eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
844 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
. آخه میدونید .... ما خانوما اصولا برای اینکه حرفمونو به کرسی بشونیم شگردای خاص خودمونو داریممممم ، مگه نه خانومااااااااا 🙈🙈😂😂 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام سلام به همگی دوستای بزرگوارم ۱و ۲- ممنون دوست خوبم ، شما محبت دارید ، تموم سعیم اینه که در غالب این داستان قشنگیهای یک زندگی مذهبی رو نشون بدم که بگم اون مردی که رو خانومش و زندگی خصوصیش غیرت داره و دلش میخواد تو محیط بیرون همسرش پوشیده باشه و غیره و غیره که خودتون بهتر میدونید و به اصطلاح خیلیا که تو این چند وقت بهم پیام دادید( مخصوصا سر لباس عقد مریم ) که میگفتید خیلی رو مخه و خشکه مذهبه و این صحبتا ، میتونه ی عاشق تموم عیار باشه ، ی کسی باشه که تموم توجهش به همسر خودشه چون اعتقادش بر اینه که چشم از نامحرم بگیره ، و این مزیتو بیشتر خانومای متاهل درک میکنند امیدوارم که با این رمان قشنگیهای یک زندگی مذهبیو بتونم نشون بدم 🌸🌸🙏🙏 سپاسگزارم
۱- خدایا یک امیرحسین لطفا برای مسلمات ، ولی نه این امیرحسینا که مریم میاد با بلدوزر از رو کانالمون رد میشه 🤪 ۲- لا مصب آرههههههههه👌😂 ۳- عجبببببببب ، کلا همتون شیطونید😉 🙈🙈 ۴- امیرحسین خان دست همه بچه زرنگا رو از پشت بسته 😊
۱- دوست بزرگوارم این پیامتون واقعا حالمو خوب کرد ، ای کاش واقعا همینطور باشه که میفرمایید دعا کنید چون اینجور رمان‌ها خیلی باید روش بیشتر دقت بشه ، به نظرم کار خیلی سختیه ، مرز خیلی باریکی وجود داره که هم بتونیم رمان جذابی داشته باشیم و ی زندگی مذهبی رو تا اونجا که حدود در اون در حد متعارف رعایت بشه ترسیم کنم هم بتونم یکسری از دغدغه‌های تربیتی و دینی رو توش بگنجونم ، به نحوی که خواننده جذب زندگی مریم و امیر حسین بشه نه فقط ظاهر زندگیشون🙏🌸🌸 ۲- اتفاقا مذهبیا عشقشون رنگی تره چون دلاشون خداییه و هرز نیست 🌸🌸🙏 ۳- امیرحسین خوب بلده خواسته هاشو به مریم تفهیم کنه ، خوبببببببببب😂 🌸🌸🙏
۱- فقط .... باشه چشششششششم 😂😂 ۲- در پارتای آینده متوجه میشید 🙏🌸
۱- لطف دارید بانو جان 😍 🌺🌺 ۲- دیگه چییییییی ، شیطوننننن 🙊 ۳- بله ، با کمی صبر و حوصله و به طور منطقی حرف زدن به جاهای خوب خوب میشه رسید به همین جاهایی که شماره دو گفت 😁😁 ۴- ممنون 🙋‍♀❤️❤️❤️❤️
۱- بنده ادعا نکردم که راهم درسته ، من فقط دارم به اونچه که عقیدمه عمل میکنم همیشه ما ها اومدیم روی خشک و خشن مذهبیا رو نشون دادیم که الان به پسر مذهبی که در برخورد با نامحرم خیلی جدی سرشو میندازه پایینو بعضا برای اینکه گناهی در برابر طرف مقابلش مرتکب نشه شاید اخمی هم بکنه و رد شه بهش بگن عقب افتاده یا به دختری که امانت حضرت زهرا رو سرش کرده و در اجتماع حیا رو پیشه قرار داده بگن امل به نظرم کوتاهی شده بزرگوار ، من عقیدم اینه که اونور قضیه رو نشون ندادیم به جوونامون که فراری هستند از دین و مذهب ، فقط سختیهاشو نشون دادیم به طور مثال میگیم با حجاب باش ، حجاب خوبه چون خدا دستور داده بیایید رعایت کنید و به زور میخوایم اینو بهشون بقبولونیم درصورتیکه باید تموم زوایا باز بشه برای جوونامون و بگیم وقتی تو اجتماع حجاب رعایت میشه ، اون مردیکه صبح تا شب بیرون از خونه در تلاشه برای اقتصاد خانوادش ، دلسرد نمیشه از زن زندگیش با هزار رنگ و لعاب های مصنوعی و دروغین که هر روز تو اجتماع میبینه بعد به اون خانوم بیایم امنیت روانی و زندگی قشنگ حاصل ازین اعتقادات رو نشون بدیم بگیم همش سخت نیست که به اون چیزی که دینت گفته عمل کنی ، و میتونی این زندگی قشنگ و آرامش روانی رو داشته باشی از نظر من خیلی لازمه که شیطنت های متعارف این زوج رو ترسیم کنم در حقیقت دوستان کار من واقعا سخت شده ، چون رمانِ لب مرزی شده از ی طرف با پارتای شیطنتی از مذهبی ها حسابی حرف میخورم و از طرفی با پارتای اعتقادی از بعضی دیگه از دوستان 😅 ولی من به اونچه که فکر میکنم درسته عمل میکنم و البته نظر شما هم محترمه 🙏🙏❤️❤️
۱- باشه بهشون میگمممممم😂 ۲-چشم فردا ی پارت عیدی میفرستم ❤️ ۳-بله خیلی از اتفاقات به خاطر جذابیت داستان اضافه کردم 🌺 ۴-خدا رو شکر خودتون خیلی گلییییییید ممنونم دوستم که اینو گفتی ، کارت درسته 👌👌 پارت ۵۰ خطی میزارم بازم میان پی وی ☹️☹️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های مهم استاد رائفی پور در خصوص جشن بزرگ عید غدیر و لزوم برگزاری جشن‌های میدانی محلی و ایستگاه‌های صلواتی... 🎊 🌸 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ واجب است. الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - فهمیدم ، چشم اطاعت میشه فقط این دفعه رو فاکتور بگیر ، بزار از گلومون راحت بره پایین - حالا شد آقای دکتر - نه نشد.... پاشو مانتو تو دربیار چیه اینطور با لباس بیرون نشستی روبروی من ..... زنگ در خونه زده شد نگاش کردم و بلا خانوم سرشو ی وری خم کرد و پلکاشو خیلی با نمک چند بار بادبزنی بازو بسته کرد و گفت : - میدونی چیه آقای دکتررررر ....من خیلی دلم میخواست حرفتو گوش کنم ولی فکر کنم دیگه نمیشه - اینا که رفتن بعد میشه نگران نباش - نه اون موقع هم وقت نیست ، زود باید بریم داداشم منتظره ، منم باید برم خونه ی دوش بگیرمو لباسامو عوض کنم - درست‌ میشه بلبل خانوم ، نمیزارم اینجوری بمونه دوباره زنگ خونه زده شد با خنده ی قشنگی که روی لبهاش نشسته بود گفت : برادراتون پشت دَرَنا بلند شدمو آی‌فونو زدم و رفتم جلوی در مریمم روسریو چادرشو سر کردو اومد کنارم ایستاد بعد سلام و احوالپرسی دور هم نشستیم - میثم : حالتون خوبه زنداداش - ممنونم الحمدالله خوبم - کار آموزیتون شروع شده ؟ - بله - چطوریه با روحیه تون سازگار هست ؟ - بله خدا رو شکر خیلی راضیم - میثم : خدا روشکر - مریم : ببخشید ، من الان برمیگردم برم شربت بیارم براتون هوا گرمه - میثم : نه زنداداش زحمت نکشید ، قبل اینکه بیاییم اینجا ی چیزی کافه ی سر خیابون خوردیم ، چون زود رسیده بودیم مریم : اشکال نداره ی شربت هم اینجا بخورید -میثم : باشه ، دست زنداداش جدیدو اصلا نمیشه رد کرد - خب زود رسیده بودید ، میومدید دیگه برلی چی معطل کردید ما رو ؟ - میثم : داداش من میخواستم بیام مجتبی نزاشت - چراااا ؟ - مجتبی : گفتیم مزاحمتون نشیم داداش میثم پقی زد زیر خنده - مرضضض ، برای چی میخندی تو ؟ - مجتبی : داداش آن تایم اومدیم دیگه دلخور نباش - میثم جلوی زبونتو پیش مریم میگیری و گرنه خودم قیچیش میکنم ، شیرفهم ؟ - این مجتبی نزاشته زود بیاییم غُرشو به من میزنی - هر کی گفته باشه ازین جور شوخیا من با کسی ندارم ، حواست باشه ها - مجتبی ی وری خندیدو گفت : غلط کرد داداش میثم زد پس گردنش و گفت : البته با تو دیگه این دفعه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو خندم گرفت مریم با سینی شربت برگشت و تعارفشون کرد بفرمایید - میثم : دستتون درد نکنه زنداداش شربت بخوریم یا خجالت - مجتبی: چقدرم که تو خجالت میکشی - بسه دیگه ، نقشه رو بدید ببینیم مجتبی از کیفش نقشه رو درآورد و شروع کرد به توضیح دادن و منو مریم تو سکوت گوش دادیم طبق طراحیشون ، یک پذیرایی بزرگ و سه تا اتاق‌خواب و آشپز خونه پایین بود با حموم و دستشویی و بالا هم طبق در خواست من دو خواب بزرگ و یک خواب کوچیک در میومد همراه یک راهروی کوچیک و حمام و دستشویی بعد از تموم شدن صحبت‌های مجتبی ، میثم گفت : چطور بود ؟ نقشه رو حال کردی داداش ؟ دم طراحش گرم که خودم بودم - من : خوبه ، دستت درد نکنه ، طراح گرامی به نظر شما چطوره مریم جان ؟ - عالیه ، فقط... اگه میشه آشپزخونه ، اُپن نباشه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. امان از دست میثم شیطون ، حالا خوبه حساب میبره از امیرحسین ، این شوخیا رو میکنه ، حساب نمی‌برد چکار میکرد 😄😄 دوستان عید همگی مبارک ، بنده ی حقیر رو هم امشب از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید ❤️❤️❤️ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دنیا تشنه یڪ علی دیگست... ‹از غدیر تا ظهور› 🌱 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - مجتبی : چرا زن داداش ، همه آشپزخونه ها رو دیگه اپن میزنند - آخه مهمون که میاد ، من اینطوری راحت تر میتونم کار کنم - آره ، منم میخواستم اینو بگم که شما زودتر گفتی ، خیلی هم عالی میثم جان داداش ، اپن نباشه لطفا - چشم اطاعت -مجتبی : داداش راه پله‌هارو هم دیدی ؟ کلاً میاریم این طرف که فضای پِرته اونجا رو بندازیم سر اتاقا ، اینطوری ی خونه دوبلکس شیک تحویل میدیم - فقط اینایی که میگی دو ماهه تموم میشه ؟ می‌خوایم از الان بریم تالارو رزرو کنیم - مجتبی : آره داداش خیالتون راحت ان شاءلله تحویل میدیم - مریم : به نظرم یکی دو هفته زودتر اگه تحویل بدید خیلی بهتره ، چون باید لوازم جهیزیه رو بچینیم ، اتاق بچه‌ها رو درست کنیم و پرده و اینجور چیزا - میثم : چشم زن داداش زودتر تحویل میدیم ، فقط شما این طراحی کابینتا رو ببینید و رنگشم از تو این کاتالوگ‌ها انتخاب کنید - ی چیز دیگه ، طبقه ی بالا حتماً یه در ورودی داشته باشه - میثم : زشت میشه داداش ، خونه‌های دوبلکس طبقه بالاشون در ندارن که - زشت بشه ، شما برای ما حتماً درو بزارید - مجتبی : چشم - مریم مشکوک بهم نگاه کرد ، انگار میخواست بهم چیزی بگه که جلوی میثمو مجتبی معذب بود و شاید به خاطر همین به بهونه ی میوه آوردن گفت : - اجازه بدید برم براتون میوه بیارم ، الان برمیگردمو کاتالوگ ها رو نگاه میکنم - میثم : زحمت نکشید زن داداش - اختیار دارید چه زحمتی و رفت آشپزخونه و پشت سرش منم بلند شدم - الان میام ، جای وسایلو بلد نیست در آشپزخونه رو باز کردمو گفتم: - چیزی می‌خواستی بهم بگی مریم ؟ - عه اومدی ؟ - بله خانوم خانوما ، چیزی به سلیقت نیست ؟ - نه ، فقط می‌خواستم بگم اینایی که برادرات میگن خیلی خوبه ، منم مثل همه دخترا دوست دارم جهازم تو ی خونه ی نو و قشنگ چیده بشه اما واقعاً راضی نیستم اول زندگیمون اینجوری سخت بشه برات و این همه هزینه کنی درواقع ما دیگه سه تا بچه داریم ، دوست ندارم بعد از عروسیمون به بچه ها سخت بگذره - مریم جان ، ان شاءلله نه برای خودمون سخت می‌شه و نه به بچه ها سخت میگذره من چند ساله می‌خوام اینجا رو بازسازی کنم ، دیگه سکونت تو اینجا مصیبت شده با این شرایط ، هر روز ی جاش خراب میشه ، لوله‌هاش همه پوسیده شده ، سقف نم زده ، بعضی جاها دیوارا ریخته ، کلاً داغونه ! خیالتم راحت باشه از قبل پس اندازی جداگانه براش گذاشته بودم - خب اگه اینجوری باشه که عالیه - عالی‌تر از همه چی برای من رضایت توئه - ممنونم آقای دکتر مهربون میگم...فقط این حیاط خلوت پشت آشپزخونه هم باشه ، میخوام پخت و پزمون اینجا باشه که آشپزخونه چربی نگیره - اونم به چشم ، دیگه ؟ - اومممممم .... دیگه اینکه.... چرا گفتی برای طبقه ی بالا در بزارن ؟ آقا میثم راست میگه ، زشت میشه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - برای اینکه طبقه بالا حریم خصوصی شما و زینب بشه ، پسرا چند ساله دیگه که بزرگتر بشن شما سختتون میشه ، طبقه ی بالا می‌تونید هر طوری که دوست دارید با هر پوششی بگردید لبخند قشنگی رو لب‌هاش نشست و خیره تو چشمام گفت : تو خیلی خوبی امیرحسین ، ممنونم که حواست به همه چیز هستو با ملاحظه ای - حالا که اینقدر حواسم به همه چیز هستو این همه پسر خوبیم یه جایزه ندارم ؟؟؟ - چی مثلا ؟ بی مقدمه رفتم جلو و دستامو باز کردمو بغلش کردم - این مثلا. 😳😳 - امیرحسین چ.... چکار میکنی - تقصیر خودته ، با پای خودت نمیای تو بغلم اینجوری میشه دیگه - زشته ، برو بیرون داداشت اینا منتظرند سرشو که بوسیدم ، از دستم در رفت - جات خوب نبود که رفتی ؟؟!! - ظرف میوه رو داد دستمو گفت : زشته ، شما برو بیرون منم الان میام - باشه ... فعلا دور ، دورِ شماست - محض اطلاعتون جناب دکتر ، باید بگم که همیشه دور ، دور منه و جایگزینی هم براش نیست - بله اون که صد البته فقط خدا عاقبت منو با این زبونت بخیر کنه همزمان که بشقابا رو از تو کابینت بر می‌داشت گفت : دیگه بخیر تر ازاین که منو داری - میدونی این جوری که حرف میزنی فقط یک کلمه برازندت میشه - چی ؟ - ولوله خانوممممم 😧 - چشاش به آنی درشت شدو حرصی خواست بیاد طرفم که سریع از آشپزخونه زدم بیرون . - میثم : چی شده داداش مشکلی پیش اومده ، زنداداش نپسندیده؟؟!! - نه ، دلش شور هزینه ها رو میزنه ، به خاطر وجود بچه ها میگه نباید دست و بالمون خالی بمونه - مجتبی : امیرحسین راست میگن ، بالاخره خرج عروسی هم بالاست البته اینجا اونقدر داغونه که نمیشه بازسازیش نکرد ولی داداش ، رو کمک ما حساب کن من الان دستم بازه - میثم : منم همینطور داداش ، اونقدر سر عروسی ما زحمت کشیدی که اگه بابا هم بود اینقدر ما رو ساپورت نمی‌کرد که تو کردی - اون که وظیفه بوده ، ولی فعلا پس‌اندازم هست ، هر وقت ته کشید بهتون میگم - مجتبی : خلاصه داداش رو درواسی نکن - ممنونم ، همین که اینجا رو برام روبراه میکنید ، برام خیلیه با اومدن مریم ، بشقابا رو ازش گرفتم و میوه ها رو تعارف کردم - میثم : خب زنداداش ، بفرمایید اینا رو ببینید - والا من سر در نمیارم ، ی چیزی که جنسش خوب باشه و رنگشم روشن باشه ، مثلا رنگ ام دی اف سفید میشه ؟؟؟ - این خوبه مریم جان .... خلاصه انتخاب کردیمو بعد از رفتن مجتبی و میثم ما هم آماده شدیم و رفتیم خونشون تا مریمم آماده بشه - مریم جان تا تو دوش بگیریو آماده بشی منم برگشتم - کجا میری ؟ - برم ببینم بچه ها میان که با هم بریم - باشه ، منتظرم - تا نیم ساعته دیگه آماده شده باشیا - چشم - چشمت بی بلا عزیزم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. سلام دوستان بزرگوارم عیدتون مبارک باشه 🌸🌸 💚💚💚💚💚 الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَم🌸🌸 🎊 یک دنیا ارادت برای فرزندان اهل بیت یک دنیا احترام به غدیر. سادات عزیز که جزو خانواده پیامبر و از نسل پاک اویی عید غدیر بر شما و خانواده محترم مبارک 🌸👏👏 💚💚💚💚💚 دو پارت عیدانه تقدیم نگاهتون التماس دعا عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 👤 مولودی زیبای «بند نعلین علی» با نوای حاج‌محمود تقدیم نگاهتان
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸جاذبه هاى حضرت على( ع ) ‌‌ 🌷استاد رائفی پور🌷 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
اعتبار غدیر.mp3
6.86M
✘ ارزش غدیر، به شخص شخیص شماست !  بله ، اینهمه اعتبار نسبت به اعیاد دیگه، اصلاً بخاطر این است، که آخرین پیامبر خدا، دست مولود کعبه رو بالا گرفت و به مردم امام‌شون رو معرفی کرد! غدیر اعتبارش رو از شما می‌گیره! (شمایی که دارید فکر می‌کنید این پادکست رو دانلود کنم یا نه !) عیدتون مبارک ❤️❤️ @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بچه‌ها رو سوار کردم و برگشتم دنبال مریم ، گوشیمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم - مریم جان اگه آماده ای بیا بیرون داریم می‌رسیم - باشه الان میام همین که ایستادم در باز شد و اومد و نشست تو ماشین - سلام سلام - سلام بر بانوی پر انرژی - بچه ها : سلام خاله جون - سلام ، وروجکای من چطورن ؟ - امیرمحمد : خوبیم - دیگه داشتم ازتون ناامید می‌شدما ، هی منو میزارید و میرین اینور اونور - زینب : آخه خیلی خسته شده بودیم ، خاله شکوه هم حوصله سربره خندید و گفت : چرا مگه چیکار می‌کنه که حوصله سربره ؟ - زینب : هیچی ، هیچ کاری نمیزاره بکنیم هر کاری می‌خوایم انجام بدیم ، همش میگه نه ، این خطرناکه ، خونه کثیف میشه ، مواظب نیستید این کارا خوب نیست ، زشته ، بده - خب می‌خواد مواظبتون باشه - زینب : مگه ما اومده بودیم خونتون شما مواظب ما نبودی اون همه هم کیف داشت - حالا ان شاءالله برای همیشه که اومدم خونتون درست میشه ، ی کاری می‌کنم که دیگه حوصلتون سر نره - زینب : آخ جون مثلاً چه کار کنیم - خیلی کارا میشه کرد ، سوپرایزه - زینب : پس زودتر عروسی کنید دیگه از خاله شکوه خسته شدیم - حالا بعداً از من خسته نشید - زینب : نه شما مهربونید هر وقت اومدیم خونتون خیلی خوش گذشته بهمون - خدا رو شکر ، آقا امیر محمد شما ساکتی چرا ؟ - دلم برای امیرعلی تنگ شده پس کوش ؟ - همراه بابابزرگ رفتن خونه دایی علی اونجا می‌بینیدش - زینب : نی‌نیشون خوشگله ؟ - به نظر من آره ، ولی شاید به نظر شما نباشه - بغل منم میدن ؟ - ‌نمیدونم از مامانش اجازه می‌گیرم ببینم اجازه میده یا نه - سریع اومدی بیرون ، پشت در منتظر بودی ؟ - آره ، نمی‌دونی چه دوش تاریخیی گرفتم از ترس اینکه یه وقت منتظر نمونی - خودتو دیگه نگران این چیزا نکن ، ده دقیقه یک ربع دیرتر یا زودتر منو اذیت نمی‌کنه لبخند شیطونی زد و گفت : چه قده شوما آقایی ، برادر... خندم گرفت - آقا رو که هستم ولی برادر ، نه - آهان ، یادم نبود همسر گرامی عجیب کلمات سادش و شیطنت‌های بی‌آلایشش دلمو به این زندگی گرم میکرد - ببخشید از اینکه بهتون برخورد - دیگه تکرار نشه لطفاً - عههههههه.... تکرار نشه ؟!!! بچه‌ها .....میگم ، نظرتون چیه بعد از عروسیمون هر وقت داداشتون از مطب تشریف فرما شدن اول از همه یه فس بریزیم سرشو ی مشت و مال اساسی بهش بدیم - امیرمحمد : آره خاله خیلی کیف میده - چی خیال کردید ، اتفاقاً لحظه شماری می‌کنم برای اون روزا ، فقط خدا کنه کم نیاری بلبل خانوم ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم - وقتی خورد و خمیرت کردیم اونوقت معلوم میشه کی بلبله بعدشم ، دیگه جلوی بچه ها اینجوری صدام نکن ، میترسم دوباره پیش یکی تکرار کنند زدم رو نوک بینیش و گفتم : چشم بلبل خانوم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. چه قده شوما آقایی برادررررر!!!!!🤭 به به .....مریم بانو داری راه میفتی کم کم بچه های کانال دیروز خیلی اعتراض داشتن که چرا بعد از عقد با مانتو نشستی جلوی همسر ، اون خجالتتم بزاری کنار دیگه عالیییی میشه خواهرررررر😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
حاج‌قاسم‌ میگفت : حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ‌ روزۍ برگرده‌ و توبہ ڪنہ... حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت‌ فقط‌ ڪار‌ خداست ! حواسمون‌ باشہ:› ♥️🍃
□💫 •••♥🌿••• آنقدر پیش خدا دست تو باز است حسینﷺ لب اگر باز کنم،هر چه بخواهم دادی!♡ ¤ ¤ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : وقتی وارد خونه شدیم همه بودن خانواده ی عمو احمدو عمو محمد و عمه و وحید و بابابزرگ ؛ حسابی شلوغ بود با همه سلام و احوالپرسی کردیمو نشستیم ، وحید اومد کنار زینبو امیرمحمد نشست - بی‌معرفتا دلتون برای دایی وحید تنگ نشده بود ؟ - زینب : چرا خیلی هم تنگ شده بود بازم بریم شهربازی ؟ - امیرحسین : عهههه زینب جان ؟! - وحید : بچه‌ها اگه اینجا بشینیم این داداشتون می‌خواد همش تو صحبت‌های ما دخالت کنه ، بیاید بریم اون طرف پیش دختر من بشینیمو حرف بزنیم - زینب : دخترت کدومه دایی وحید ؟ - اونی که مانتوی آبی تنشه - زینب : باشه بریم پیشش - وحید : آقا امیر محمد شما نمیای ؟ - نه ممنون - بیا بریم دایی جون ، یک ساعته دختر من منتظره تا شما رو ببینه - امیر علی : بیا بریم ، اونقدره مهربونه و دست امیرمحمدو گرفتند و به زور بردنش - امیرحسین : مریم این خان داداشت فقط با من مشکل داره !!! - نه چه مشکلی - هیچی فقط ی جور رفتار میکنه که اصلا نمیشه بهش نزدیک شد - وحید خیلی مهربونه ، الان هنوز یکم جبهه میگیره ولی کم کم درست میشه - خدا کنه ، میگم برو تو اتاق ببین چرا این بچه اینقدر گریه میکنه - عه ، صدای بچه ی علیه ؟ - آره - الان میام رفتم تو اتاق و دیدم مامانِ هما و زن عموها و عمه هم هستند و هر کاری می‌کنند بچه ساکت نمیشه ، دیگه داشت از زور گریه غش میکرد هما گریش گرفته بود و حسابی دست پاچه شده بود منم که هاج و واج وایستاده بودمو نگاه میکردم چون اصلا نمیدونستم چکار کنم . نمیدونم چقدر گذشت که علی اومد تو اتاقو بچه رو گرفت و برد و منم دنبالش رفتم بیرون که دیدم بچه رو برد اتاق خودش و امیرحسین هم پشتش وارد اتاق شد منم بی اختیار وارد اتاق شدم و در کمال ناوری دیدم امیرحسین خیلی خونسرد لباسشو داره در میاره و انگار نه انگار که بچه داره جیغ میزنه - علی روغن زیتونو بده من و علی هم داد و انگشتشو چرب کردو دو انگشتی طوری که ناف بچه که هنوز نیفتاده بود اذیت نشه شروع کرد به ماساژ و بد تر شد که بهتر نشد - علی : امیرحسین ولش کن ببریمش بیمارستان - چیزی نیست ، الان خوب میشه ، ی کمی حوصله میخواد و بچه رو بلند کردو رو یک دستش به حالت دمر خوابوند و مدام کمرشو ماساژ داد تا یواش یواش آروم شد - امیرحسین: علی بچت حسابی سفید برفی شده ها علی هم مثل من مات زده نگاه میکرد - امیرحسین: این جور وقتا فقط باید خونسرد باشی پسر - علی : چش بود ؟ - هیچی فکر میکنم هم شکمش کار نکرده بود که الان کار کرد ، هم زیاد دست به دست شده ، بدن درد گرفته تازه ۸ روزشه نزار مدام ازین بغل به اون بغل بشه - باشه همونطور که کمرشو ماساژ میداد گفت : عمو جون دیگه این باباتو نترسونیا کپ کرده اینطوری دیدتت ، ی مهلتی به مامان بابا بده تا یاد بگیرند در باز شدو هما و مادرش و زن عموها اومدن تو 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110