کلامش میدیدم 😔 او با این جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز🕊... #شهید_مدافع_حرم #شهید_سجاد_طاهرنیا راوے : #همسر_شهید @SALAMbarEbrahimm
بار اول که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍 کردم دستش سر سفره ی عقد نذر کرده بودم قبل ازدواج به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه😍 حالا اون شده بود جواب  مناجاتای من😍 مثه رویاهای بچگیم بود.☺️ با چشایی درشت و مهربون و مشکی😉 هر عیدی که میشد میگفت بریم النگویے، انگشتری ،چیزی بگیرم برات😅😎 میگفتم: "بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشات به قدر کافے بال و پرمو بسته😉 ، ؟ میخندید و مجنونم میکرد😅 دلش دختر میخواست.👧 دختری که تو سه سالگے، با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا😌 یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰 سلام کرد و نشست کنارم☺️ دخترش به تکون تکون افتاد.🙄 مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده. لبخندی کنج لباش نشست.☺️ از همون لبخندای مست کننده اش.😍 یه  شیرینی گذاشت دهنم...!😋 گفتم: "خیره ایشالا!"🙂 گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم" اشکام بود که بی اختیار میریخت😔😭😭 "خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥 نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه. ولے نتونست جلو بغضشو بگیره...😭 گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون جونورا، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!😱😭 میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟😕 گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این  مهربونیتو بدونه؟☹️😞 باز مست شدم از لبخندش... گفت:لطف این کار تو همینه! تو تشییعش قدم که بر میداشتم ، و حالا که رو تخت بیمارستان، رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم👶 همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔 @SALAMbarEbrahimm
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ، من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ😣 ﻣﻌﻤﻮلا ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتی ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می ﮔﺸﺖ، ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ.🤔 ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ می ﮔﺸﺖ. ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻦ "ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ..."😅😉 ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺑے ﺍﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ؛🙄 ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ... ولے ﻣﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...💔 @SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شهیدی که خبر شهادتش را دو هفته پیش در خواب به رفیقش داده بود...❤️ 💫"به من در شب شهادت جدم رسول الله مژده بهشت را داده اند..."💫😢 #شهید_سید_نور_خدا_موسوی 🌷 🎥به نقل از #همسر_شهید❤️ @SALAMbarEbrahimm
قرار یک زندگی الهی این است: یکی بشود #شهید 🌷 ودیگری #همسر_شهید و همسفر تا بهشت... اما #انتظار همیشه واژه دلتنگ کنندهِ همسفران است... #شهید_صادق_عدالت_اکبری
❣قرار گذاشتند که نام یکی بشود: #شهید🌷 و نام دیگری... #همسر_شهید! و همسفر بشوند به بهشت اما... #انتظار همیشه واژه ی دلتنگ کننده ی #همسفران است ... #فاطمه_میشوم تا #تو_علی_باشی
دنیا اگر گذاشت که پیدا کنم تو را فرصت بده به من که تماشا کنم تو را پیچیده‌ای شبیهِ معما شبیهِ شعر هی فکر می‌کنم که چه معنا کنم تو را 💐 اولین دیدار #همسر_شهید سید جوادی اسدی بعد از حدود سه سال
#همسر_شهید #هادی_کجباف : همسر من مدافع حرم #حضرت_زینب_(س) بود و من هم در عمل به ایشان اقتدا کردم. من از پیکر ایشان گذشتم و آن را به خدا سپردم با اینکه شنیدم بعد از مخالفت ما با پرداخت پول ، پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند و در شبکه های اجتماعی هم گذاشتند . برای بازگشت پیکر همسر شهیدم حاضر نیستم یک ریال به تکفیری ها پرداخت شود . ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده ایم و آنچه را که در این راه دادیم پس نمی گیریم . #صلوات
همه بار ♡دلتنگی‌ها ☆سختی‌ها ♡مسئولیت‌ها ☆طعنه‌ها ♡کنایه‌ها ☆و نگاه‌ها را به می‌کشد. ♦️زندگی برای این آسان نیست❌ فقط امیدوارم در ازای این همه سختی قدری از به همسران شهدا🌷 نیز برسد ♦️آرزو دارم همان‌طورکه می‌خواست دخترم را آبرومندانه بزرگ کنم و پیش همسرم💞 سرشکسته نباشم.  همسر شهید🌷
❤️🌹 🌺 شب قبل از اعزام به سوریه یکبار دیگر برای مطمئن شدن از رضایت همسرش، به منزل پدرخانمش رفت تا بار دیگر نظر همسرش را بپرسد:خانمم عزیزم... راضی هستی برم سوریه؟ اگه شما راضی نباشی نمیرم ... اشک در چشمان همسرش سنگینی کرد و گلوله ای اشک به پایین غلتید ...صدایش را صاف کرد و گفت:راضی نباشم نمیری؟ نه دردونه ام... نه عزیزم ...نه نازنینم اما اگه جواب امام زمان رو خودت میتونی بدی...باشه من نمیرم اگه جواب حضرت زینب رو خودت میدی باشه من نمیرم... تمام محبت های کمیل ، عشق ناب دونفره شان، تمام برنامه هایی که برای زندگی مشترک آینده شان در نظر گرفته بودند...خاطرات یک سال دوران عقد ، گروهک سیاه داعش ...همه و همه از جلو چشمانش رد شدند . اشک تمام پهنای صورتش را پوشانده بود... اشک هایش را پاک کرد ، شناسنامه را به کمیل داد و گفت من برای مادرمان هیچ جوابی ندارم من برای امام زمان هیچ جوابی ندارم... لبخندی زد تا پای مَردش برای دفاع از حریم مادر سست نشود و گفت:کمیل جان برو ولی زود برگرد عزیزم...کمیل رفت...وشش روز بعد برگشت...اما این بار سوار برتابوتی با پرچم ایران ... روی دستهای مردم . شهید کمیل قربانی یکی از شهدای مدافع حرم لشکر زرهی ۸ نجف اشرف بود که در سوریه به شهادت رسید.شهید قربانی متولد ۱۳۶۶ بود و هنگام شهادت ۲۸ سال بیشتر نداشت راوی: ايشان فوق‌العاده لطيف بود. چون خيلي مذهبي بود اطرافيان فكر مي‌كردند آدم خشكي است ولي خيلي احساسي و مؤمن بود. به همه در بالاترين حد محبت مي‌كرد. خواهر و برادرش وابستگي شديدي به او داشتند. حتي اگر كسي از لحاظ اعتقادي با كميل مخالف بود در آخر يك علاقه و صميميتي نسبت به او پيدا مي‌كرد. امر به معروف و نهي از منكر را هميشه خيلي قشنگ انجام مي‌داد. وقتي سخت‌ترين كارها را از طرف مقابل مي‌خواست، آنقدر به طرف مقابل محبت مي‌كرد كه سختي اين امر به معروف از دوش طرف مقابل برداشته مي‌شد. خيلي با محبت امر به معروف مي‌كرد . بارها گفته بود دعا كن من به مرگ طبيعي يا در رختخواب نميرم. وقتي اين حرف‌ها را مي‌زد و مي‌گفت براي شهادتم دعا كنيد من درك نمي‌كردم و مي‌گفتم مگر شهادت الان هم اتفاق مي‌افتد. الان فهميده‌ام شهادت به اين نيست جلو گلوله و توپ قرار بگيرد بلكه شهيد قبل از رفتن از اين دنيا به درجه شهادت رسيده است. شما اگر خصلت شهيد را بگيريد به شهدا ملحق مي‌شويد. كميل هم قبل از شهادتش شهيد شده بود. در وجنات و حركاتش خصايص يك شهيد را ديده بودم. تمام كارهايش را با سيره شهدا چك مي‌كرد 🌷شادی روح شهید کمیل قربانی 🌹یادمون نره مدیون خونشون هستیم😔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
عشق فقط اونجایی که زل زد به قاب عکس و گفت: مهم نیست که دلم برات تنگ شده همین که جات خوبه خیالم راحته 🌹
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : اللهم عجل لولیک الفرج
✨سمت چپ صورتش پر از ترکش بود از بالا سرش دور زدم و به سمت راست رفتم چشم های نیمه بازش را که دیدم خندیدم و گفتم:💔 حمید! شوخی بسه پاشو دیگه به‌ خدا نصف عمر شدم😔 حس می‌کردم داره با من شوخی‌ می‌کنه یا شاید هم خواب رفته...💔 💕 🕊
گفت : تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام ازدواج کنم💍 تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم🙄 مادرشم گفت : "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم☺️ لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌 دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت😔 یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢 روزی که اعزام میشد گفت: تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️ همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ😍 "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕 که خبر شهادتش رسید...😭 حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم...😔 حسرت یه روز... زندگی کامل با او....💔 💔 🍃 🌷یادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
میتونست مثل خیلیا همون جلسه ی اول خواستگاری یه تمام نگاهی به شغل پسر داشته باشه😏 یه شغل راحت با حقوقِ جوندار! میتونست مثل یه سری از دخترخانومای مذهبی اول دنبال باشه بعد و بگه: رو دیوار خونمون باید پُر باشه از عکس و ولی تو خونه ی بزرگ و غیر اجاره ای...❗️ ماشین هم باید داشته باشیم چون هر هفته میریم گلزار❗️ میتونست مثل این دخترخانومای مثلاً مذهبی دنبال بازی باشه ولی نبود... [زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست... انعام/۳۲] مسیر رو آگاهانه انتخاب کرد شد زنِ یه بچه با وضع مالیِ تعطیل ...😕 نه از این بسیجی نماها که گوششون پُر از آهنگ ماهنگ و صدا خش دار مش دارِ نه... بچه بسیجی که گوشش پر از صدای آقا مجتباست..😇😍 گذشت و بعد چند وقت مَردش تو سوریه پَر کشید...😭😔 یه دخترخانم جوان شد ... هرهفته چندبار ، با بچه بغل و مفاتیح میره سر مزار شهیدش و ... پیش خودم میگم،این خانوم میتونست مثل خیلی از زوجای مذهبی زندگی راحت و بدون و داشته باشه، بگن و بخندن 🙂🙃 از مسافرتاشون، ✈️ از شامِ تو رستورانشون🍕 از کادوی تولدشون،🎁🎈 از لباسی که برا هم خریدن، 👔 از شیرین کاری بچشون،👼 از چایی که برا هم ریختن... پُست بزارن، عکس سلفی دوتایی بندازن، بزارن خلق الله ببینن...😒 خواسته یا ناخواسته زندگی راحتشونو به رُخ بکشند و به فکر کوتاهشونم نرسه که شاید یه دختر بخاطر وضع بد باباش نمیتونه ازدواج کنه و با دیدن اینا ... بگذریم ... ️ لُبِ کلوم یا به قول جماعت تحصیل کرده مخلص کلام:⇩⇩⇩ فرق تا زمین تا آسمونه مذهبی داریم تا مذهبی... مذهبی دغدغه مند و مذهبی تعطیل ... حزب اللهی معتقد و کم نیستن از این خانومهای مجاهد که خدایی زندگی میکنن... که سبک زندگیشون فاطمیه و صبرشون زینبیه به رسم تکلیف و وظیفه برای این بانوان باعظمت و همسران مدافع حرم دعا کنیم