eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
855 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - برادر من همینطوری تخت گاز نرو واسه خودت ، ی کوچولو صبر کن با هم بریم - مجتبی : ببخش داداش غلط کرد پشت سرشو نمایشی خاروند و گفت : چاکریم - حواست باشه آقا میثم در شأنت نیست اینجوری حرف زدن ، من دیگه برم پیش مریم شما هم برید خونه مشخص نیست چقدر طول بکشه دیگه صبر نکردم خوشمزگی‌های میثمو بشنوم چون همه حواسم پیش مریم بود لباس‌هامو عوض کردم و آماده شدم که برم پیشش ، درو باز کردم که دیدم دکتر توکلی هم اومده و داره باهاش صحبت می‌کنه ، با ورودم سکوت مطلق شدو فقط صدای منو دکتر توکلی شنیده می‌شد - آقای دکتر شبتون بخیر - شب شما هم بخیر ، شرمنده مزاحمتون شدیم - اختیار دارید ، خیلی دوست داشتم برای زایمان سه قلو ها حضور داشته باشم - لطف دارید مریم سرشو برگردوند و با دیدنم گفت: عه شما اینجا چیکار می‌کنی؟ - بنده از نیروهای کمکیِ خانم دکتر هستم دکتر توکلی خندید و گفت : ی نیروی کمکیِ بسیار موثر و خاص که اصلا نمیشد که نباشند و رو کرد به من و ادامه داد به تیم جراحیمون خوش اومدید آقای دکتر - ممنونم که اجازه دادید حضور داشته باشم رفتم جلو دست گذاشتم روی پیشونی مریم و گفتم : خانوم شما افتخار میدید تو تیم جراحیتون شرکت داشته باشم لبخند قشنگی روی لباش نشست - چی از این بهتر میتونه باشه ؟ بهش نگفته بودم که قراره کنارش باشم می‌خواستم براش سوپرایز باشه برق خوشحالی رو کامل میشد تو چشماش تشخیص داد دکتر اشاره کرد به مانیتورِ علائمِ حیاتیش نگاه کنم ، همینطور که با مریم صحبت می‌کرد دقت کردم و متوجه فشار خون بالاش شدم. سیزده روی نه بود !!! به روی مریم نیاوردیم که بیشتر ازین مضطرب نشه - دکتر ثابت ( متخصص بیهوشی ) نرسیدند ؟؟؟ یکی از تکنسین‌ها گفت نرسیدن هنوز به آقای دکتر رسولی بگم بیان دوست نداشتم مردی تو جراحی حضور داشته باشه وقتیکه امکانش بود همه خانوم باشند 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - نه تشریف میارن تو راه هستند تا ایشون برسن من یه کوچولو با خانمم صحبت کنم - دکتر توکلی : بله حتماً و طولی نکشید که اتاق خالی شد ؛ دست آزادشو گرفتم توی دستام و گفتم استرس داری ؟ - خیلی - نفس عمیق بکش و فقط به این فکر کن تا چند دقیقه دیگه صدای گریه‌شون اینجا رو برمی‌داره و هر سه شون صحیح و سالمند - امیرحسین اگه ... - تموم کن مریم فقط به همینی که گفتم فکر کن، بدونِ اگر و اما فشارت یک کمی بالاست ، به چیزای خوب فکر کن تا بتونی استرستو کنترل کنی اینطوری بهتر میشی تو سکوت بهم خیره مونده بود تا بالاخره لب زد چقدر تو این لباس خوشتیپ شدی - عه واقعاً ؟؟؟ ولی موقع عمل بالا سر خیلی از مریضا که با این هیبت میرم وحشت می‌کنن - پس چرا من از وجودت آرامش می‌گیرم ؟ - چون ولوله ی خودمی خندید ، قشنگ و خواستنی - ممنونم که اومدی ، خیالم راحت شد که هستی پیشونیشو بوسیدم و گفتم : میدونی عاشقتم ؟ - شیطون لب زد : نه - بلاخانومی دیگه با پشت دستم گونشو نوازش کرد و گفتم : از هیچی نترس باشه ؟ سرشو به معنای تایید تکون داد - نباید بیشتر ازین زمانو از دست بدیم بزار ببینم متخصص بیهوشی اومد که منتقلت کنیم به محل جراحی رفتم بیرون و با اومدن دکتر ثابت به اتاق جراحی منتقلش کردیم و خودم کمکش کردم تا به تخت جراحی منتقل بشه ، کاملا متوجه بودم همه با دقت رومون زوم کردن ، اما ذره ای برام مهم نبود ، تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که اجازه ندم مردی وارد اتاق جراحی بشه و کمکش کنه دکتر ثابت : آقای دکتر ... جنرال(عمومی) یا اسپاینال ؟ - اسپاینال - مریم : اسپاینال یعنی چی ؟ کمکش کردم تا بشینه - یعنی بی‌حسی کمر به پایین عزیزم ، میخواستی بلافاصله ببینیشون دیگه نه ؟ - آره پس اصلا تکون نمیخوری و سرتم تکون نمیدی باشه - باشه دستای عزیزم می‌لرزید اما سعی می‌کرد خودشو پر جرأت نشون بده - نفس عمیقی کشید و چشماشو بست و دیگه قید حضور همه رو زدم از شونه هاش بغلش کردم اما مواظب بودم به سمتم خم نشه به خاطر شغلم این چیزا باید برام طبیعی می‌بود اما وقتی موضوع ، عزیزت باشه همه چیز فرق میکنه و دیگه انگار دلِ دیدنشو نداری تزریق انجام شد که در باز شدو خانومی پرسید : دکتر پارسا اینجا هستند ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اجازه نداد حتی ی مرد پاش به اتاق عمل برسه 👌☺️😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد سردار دلها... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : آروم مریمو خوابوندم رو تخت و یکی از تکنسین‌ها گفت بله اینجان نگاهش که کردم سلام کردو گفت دو تا بیمار تصادفی آوردند دکتر رضایی گفتند بهتون بگم ببینم تشریف میارید ؟ - برای آقای دکتر مقدور نیست الان تشریف آوردن برای تولد بچه هاشون - آخه خانوم دکتر ... - من : تماس نگرفتن با پزشک دیگه ای ؟ - بله با دو نفر تماس گرفتن که به خاطر ترافیک تا یک ساعت دیگه هم فکر نمی‌کنیم برسند ، حال یکیشون وخیمه - خیله خب هر وقت همه چی برای عمل آماده شد به من خبر بدید میام - بله چشمی گفت و رفت - ببخش عزیزم نمیتونم تا آخر کنارت بمونم - مشکلی نیست اون واجب تر بود چند دقیقه بعد دکتر ثابت پرسید : خانوم پارسا الان به کف پاتون میزنیم حس دارید یا نه ؟ - نه ندارم - عالیه پس شروع میکنیم دستاشو گرفتم تو دستم که متوجه شدم زیر لب آیة الکرسی میخونه ، اون لحظه نا خودآگاه دعایی از صحیفه ی سجادیه زمزمه لبم شد 🍃●وَ اجْعَلْهُمْ أَبْرَاراً أَتْقِیاءَ بُصَرَاءَ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ لَک، وَ لِأَوْلِیائِک مُحِبِّینَ مُنَاصِحِینَ، وَ لِجَمِیعِ أَعْدَائِک مُعَانِدِینَ وَ مُبْغِضِینَ، آمِینَ یا ربَّ العالمین●🍃 《و آنان را (فرزندانم را) نیکوکارانی باتقوا و صاحبان بصیرت و شنوای حق و مطیع خود گردان و نسبت به اولیای خود عاشق و خیرخواه و نسبت به دشمنانت دشمن و کینه‌توز قرار ده 》 اشکی از گوشه چشمش چکید به مانیتور علائم حیاتیش نگاهی انداختم و گفتم : قرار بود قوی باشی خانمِ من ؛ نفس عمیق بکش و حواستو بده به من - امیر دلم می‌خواد ... که یک دفعه صدای گریه‌ای اتاق عمل رو برداشت ، بهت زده به هم نگاه کردیم ؛ خیلی وقت بود که منتظر این لحظه بودم اما باورم نمی‌شد که این صدای بچه ی ما بود پرسنل شروع کردن به دست زدن و ابراز خوشحالی - دکتر توکلی : مبارکه آقای دکتر ، اولی پسر بچه رو داد یکی از تکنسین‌ها ، و دیدم سریع به سمت تخت دیگه‌ای رفت و مشغول ساکشن راه تنفسی شد و بعد صدای گریه بعدی بلند شد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - دکتر توکلی : ای جانممممم مریم جان دومین گل پسرتونم به دنیا اومد خشکم زده بود و فقط نگاهم بچه‌ها رو دنبال می‌کرد سر و صورت اولی رو داشتن تمیز می‌کردند که مجدد دکتر توکلی گفت : وااووو عالییییی سومی دختر همهمه بیشتر شدو همه به هر دومون تبریک میگفتند و من تموم حواسم به گریه نکردن ِ سومی بود بی‌اختیار رفتم به سمتش که بعد از ساکشنِ راهِ تنفسیش ، سر و تهش کردن و چند ضربه به پشتش زدن تا بالاخره صدای گریه ی خیلی ضعیفش بلند شد - آروم گفتم : خانوم مهدوی معطل نکنید بدون اینکه همسرم متوجه بشه سریع ببریدش بیرون دکتر صادقی اومدن برای معاینه - بله چشم آقای دکتر و پارچه ای پیچید دور بچه و بردش بیرون تو اون همهمه در باز شد و تکنسینی که آقا بود اومد داخل ، در آن واحد تموم سر خوشیِ اون لحظه از یادم رفت و جای خودشو به عصبانیت داد - شما با اجازه ی کی سرتو انداختی اومدی اینجا ؟ - آقای دکتر ... - اونقدر بلند گفتم بیرون که سکوت مطلق شدو فقط صدای گریه ی بچه ها طنین انداز بود - اومده بودم که بگم حال مریض خیلی وخیم ... - این چه رسم گندیه که باب شده تو جراحیِ خانوما ، وقتی تکنسین خانوم داریم بازم آقایون خودشونو میندازن وسط ؟ - آخه - داد زدم : آخه بی آخه ، بیرون اونقدر عصبانی بودم که کسی جرأت نکرد حرف بزنه ، با رفتنش دستی به صورتم کشیدم تا بتونم عصبانیتمو کنترل کنم دمِ عمیقی گرفتم و گفتم : دست همگی درد نکنه ، خانوم دکتر زحمت کشیدید ، عذرخواهی میکنم من باید برم - دکتر توکلی : تشریف ببرید از بابت اینجا خیالتون راحت باشه ، همه چی عالیه و مطمئن باشید اجازه نمیدم آقایی وارد بشه - لطف میکنید دست مریمو گرفتمو و کنار گوشش زمزمه کردم ، شرمنده اگه ناراحتت کردم برگشتم جبران میکنم عزیزم لبخندی زدو گفت : شاید دیگران ناراحت شده باشند ولی من کیف کردم نمیدونم چرا ؟؟؟ لبخندی رو لبم نشست و ادامه داد : خیلی دوستت دارم - نوکرتم به مولا ... زود برمیگردم و بعد سربلند کردم و بدون اینکه به بچه ها نگاهی بندازم رفتم بیرون چون مطمئن بودم هنوز هیچی نشده قدرت اینو پیدا کردند که اجازه ی دل کندن بهم ندن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
یکی از دوستان گلمون پیام دادند که ۱۰ ساله ازدواج کردند و هنوز خدا بهشون بچه نداده بیایید امشب برای این عزیز و تمام خانوم هایی که در آرزوی فرزند هستند دعا کنیم که خدا فرزندانی صالح بهشون عطا کنه 🤲🤲 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سید تو اتاق کناری بود و داشت بچه رو معاینه میکرد ، دلم میخواست برم و شرایط بجه رو بپرسم اما جونِ اون بیمار در خطر بود و باید میرفتم - آقای دکتر ازین طرف لطفا بعد از ضد عفونی دستام تکنسینی کمک کرد دستکش بپوشم و بعد گرفتن اطلاعاتی در مورد بیمار وارد اتاق عمل شدم ، سعی کردم فکرمو متمرکز کنم و تموم تلاشمو برای نجاتش بکنم عمل سه ساعت و نیم طول کشید تا بالاخره شرایطش تحت کنترل در اومد - خسته نباشید دکتر - شما هم خسته نباشید ، بعد از ریکاوری حتما به سی سی یو انتقال پیدا کنه ، من تو بیمارستان میمونم اتفاقی افتاد باهام تماس بگیرید اینو گفتم و از اتاق عمل زدم بیرون ، ساعت ۱۲ شب بود ، از سالن که اومدم بیرون هفت هشت نفر به سمتم هجوم آوردن - آقای دکتر حال پسرم چطوره ؟ - خدا رو شکر خوبه همه نفس راحتی کشیدند و خانومی که انگار مادرش بود گفت : خدا بچه‌هاتونو نگه داره ، انشالله هرچی از خدا می‌خواید بهتون بده که بچه ی ما رو بهمون برگردوندید - خانوم بنده فقط وسیله بودم خواست خدا به زنده موندن پسرتون بوده ، اما خواهشا دیگه زیر پاش موتور نندازید پدرش سرشو انداخت پایین و گفت : آقای دکتر از بس التماس کرد و مدام گفت همه دوستام دارن و ... بلند گفتم : یعنی چی التماس ؟ همین ... اینقدر ساده براش خریدید ؟ پسر شما هنوز اونقدر به بلوغ فکری نرسیده که بفهمه تو اتوبان جای تک چرخ زدن و فیلم گرفتن توسط دوستاش نیست آقای محترم پسرتون موقع عمل دو بار ایست قلبی ... چشمم افتاد به مادرش که محکم زد تو صورت خودش - لا اله الا الله ... آقای محترم اگر نمی‌خواید از دستش بدید دیگه همچین خطایی نکنید و اومدم برم پیش سید که مادرش جلومو گرفت - آقای دکتر الان مطمئن باشیم حالش خوبه؟؟ - تا اینجا که با من بود ، بله رفتم به سمت بخش زنان و با سید تماس گرفتم - سلام امیرحسین جان خسته نباشی -سلام سلامت باشی سید ، کجایی؟ - تو اتاق حامدیم - بچه‌ها که مشکلی نداشتن ؟؟؟ - بیا اینجا برات میگم - می‌خوام برم پیش خانومم - دلواپس خانومت نباش رضوان خانم الان کنارشه بیا اینجا 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : در اتاق حامدو که باز کردم دیدم میثم و مجتبی هم هستند - چرا شما نرفتید خونه ؟ - مجتبی : گفتیم بیای با هم بریم - من نمیام - حامد : رضوان هست دیگه بیا بریم - گفتم که نمیام ... خودم کنارش می‌مونم به هم نگاه کردنو با لبخند سرشونو انداختن پایین - مجتبی : اون موقع که به دنیا نیومده بودند امیرحسین با زور از کنار مریم خانوم کنده میشد دیگه وای به حال الان که جوجه هاشم به دنیا اومدن دیگه اصلا امکان نداره بیاد خونه - چایی یا قهوه داری تو اتاقت حامد ؟ - آره الان برات می‌ریزم - میثم ؛ شام گرفتیم برات داداش - اشتها ندارم میثم جان دستت درد نکنه سید وضعیت بچه ها چطوره ؟ - سید : والا دوتا پسرا حالشون خوبه وزنشونم به نسبت سه قلو بودنشون مناسبه ، یکیشون ۱۷۵۰ و یکیشون ۱۶۰۰ گرم ولی دخترت زیادی جغله ست - میثم : ۸۲۰ گرمه داداش ، درست اندازه ی یک کف دسته ، ولی ازون ولوله ها میشه مطمئنم لبخندی رو لبم نشست که سید ادامه داد : ریه هاش نارسه ، باید فعلاً تو NICU بمونه براش سورفاکتانت تجویز کردم تا ببینیم خدا چی میخواد - به غیر از ریه مشکل دیگه ای نداره ؟ - نه خوشبختانه ولی باید تحت نظر باشه و فکر نمی‌کنم تا یک ماه آینده بتونید ببریدش خونه - میثم : یک مااااه !!!! سید چه خبره فکر کنم زن داداش دق کنه ، بچه ی من زردی داشت ۵ - ۶ روز بیمارستان مونده بود ، چیزی نمونده بود زنم سکته کنه نفسی گرفتم و دستی به صورتم کشیدم و پرسیدم پسرا چی ؟ - پسرا خوبن زردی هم ندارند اما بهتره حداقل تا سحر تو انکوباتور بمونند چون دمای بدنشون یه کوچولو افت داشت گفتم سحر از بخش نوزادان بیارن پیش مادرشون تا از شیر مادر تغذیه کنند بلند شدمو گفتم : ممنونم خیلی زحمت کشیدید ، ان شاءلله خوشی هاتون جبران کنیم ، خسته شدید برید خونه - حامد : کجا امیرحسین بشین حداقل چاییتو بخور لیوان چایی رو از دستش گرفتم و بعد از خوردنش همگی از اتاق رفتیم بیرون و به همراه سید رفتیم NICU چهار تا نوزاد تو مراقبت‌های ویژه بستری بودن که دختر ما از همه کوچولوتر بود ، با پوستی صورتی و مایل به کبودی خم شدم و تک به تک اجزای صورتش از نظر گذروندم تا به حال بچه‌ای به این دلبری ندیده بودم ، همون لحظه چنان دلی ازم برد که می‌خواستم تا خود صبح بشینم و نگاهش کنم ✅دستگاه انکوباتور نوزادان 👈 دستگاهی است که برای مراقبت های ویژه بعد از تولد نوزاد استفاده می شود. این دستگاه با ایجاد یک محیط بسته و ایزوله، دما، رطوبت و اکسیژن مورد نیاز نوزاد را تامین می کند و امکان نگه داری و ارائه خدمات درمانی را تسهیل می‌کند. 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣مثال طنز از چشم و هم‌چشمی خانم‌ها با یکدیگر بعضی وقتا آدما چیزی که استوری میکنن خوشیاشون نیست عقده هاشونه مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇 ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske ┗╯\╲
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سید کنارم ایستاد و یه سری توضیحاتی در مورد وضعیتش داد اما من یک کلمشو هم متوجه نشدم محو تماشای صورت قشنگش مونده بودم که سید گفت حتم دارم یک کلمه از حرفامم نفهمیدی فقط بپا درسته قورتش ندی امیرحسین - تا حالا بچه به این حد معصوم ندیده بودم سید -این احساسی که تو داری یه حس پدرانه است وسرمو که بلند کردم بغلم کرد و گفت مبارکت باشه رفیق - ممنون این لحظه‌ها رو حتی تو خوابم نمی‌دیدم - الحمدلله که حقیقته - خدا رو شکر ، میگم ... مطمئنی که مشکل دیگه‌ای نداره ؟ - تا اونجا که من بررسی کردم نه دلواپس نباش این روزا خیلی زود می‌گذره ، حالا اگه رضایت بدی دیره دیگه بریم با بدبختی ازش دل کندمو بعد از کلی سفارش به شیفت اون شبِ NICU از حامد اینا خداحافظی کردم و راهی اتاق مریم شدم دلم می‌خواست برم بخش نوزادان و پسرا رو هم ببینم اما بهتر بود این ساعت اونجا نرم َ وارد اتاق مریم که شدم ، رضوان انگار تو خواب و بیداری بود - سلام داداشم منتظرت بودم میدونستم میای - سلام آبجی ، شرمندم کردی چشمات قرمزه از زور خواب - اینجوری حرف نزن داداش وظیفمه - وظیفت نیست قربونت برم از خانومیته که اینجایی - هر کاری برات بکنم جبرانِ اون همه زحماتت نمیشه - عزیرمی ، چادرتو سر کن بریم پایین - داداش خسته‌ای بزار من می‌مونم - خسته که خیلی ... الان جنازه‌ام ، ولی مریم خونه نباشه خوابم نمی‌بره لبخندی زد و گفت : خدا برای هم حفظتون کنه تشکری کردمو تا حیاط همراهش رفتم ؛ وقتی برگشتم پیش مریم اونقدر خسته بودم که خودمو انداختم روی تخت کناریش و بیهوش شدم *** # مریم با صدای همهمه و صحبت چشمامو باز کردم امیرحسین و بابابزرگ و عمه و علی تو اتاق بودن - عمه قربونت بشه بیدار شدی؟ مبارکت باشه مامان شدنت .. - سلام - سلام به روی ماهت بابا بزرگ کنارم روی صندلی نشسته بود -چطوری بابا جون ؟ - خوبم ممنون علی اومد به سمتم و گفت ای بابا تو که هنوز قلقلی هستی با لبخندی جواب دادم : قلقلی بودن از نردبون بودن بهتره علی - همه خندیدنو علی گفت : عه زبونت که هنوز کار میکنه ! الان نردبون کیه منم یا امیرحسین - حوصله ی بحث نداشتم برای همین پرسیدم : شما رو کی خبر کرد - همسر محترمتون ؛ چیه می‌خواستی نیایم ؟ - نه ... نمی‌خواستم مزاحم بشم - این حرفو نزن پدر جان ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبح باشکوه ترین لحظه ی زندگیست یک نفس عمیق بکش😌 و با امید به خدا♥️ گامهایت را محکم بردار🏃 و بهترین روز زندگیت را بساز الهی به امیــد تو♥️ کاش بشه چنین زمستونی ❄️ ❄️
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 روش‌های متفاوت برای دید و بازدید از خانواده‌ها . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
4_5825507015375458709.mp3
4.48M
🎙 👤 استاد 📝 اولویت بندی در زندگی زناشویی در دوران عقد و پس از عقد   . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : حوصله ی بحث نداشتم برای همین فقط پرسیدم : بچه ها رو دیدید ؟؟؟ -علی : ما که هیچی بابای بچه‌ هم هنوز ندیده شون به امیرحسین نگاه کردم که خندید - علی : می‌خواد جلوی ما مثلاً خوددار باشه ، ولی از وقتی گفتن خودشون از بخش نوزادان میارنشون یه ۲۰۰ باری به در نگاه کرده ؛ باهاشم حرف می‌زنیم که اصلاً نمی‌گیره چی میگیم ، این داماده ما داریم ؟ - بابابزرگ : خودتو یادت نیست سر تولد دخترت چطور بودی ؟ - هر چی بودم ، اینقدر ندید بَدید بازی درنمیاوردم - بابابزرگ : زشته پسر - مگه دروغ میگم ببینید الانم داریم حرف می‌زنیم این عزیز کردتون حواسش نیست و بلندتر ادامه داد : ای بابا یکی بیارتشون دیگه این داماد ما چشمش به در خشک شد امیر حسین دلم برات شور میزنه چشمات چپ نشه خندم گرفت -امیرحسین : فعلاً هرچی دل تنگت می‌خواد بگو علی ... بزار بچه‌هامو که دیدم بعداً خدمتت می‌رسم - دیدی بابا علی روشم زیاده - امیرحسین : ما مخلص حاج آقا هم هستیم - بابابزرگ : علی شوخی می‌کنه پدر جان به دل نگیریا - امیرحسین : نه چه به دل گرفتنی حاج آقا ، بعداً با هم حساب کتاب می‌کنیم - علی : داماد جان حواست باشه که قاطی خانواده زنتی - امیرحسین : منظور منظور اینه که دست از پا خطا نمیکنی - اشتباه نکن علی جون ، بنده الانم قاطیِ خانواده خودمم هیچ فرقی نداره - بابابزرگ : رحمت به اون شیر پاکی که خوردی بابا جان ، اونقدر خوبی ازت دیدم که بیشتر از بچه های خودم دوستت نداشته باشم کمتر دوستت ندارم ، خدا عاقبتتو بخیر کنه ان شاءلله - بزرگوارید حاج آقا ممنون بالاخره در باز شد و دوتا پرستار با دو تا تخت کوچولو وارد شدند - سلام به همگی اینم از کوچولوهاتون آقای دکتر - امیرحسین با دیدنشون چشماش به وضوح برق زد و رفت به سمتشون و بقیه هم به دنبالش ، هیچ کدومشون نگفتن این مریم بدبختم که رو تخت خوابیده ، آدمه - علی : ای وایِ من ، چقدر کوچولو و خوردنیَن اینا ... خوش اومدین به این دنیا دایی جونا عمه گریش گرفت و گفت : عمه به قربون اون روی مثل ماهتون بشه ، جای داداش رضا و مادربزرگشون چقدر خالیه که بچه‌های ته تغاریشونو ببینن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - بغض کرده چشم بهشون دوخته بودم که علی گفت عمه فیلم هندیش نکنید دیگه و بعد چشمکی زدو ادامه داد : نگاه کنید به نظرتون به دایی علی شون نرفتن - بابابزرگ: مهم اینه که شیعه ی واقعیِ امیرالمؤمنین باشند امیرحسین در حالیکه محو تماشای بچه ها بود زمزمه کرد : هستند ان شاءلله ، هستند بابابزرگ دستاشو شست و از جیب کتش ظرف کوچیکی در آورد -امیرحسین جان این تربت آقا امام حسینه ، کام همه ی اعضای خانواده رو با این تربت تبرک کردم اجازه میدی کام بچه های شما هم با این تربت متبرک بشه؟ - اختیار دارید حاج آقا ، چی ازین بهتر میتونه باشه ، دستتون درد نکنه من اصلا حواسم به این نبود با احتیاط یکیشون رو علی و اون یکی رو هم امیرحسین بغل کردند و بردن پیش بابا بزرگ و تربت رو با احتیاط به کامشون زد - خانوم پرستار : چقدر عالی ان شاءلله نامدار باشند براتون - عمه : تشکر ناخودآگاه چشمم برگشت به سمت تخت بچه ها ، فکر میکردم تو یکی از تخت ها ، ی نوزاد دیگه هم باشه اما نبود ... نوزادی توش نبود. لبخندی که رو لبم نشسته بود به آنی پر کشید ، بهت زده رو کردم به امیرحسین و گفتم : پس ... پس ... اون یکی شون کجاست ؟؟؟!!! پرستارا نگاهی به امیرحسین کردن و بالاخره یکیشون گفت : خانومِ پارسا فعلاً این دوتا رو سیر کنید اون یکی رو هم حتما می‌بینید - آخه تو اتاق عملم ندیدمش ، راستشو بگید طوریش که نشده ؟ یکی دیگه‌شون گفت : امان از این مامانای دلواپس ؛ مامان خانم بیا کمکت کنیم بهشون یه کمی شیر بدید ماشالله شون باشه همشم گشنه هستن ، نگران اون یکی هم نباشید آسیاب به نوبت اونم می‌بینید مشکوک به امیرحسین نگاه کردم و اونم چیزی نگفت ، خواستم بلند شم که اجازه ندادند تکون نخور خانوم گل خودمون کمکت می‌کنیم علی که دید معذبم پرده بین دو تختو کشید و گفت راحت باش آبجی اون لحظه ی اولی که یکیشون شیر خورد برام اونقدر لذت بخش بود که تموم اون سختی‌های دوران بارداری به آنی فراموشم شد مهری ازش به دلم نشست که وصف شدنی نبود دلم نمیخواست حتی برای یک لحظه ازم جداش کنند 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بنده الانم قاطیِ خانواده ی خودمم 👌 با همین حرفا خودتو جا کردی آقای پدرررررر 😍😍 شبتون بخیر ، فکر نکنید یک پارت دیشبو یادم رفته ها جبرانش میکنم دوستان خوب همراهم 😉 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
017.mp3
16.21M
🟣خانواده موفق 💠قسمت پانزدهم . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : جز به جزءِ صورتشو از نظر گذروندم باورم نمیشد که این بچه ، بچه ی ماست! بچه ی مردی که ذره ذره ی وجودش آرامش زندگیم شده بود ، خدا لطف و کرمشو با اومدن بچه ها در حقمون تموم کرده بود و چقدر خوشبخت بودم که همین مردیکه تموم معنای زندگیم تو وجود پر محبتش خلاصه شده بود حالا پدر بچه هام بود *** بچه ها رو که بردند تازه امیرحسین سر کیف اومده بود و حسابی با علی سر به سر هم میزاشتند ، تا به حال اینطور خوشحال ندیده بودمش ، انگار ی امیرحسین دیگه شده بود همیشه جلوی ديگران حتی تو اوج خوشحالیاش اون روی جدیشو حفظ میکرد ولی الان از ته دل میخندید و با علی کل کل میکرد و جوابشو میداد نمی‌خواستم شادیشو خراب کنم اما دلم پر میزد برای دیدن دخترم ، مدام چشمم به در بود که شاید بیارنش اما هیچ کس نیاوردش بالاخره علی اینا رفتند و عمه هرچی اصرار کرد پیشم بمونه امیرحسین قبول نکرد و گفت مرخصی گرفته و کنارم میمونه همین که پاشونو گذاشتن بیرون گفتم - امیر نیاوردنش ! - چی ؟؟؟؟ کیو نیاوردن ؟ - واقعا نمیدونی کیو میگم یا خودتو می‌زنی به اون راه - کدوم راه ؟ - امیرحسین!!! برای چی نمیارنش ؟ - دستاشو شست و خیلی خونسرد از روی میز سینی صبحانه که هنوز دست نخورده مونده بود رو برداشت و برام ی لقمه ی کره مربا گرفت - بیا خانوم بلا اینو بخور دلت ضعف نره - شنیدی چی گفتم ؟ - بله عزیزم کر که نیستم ، دستم خشک شد اینو بگیر - پس چرا اینقدر طفره میری اصلا نکنه ... نکنه ...م مرده و نمیخوای به من بگی ؟ - عِه مریم ؟؟!! اگه خدای نکرده طوریش شده بود من اینقدر بی خیال با علی کل کل میکردم ؟ - خب پس برو بیارش با تردید به چشمام زل زد و یک آن وحشت تموم جونمو گرفت - امیر نکنه ناقص... - اینقدر برای خودت فلسفه بافی نکن ، ببین مریم جان وزن بچه ۸۲۰ گرم بوده و تموم بچه‌های زیر یک کیلوگرم باید NICU بستری شن ، بچه ما هم استثنا نیست ، ریه‌هاش کامل نشده باید اونجا تحت مراقبت باشه تا اتفاقی براش نیفته 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : چشمامو بستم و اشکی از گوشه چشمم چکید - ببین برای این چیزاست که ‌نخواستم بهت بگم ، الان برای چی گریه می‌کنی وقتی حالشون خوبه ؟ این یه چیز کاملا طبیعیه خیلی از بچه‌های چند قلو یک مدت تو NICU بستری میشن و بعدشم خوب و سلامت میرن خونه - منو نگاه کن مریم چشمای اشکیمو بهش دوختم و گفت الان باید خوشحال باشی که حالشون خوبه - راست میگی دیگه نه؟ - آره قربونت برم ، سید می‌گفت هیچ مشکلی ندارن فقط خیلی ریزه میزه‌اند باید به مامانشون حسابی برسم که شیرش خوب باشه و بچه‌ها وزن بگیرن - آقا سید گفت باید به مامانشون برسی ؟ گوشه ی لبش بالا رفت و گفت : نه عزیزم این برداشت آزاد از حرفاش بود خندم گرفت - آفرییییییین ... ولوله بانووووو حالا شدی همون دلبرِ همیشگی ، این لقمه رو بخور ببینم بلدی - می‌خوام ببینمش - ای وای ... ای وایییییی - چرا ای وای ؟ - الان نمی‌شه ، تو نمی‌تونی از تخت بیای پایین بعد می‌خوای راه بیفتی بریم NICU ؟ - من باید بچه‌مو ببینم - ای خداااا به کرمت یه کاری کن این ولوله ی من آروم بگیره - باید ببینمش ، باید مطمئن شم - به من اطمینان نداری ؟ - نه ، من فقط در حال حاضر به چشمای خودم اطمینان دارم - دستت درد نکنه این حجم رُک بودنت منو کشته - کشته یا نکشته من میرم پیشش لحن صداش جدی شد - متوجه نیستی ؟ شرایطت الان طوری نیست که بتونی تا اونجا بری سعی کردم بلند شم که زیر دلم تیر کشید و با فشاری که به شونم آورد مجبور شدم سرمو رو بالشت بزارم - امیر بایده می‌فهمی ! باااا...یدددد - خانم پارسا چی بایده که اینقدر بهش اصرار دارید ؟ دکتر توکلی بود که همراه یکی از پرستارها وارد شد ، امیرحسین به احترامشون بلند شد - سلام خانم دکتر ، دیشب حسابی براتون زحمت‌ شدیم - نفرمایید شما رحمتید ، دیشب اتفاقاً من واقعاً لذت بردم و چقدر خدا رو شکر کردم که چند ماه پیش حرف منو گوش نکردید و هر سه تاشونو نگه داشتید 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - نمی‌دونید وقتی صدای گریه‌شونو شنیدم چقدر خوشحال بودم ، الحمدالله دکتر صادقی هم که گفتن وضعیتشون خوبه حالا وضعیت مامانشون رو هم بررسی کنیم ببینیم چطورند - من خوبم خانم دکتر می‌تونم راه برم ؟ - بخیه‌هامو که دید گفت : عالیییی دیگه باید از الان شروع کنی به راه رفتن به امیرحسین نگاه کردم و گفتم : بفرمایید خانم دکتر گفتن می‌تونم راه برم و خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن و بحث با امیرحسین و دفاع دکتر توکلی ازمن که مادرم و این حرفا بالاخره یک ساعت بعد با ویلچر رفتیم NICU جلوی در کمکم کرد و یک کاور تنم کرد و ی پاپوش هم پام کرد ، دستمو گرفت و آهسته وارد شدیم ، دو تا پرستار پشت کانتر بودند - سلام آقای دکتر - سلام ، همسرم میخواستن بچه رو ببینند - بله حتما ، تبریک میگیم خانوم پارسا - ممنون - بفرمایید ازین طرف - تشکر خانوم ساجدی ، شما تشریف داشته باشید میدونم کجاست - بله بفرمایید وقتی بالای سرش رسیدم ی بچه ی فوق العاده کوچولو دیدم که لباسای عروسکی که رضوان خریده بود هم بهش بزرگ بود ماتم برد ، کلی دم و دستگاه بهش وصل بود انتظار همچین صحنه ای رو نداشتم ، آب دهنمو قورت دادم تا بلکه درد بغضی که تو گلوم نشسته بود کم شه اما بدتر و بدتر شد - امیرحسین ... بدن کوچولوش تابِ این وضعیتو داره ؟؟؟ - آره عزیزم مطمئن باش داره ماشالله حسابی از الان برای زندگیش داره تلاش میکنه گریه م گرفت و سرمو گذاشتم رو سینش - من مقصر این حالِشم ، از بس ناشکری کردم و مدام گفتم درسم و کارم تا این به سرم اومد ، اگه نَمونه من هیچ وقت خودمو نمیبخشم - این حرفا چیه میزنی مریم جان ؟ - اون زمان ترسیده بودی اینقدر به خودت عذاب وجدان نده ، لابد از الان تا ی چیزیشون بشه میخوای بگی تو ناشکری کردی ؟ - نه ، اما ... - اما نداره دیگه خب ؟؟؟ - میشه بهش شیر بدم ؟ - نمیتونه ، فکش قدرت مکیدن نداره نگاهش کردمو بی صدا اشک میریختم که گفت : مریم جان بریم اینجا محیط ایزوله هست برای بچه ها خوب نیست بیشتر ازین اینجا باشیم - دل کندن ازش خیلی سخته ، بزار پیشش بمونم - اینطوری براش بهتره ، حرفمو گوش کن دوباره میایم بهش سر میزنیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny11
. °•°•°❃◍⃟💍🫐 مریم هم وقتی بخواد ی کاری بکنه میکنه ، جناب امیرحسین خان 😁👌💙 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
ینی پی وی ترکید 😨 فکر نمیکردم ی پارت اشتباه بفرستم نزدیک به ۴۰۰ تا پیام برام بیاد 🙈😵‍💫😮‍💨 خلاصه ببخشید خاطرتون مکدر شد دوستان با معرفت 🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 پرخوری 😂😂😂👏👏👏👌👌👌👌 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خاله زنک بازی و دخالت در امور خونه ابهت مرد رو می‌شکنه! و نق‌نق و لوس‌بازی و غرغر، ابهت زن رو! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ی کوچولو دیگه بمونیم ؟ - قربونت برم اینجا موندن نه برای تو خوبه که ایستادی ، نه برای این بچه - بازم میایم ؟ - آره عزیزم میارمت بالاخره رفتیم بیرونو با بدبختی نشستم روی ویلچر و برگشتیم به بخش زنان ، وحشتناک زیر دلم درد میکرد روی تخت دراز کشیدم و امیرحسین برام ی مسکن تزریق کرد و بعد از خوردن ناهار خوابیدم ** بعد از ساعت ملاقات نگاهی به اتاق انداختم که پر از گل شده بود - میگم ... اتاقمون خیلی باحال شده دوسش دارم - آره قشنگ شده ، دستشون درد نکنه - حواسم هست که تو برام گل نخریدیا ، چرااا ؟ - به خاطر بچه ها نگرفتم چون احتمال آلرژی رو تو بچه ها بالا می‌بره همینا رو هم باید ببرم - ببری !!! کجا ؟؟؟ - می‌برم تو اتاقم ، فردا که مرخص شدی می‌بریم میزاریم تو بالکن - حتی یکیشم نباشه ؟؟؟ - بهتره که گلی نباشه ، خیلی باید مواظبشون باشیم تا یکم جون بگیرن ، بیا قربونت برم این کاچی رو زن عموت درست کرده تا بخوری من اینا رو ببرم پایین ی کمی لای پنجره رو باز گذاشت تا هوای اتاق عوض بشه و کاچی رو با ی قاشق داد دستم و گلا رو برد وقتی برگشت ، نگاهی به ظرف کاچی کرد و گفت : چرا تمومش نکردی ؟ - خیلی بو میده نتونستم بخورم ی قاشق تو دهنش گذاشت - مریم بانو جان بنده خدا با روغن حیوانی پخته ، بیا بخور برات خیلی خوبه و ی قاشق به زور گذاشت تو دهنم - باید تا آخرش بخوری صدای در بلند شد و امیرحسین درو باز کرد - آقای دکتر بچه ها رو بیاریم مادرشون شیر بهشون بدن ؟ - یک ربع دیگه بیارید لطفا ، پنجره باز بوده هوای اتاق یکم سرده - بله چشم خندم گرفت - چرا می‌خندی شما ؟ - فکر کنم آوازه ی اتاق عمل و چند ماه پیش که بستری بودم به گوششون رسیده که اینقدر رعایت می‌کنن و برای هر چیزی میان اجازه میگیرن ، بیچاره ها میترسن ی چیزی بهشون بگی - اگه کارشونو درست انجام بدن بنده مرض ندارم چیزی بگم که ، باید با این سنشون یکی بالا سرشون باشه و وظايف شونو مدام بهشون یاد آوری کنه - بیرون اتاقم به خدمه های بخش گیر داده بودی ، واسه چی آخه ؟ - اونا به من گیر داده بودن نه من به اونا - چه گیری دادن بنده خداها ؟ - مدام میگفتن بزارید کمک کنیم دارید این همه گلو دست تنها می‌برید - خب میزاشتی ! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - مریم جان اونا تو شیفت کاریشون هستن ، تعهد کاریشون چیز دیگه ای هست نه کمک به من ، به اندازه ی وقتی که میزاشتند برای بردن گلا ، نونی که سر سفره ی زن و بچه شون می‌بردند حروم میشد ، به نظرت درسته که سهیم باشم تو این حروم ؟ تا کجا رو دقت کرده بود !!! من اگر بودم کمکشونو با کمال میل قبول میکردم و چندین بار تک و تنها این همه گلا رو نمیبردم دو طبقه پایین تر ، از حرفم خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و در عین حال خوشحال بودم که تا این حد مراقب کارهاش بود پس بد اخلاقی و جدی بودنش با پرستارها هم به همین دلیل بود ، چون مدام تاکید داشت کارشونو درست انجام بدن ! ضربه ای به در زده شدو خانومی با اجازه ای گفت و بچه ها رو که تو یک تخت بودند آورد داخل و صدای گریه شون اتاقو برداشت - ببخشید آقای دکتر ولی دیگه خیلی گرسنه شون بود - خواهش میکنم یکیشونو داد تو بغلم و گفت مامان خانوم بفرمایید گل پسرتونو سیر کنید و اون یکی رو امیرحسین بغل کرد - امیرحسین : دستتون درد نکنه خانوم ، تشریف ببرید سیر که شدند میارمشون - بله چشم ، با اجازه شروع کردم به شیر دادن بهش و چقدر برام عجیب بود به آنی ساکت شدنش ، ینی چنین تجربه ای رو خودم نداشتم امیرحسین اون یکی رو راهش می‌برد و با حوصله باهاش حرف می‌زد ولی بچه گرسنش بود و آروم نمیشد خلاصه مصیبتی بود تا هر دوشون سیر شدند و تو بغلمون آروم گرفتن با انگشت روی گونه شو لمس میکردم که گفت : مریم جان ؟ - بله - ی خواهشی میتونم ازت داشته باشم ؟ - بفرمایید - البته خواهش نیست ، ی حق مسلمه که داری ولی من میخوام که خیلی مواظب باشی تو استفاده ازین حقت سوالی نگاش کردم که ادامه داد - مریم جان مهر مادری حق مسلمته و حق داری هر لحظه و هر جایی خرج بچه هامون کنی و هیچ کسی هم نمیتونه و اجازه نداره بهت بگه چرا اما ما سه تا بچه ی کنجکاو و تشنه ی این محبت مادری تو خونه داریم ، و باید خیلی محتاط باشیم الان همون بزن گاهیه که باید خیلی خیلی حواسمونو جمع کنیم ؛ میتونم ازت خواهش کنم که تا اونجا که میتونی جلوی بچه ها خودتو کنترل کنی ؟ - حتما ... مطمئن باش تموم سعیمو می‌کنم - میدونم شاید فکر کنی خود خواهانه ست اما بیا با هم عهد ببندیم اولویت اولمون امانتامون باشند هیچ چیزی حتی بچه هامون باعث نشه که خدای نکرده دلی ازشون بشکنه بدون حتی ذره ای تردید دستمو گذاشتم تو دستش که به سمتم دراز کرده بود و با هم عهد بستیم تا برخوردمون با امانتای زندگیمون مثل بچه های خودمون باشه و فرقی بینشون نزاریم ، همون جا حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رو واسطه قرار دادیم و از خانوم کمک خواستیم و دوباره احساساتی شدمو اشکام روون شد لبخندی زدو دستمو بوسید - خیلی خانومی تا ته دنیا نوکریتو می‌کنم چونم لرزید و زمزمه کردم : نزن این حرفو امیر ... تو همه ی هست و نیست منی ، همه ی وجودم ، همه زندگیم ... هر چی که تو رو راضی کنه منم با همون راضیم پیشونیمو بوسید و رفت سمت کمد و از تو جیب کتش ی جعبه ی کوچولو در آورد و اومد کنارم نشست - قابلتو ندارم عزیز دلم ، مال شماست - ممنونم لازم نبود ... - چرا عزیزم خیلی لازم بود ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. با هم عهد بستیم تا برخوردمون با امانتای زندگیمون مثل بچه های خودمون باشه و فرقی بینشون نزاریم❤️ چه عهد قشنگی ! ان شاءلله همیشه امانت داران خوبی باشید مریم گلی جان 🤲 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا گرھ بزنیم رشتھ امیدمان را به خدا ؛ او هیچگاھ ما را میـٰان حادثھ رهـٰا نمیڪند...🌱 شبتون بخیر مهربانان ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401