16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|ثروتمند می شوی...|
تسبیحات حضرت زهرا "س"📿
آیت الله جاودان🎙
#فاطمیه #حضرت_زهرا
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت594
اشک تو چشماش جمع شد و به بیرون از پنجره خیره شد ، روبروش ایستادمو بغلش کردم و سرشو گرفتم تو سینم خواست برگرده و نگاه کنه که نگذاشتم ؛ دکتر دستشو گرفت و بهم اشاره کرد که محکم بگیرمش و بعد صدای جیغش بود که اتاقو برداشت و به شدت ناخوناش تو پهلوم فرو رفت
چشمامو از درد بستم و کمرشو نوازش کردم و گفتم : تموم شد عزیزم ، تموم شد
لرزش خفیف بدنشو حس میکردم ، پاهاش سست شد و بالاخره دستشو از پهلوم باز کرد
دیدن چشمای اشکیش وقتی سرشو بالا آورد حالمو بد کرد
- بزار بشینم
کمکش کردمو نشوندمش
- دکتر تا آتل میبندید میتونم فشارشو بگیرم ؟
- اجازه بده به پرستار شیفت میگم بگیره
- پزشکم ، خودم میتونم بگیرم
اینو گفتم و پشیمونم کرد از گفتن ، به وضوح مشخص بود که حال مریم اصلا خوب نیست و این تازه چونش گرم شده بود
فشارشو گرفتم که به شدت پایین بود
- دکتر ببخشید میون کلامتون ، نبندید آتلو ، فشارش خیلی پایینه باید بهش سرم وصل شه
مشکلی نیست همین جا رو تخت دراز بکشند میگم براشون سرم بیارن ، من میرم اتاق بغل
- ممنون لطف میکنید
با رفتنش ، بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و بی جون گفت : میشه برگردیم تهران
- برمیگردیم عزیزم ، فعلا بزار ردیفت کنم بعد میریم
سرمشو که وصل کردم خوابش برد و تا تموم شدنش ، دکتره اومدو آتلشو بست و خوشبختانه براش بیمار اومدو رفت
***
تو راه برگشت سکوت کرده بودو حرفی نمیزد ؛ جلوی یک رستوران نگه داشتم و گفتم پیاده شو بریم ی چیزی بخوریم
- نمیخورم
- مریم خانوم ناهار نخوردی هنوز ، الان شما دیگه یک نفر نیستیا
- آهان ببخشید ، چند لحظه یادم رفت بچه تون خیلی براتون مهمه
کلافه به صورتم دست کشیدم
- دردت چیه عزیزم ؟ من هزار بار بهت گفتم تو لفافه با من حرف نزن ، من حال و حوصله ی معما حل کردن ندارم ، نحوه ی رفتارتم جلوی زندایی اصلا درست نبود
- هر چی باشه از رفتار تو خیلی بهتر بود که جلوی اون همه آدم سرم داد کشیدی
- برای این بود که پاتو کردی تو ی کفشو منو کشوندی تو این خراب شده که این مصیبتا رو بکشیم
- اولا که دلیلشو بهت گفتم ، دوما اصلا مقصرم باشم تو حق نداشتی جلوی اون همه آدم سرم داد بزنی ، چون خودت این مثلا قانونو گذاشتی
که هرچقدرم از دست هم دلخور باشیم تو تنهایی فقط بین خودمون حلش میکنیم ولی انگار این قانونا فقط مال منه
- مریم من اون موقع عصبانی بودم
حالم خوب نبود
- عه ... پس یادم باشه هر وقت عصبانی بودم حق هر رفتاریو دارم ...!!!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
وایییییییی 🤦♀
حداقل شما دیگه دعوا نکنید 😐
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت595
#مریم
- امیرحسین : مریم جان چرا درکم نمیکنی ؟ اصلا متوجه هستی که من به خاطر زندگیمون چه دعوا و مرافهای جلوی اون همه آدم داشتم با فرزانه و خالم ؟
- آره ... کاملاً متوجه شدم ، خیلی خوب فهمیدم که چطور بودید با هم و براش چه کارا میکردی و چرا نمیخواستی روبه رو شم باهاش
چون نمیخواستی این چیزا رو متوجه بشم ، اصلاً تو ذهنم نمیگنجه که رابطه تون اینطور بوده و باز به من نگفتی ، این اصلاً چیز کمی نبوده که بخواد یادت بره
تو منو با خودخواهی انداختی تو چاهی که هر لحظه باید وحشت داشته باشم از حضور ی آدم روانی ...
بغضم شکست و ادامه دادم : بهم گفت اومده که بمونه که هوار شه رو سرم ؛ به اصطلاحش من اومدم بینتون و زندگیشو خراب کردم و اومده زندگیمو نیست و نابود کنه ...
تو باید متوجه باشی نه من
و مقصر همه ی اینا تویی ؛ تویی که پای منو به این زندگی باز کردی
من اشتباه کردم حرف وحیدو گوش ندادم اشتباه کردم که با وجود اینکه فهمیدم فرزانه نامی تو زندگیت بوده ، بازم اونقدر دوستت داشتم که نتونستم دوریتو تحمل کنم ، اشتباه کردم که تو روی برادرم که همه این روزا رو میدید وایستادم و گفتم این زندگی رو میخوام ، اشتباه کردم که تصمیم گرفتم تموم آرزوهامو حرومه زندگیی کنم که مثل آتیش زیر خاکستر ، هر آن ممکنه گُر بگیره و نابود شه
این زندگی هر لحظهاش داره برام تبدیل به وحشت میشه ، میفهمی اینا رو ؟
اشکامو پاک کردم
- آره ... لازم بود بیام اصفهان ، خیلی خیلی لازم بود بیام تا چشمام باز بشه ، تا به اوج خریت خودم پی ببرم که چرا با وجود فرزانه و خاله جونت بازم اینقدر احمق بودم که گذاشتم وسط همه ی این بدبختی ها پای یه موجود بیگناه دیگه هم به این زندگی که از اولشم اشتباه بود باز بشه
ماتش برده بود و بدون اینکه پلکی به هم بزنه فقط به روبروش نگاه میکرد
هیچی نگفت ، فقط سکوت بود و سکوت
همون بهتر ، چون اگه چیزی میگفت جوابشو هم میخورد و وضعیت خیلی بدتر میشد و رومون تو روی هم بازتر
حرفهای فرزانه حسابی ترسونده بودتم و وقتی یادم میومد که جلوی اون همه آدم از مهربونی و محبتهایی که امیرحسین بهش کرده بود چقدر با آب و تاب تعریف میکرد حالم بد میشد
شکسته بودم ، جلوی همه بد جور خورد شده بودم ، باید میگفتم که اگه نمیگفتم این بغضی که از صبح تو گلوم مونده بود حتما خفه م میکرد ، باید نشونش میدادم که درونم چه طوفانی به پا شده
خودش خواسته ، مگه نگفته بود تو لفافه باهاش حرف نزنم و حوصله حل معما نداره ؛ حالا معماشو حل شده تحویلش دادم که زحمتی برای حلش نکشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
و مقصر همه ی اینا تویی ؛ تویی که پای منو به این زندگی باز کردی
من اشتباه کردم حرف وحیدو گوش ندادم اشتباه کردم که با وجود اینکه فهمیدم فرزانه نامی تو زندگیت بوده ، بازم اونقدر دوستت داشتم که نتونستم دوریتو تحمل کنم ، اشتباه کردم که تو روی برادرم که همه این روزا رو میدید وایستادم و گفتم این زندگی رو میخوام ...
مریمممممم چرا آخه ؟!!!😨😰😨
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
۱- سلام ، نه چالش بزرگ زندگی مریم این نیست ، تا همین حد میتونم بگم 😢
۲- بله حق دارید شما و این گفته ی خیلی از عزیزان بود که امروز پی وی مو ترکوندنن 😁😅
در جوابتون بگم که فرزانه تو بحثهاش ی روابطی رو جلوی همه بازگو کرده بود که البته خیلیهاش چرت و ساختگی بود اما همونا کافی بود که حال یه زنو بدتر از بد کنه ( البته منظورم روابط عاطفی هست لطفا ذهنتون جای بدی نره چون آقا امیرحسین اونقدر مقید و معتقد هستند که اگر کوچیک ترین اشاره ای به روابط ... میکرد همه متوجه دروغش میشدند ) 😔🥺
و چون رمان مذهبیه و ان شاءلله قراره که چاپ بشه من نمیتونم همه چی رو باز کنم
البته بازم نباید به این شدت واکنش نشون میداد ولی خب متأسفانه شده بوده دیگه 😔
۳- واقعا مریم اون لحظه از آیندش و اینکه باردار شده بود ترسیده بود
۴- نگو که دل خودمم خونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موج اسلام آوردن غربیها با مطالعهی قرآن ادامه دارد؛ صحبتهای جالب این جوان آمریکایی رو بشنوید...
با شروع مسئله فلسطین، اتفاقات بی سابقه ای در سطح جهان در حال رخ دادن است. گویا خبری در راه است...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت596
- دیگه نمیخوام اینجا بمونم ، برگردیم تهران
سکوتش طولانی شده بود و من دستم از درد ذُق ذُق میکرد
و دیگه کنترلی رو اشکام نداشتم
گوشیش زنگ خوردو تماسو برقرار کرد
- بله دایی
- امیرحسین جان دست خانومت چطور شد ؟
- در رفته بود که دکتر براش جا انداخت
- خب خدا رو شکر که حل شد ، سریعتر بیایید خونه که بچه ها مدام بهونه میگیرن مخصوصا امیرعلی
- خونه ی شما بیاییم ؟
- آره
- باشه ، بی زحمت به بچه ها بگید آماده باشند، باید برگردیم تهران
- ینی چی ؟ مگه میزاریم
حالا بیایید حرف میزنیم
با نچی گوشی رو قطع کرد و از ماشین پیاده شدو با یک ظرف غذا برگشت و بعد راه افتادیم به سمت خونه ی دایی
***
- امیرعلی : مامان دستت درد میکنه ؟
- نه پسرم ، نگران نباش
- امیرمحمد : دیگه نمی یاییم اصفهان که کسی هولت بده
- لبخندی به مهربونیش زدمو گفتم : ببینم شما چرا نمیرید بازی کنید ؟
- زینب : میخوایم پیش تو باشیم
- من به خاطر خودتون میگم ، چون من حالم خیلی خوبه ، و شما هم اینجا بشینید فایده ای نداره فقط حوصله تون سر میره
خلاصه بعد از کلی حرف زدن راضی شدن برن بازی
و بعد به پسر دایی هاش نگاه کردم که با آقا میثم شوخی میکردند و همه به شوخیهاشون میخندیدن اما امیرحسین به یک نقطه خیره شده بود نه میخندید و نه حرفی میزد
زندایی : مریم جان ی لحظه بیا خانوم گل
بلند شدمو رفتم اتاق کناری
ی سینی کوچیک زرشک پلو با مرغ گذاشت رو زمین
- بفرمایید اینم غذای سفارشی همسر جانتون ، دادم برات گرم کردن عزیزم
- ممنون زندایی جان لطف کردید ، شرمنده امیرحسینم ناهار نخورده
- رضوان : میگه نمیخورم
مریم میخواستیم الان سوپرایزمونو راه بندازیم ولی انگار خیلی ناراحته
- زندایی : خب بزار برای فردا
چقدر اینا سرخوشند ، دیگه اصلا حال و حوصله ی این کارا رو ندارم
- رضوان : بیا بشین مریم جان ، بیا که امیرحسین کلی سفارش کرده بشینم بغل دستت تا غذاتو تموم کنی
پوزخندی زدم به این دلسوزیی که برای من که نه ، بلکه برای بچش داشت
نشستم کنارش و اولین قاشقو که گذاشتم تو دهنم از بوی وحشتناکش حالم دوباره بد شد و دوییدم به سمت دستشویی و خواستم درو ببندم که پای کسی جلوی در قرار گرفتو نگذاشت درو ببندم ، فرصت کلنجار نبود
سریع خم شدم و تموم محتویات معدمو بالا آوردم
همونطور که عق میزدم بین دو کتفمو کسی ماساژ میداد ، سرمو بلند کردم و از تو آیینه امیرحسینو دیدم که با اخم غلیظی داشت اینکارو انجام میداد و بعد خیلی جدی پرسید :
- بهتر شدی ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
الان اینکه امیرحسین پاشو گذاشت لای در و بعد گفت بهتر شدیو این حرفا ... منت کشی محسوب کنیم ؟؟؟!!!
🤔🤔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
کاشبعدازایننبیندکسیمیانشعلهنگارشرا💔!
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
عـلاجدیدهٔمـاخاكآستانشماست..♥️
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله..🌱
#عزیزمحسین🪴
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
حواسمون باشه
🔥گناه علنی مثل اختلاس از بیت المال❗️
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 یک نگاه متفاوت به زندگی!
🔻بیایید از این زاویه زندگی را ببینیم!
👈 کیفیت بهتر + متن
#تصویری
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت597
- برو بیرون خوشم نمیاد هر وقت حالم به هم میخوره میای و میبینیم
- مهم منم که بدم نمیاد
- آهان ببخشید ، حواسم نبود که من اصلا مهم نیستم
کلافه از تو آیینه نگام کردو گفت :
مریم ...جون هر کیو که دوست داری ، بزار حالت روبراه بشه بعد تا هر موقع بخوای دعوا رو از سر میگیریم باشه ؟ فقط الان دست از لج بازی بردار
- لج بازیه میگم برو بیرون ؟؟؟
متوجه نیستی که چقدر زشته جلوی این همه آدم اومدی با من تو دستشویی ؟
- این همه آدم کور نبودن ، دیدن حالت بد شده
- ای خداااا....
حالم خوب شد ، دیگه برو بیرون
از جاش تکون نخورد و بدون اینکه ذره ای گوشه ی لبش بالا بره که دلم خوش باشه داره شوخی میکنه گفت : اگه حالت خوب شده که تنها نباید برم تو هم با من میای
- کار واجب دارم ، حتما باید ازت اجازه بگیرم ؟
جدی به چشمام خیره مونده بود که اشاره کردم به درو گفتم : بیرون
بالاخره رفت ، به خودم تو آیینه نگاه کردم ، رنگ به صورتم نمونده بودو اینا هم گیر داده بودن که باید بمونیم و تازه میخواستند این وسط سوپرایزم راه بندازن
چند بار آب به صورتم زدمو درو که باز کردم دیدم ایستاده پشت در
کلافه دستمو به پیشونیم گرفتمو چشمامو بستم که به دنبالش کشیده شدم به سمت اتاق و بعدم درو بست
نشستم رو تخت یک نفره ی گوشه اتاق و همین که کنارم نشست ، ضربه ای به در زده شد و بعد زن دایی با یه شربت اومد تو
- بهتری مریم جان ؟
- بله ... شرمندم زن دایی دست خودم نبود
- مریم دیگه این حرفو به منی که یه عمر با خانمای حامله سرو کار داشتم نگو ، من حال تو رو بهتر از هر کسی درک میکنم ؛ بیا عزیزم این شربت نعناست خودم درستش کردم معجزه میکنه ، بخور حتماً بهتر میشی
- امیرحسین : ممنون زن دایی ، امروز حسابی تو زحمت انداختیمتون
- خواهش میکنم این چه حرفیه ، مریم جان اینو بخور تا بعدش بتونی غذاتم بخوری ، دیگه ازین بعد خیلی بیشتر از بیشتر باید مواظب خودتو کوچولوهات باشی
- ابروهام پرید بالا و با دهن باز به زن دایی خیره شدم
انگار تازه متوجه شد داره لو میده برای همین سریع گفت : امممم ... منظورم به بچههاست ، طفلیا خیلی از ظهر تا حالا عذاب کشیدنو غصه خوردند
- امیرحسین : مریم که غذاشو بخوره میبرمشون بیرون
- زن دایی : آره آره حتماً ، گناه دارن طفلکیا
و رو کرد بهم و با چشمکی ادامه داد من برم ببینم این جمیله خانوم بالاخره غذاها رو آماده کرد یا نه
با رفتنش شربتو خوردم و انصافاً چه چیز محشری بود !
کم کم همون حالت تهوع خفیفم هم از بین رفت ، یادم باشه دستورشو ازش بپرسم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
زندایی لو داد اون چیزی رو که نباید میداد ولی امیر حسین اونقدر فکرش مشغول بود که نفهمید🤪😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 معجزه حدیث کساء‼️
🖤روایتی عجیب از بانویی که اعتقاد به اهل بیت نداشت ولی......
دوستان گوش ندین ازدستتان رفته.
معجزه حدیث کساء 😭😭😭
اگر دیدید گوش دادی دلتان شکست التماس دعای فرج
اللهم عجل لولیک الفرج
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرهنگ فاطمیه چیه؟؟؟
💎حضرت فاطمهیهزن۱۸ سالهمگهچقدربرای
نمازوامیستادهکهپاهاشونتاولمیزده
😳🤔
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🔴 روزنامه گاردین: جوانان آمریکایی برای درک علت پایداری مسلمانان فلسطینی شروع به یادگیری قرآن کردهاند!
🔹 جوانان آمریکایی فهمیدند، ولی یه سری احمق برانداز ایرانی تازه زدن تو فاز نفهمی!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت598
یک ربعی گذشت و امیرحسین همونطور نشسته بود و سرش تو گوشیش بود
- میگم ... تو نمیخوای بری بیرون ؟
بالاخره سرشو بلند کرد و نگام کرد ؛ از این حجم جدیتش متنفر بودم دلم نمیخواست این روشو که هیچ وقت برای من نبود رو ببینم
- بهتری ؟
- آره ... ممنون از لطفت ، حالا دیگه لطفاً برو
- اوه ... با حرفم عصبانی شد ؟؟؟!!!
سینی غذا رو گذاشت رو پام و شاکی گفت : اینو بخور مطمئن باش میرم که اشتباهاتتو بیشتر بهت یادآوری نکنم
چشمام گرد شد با این حرفش
من برای این گفته بودم که زشت بود جلوی این همه آدم ، اول تو دستشویی بودیم حالا هم تو یک اتاق ؛ خب خجالت میکشیدم دیگه ، زشت نبود ؟؟؟
چرا درک نمیکرد ؟
- من منظورم ...
- امیرحسین : بله ، امروز منظورتو کاملاً بهم تفهیم کردی ، این قاشقو بگیری رفتم
با حرص قاشقو از دستش کشیدم و بلند شد و رفت
و با رفتنش قاشق و کوبوندم تو سینی
میترسیدم دوباره برم بیرون و حالم از بوی غذا دوباره بد شه برای همین هرکی اومد دنبالم عذرخواهی کردم و نرفتم اونا هم چون دیده بودن حالم بد میشه درکم کردند
بعد متوجه شدم امیرحسین و آقاحامد همه ی بچهها رو برده بودند بیرون و برای شام هم برنگشتند ، بعد از شام همه ی خانوما جمع شدن تو اتاقی که من بودم و داشتیم حرف میزدیم که بچهها بالاخره ساعت ۱۱ برگشتند ، اما امیرحسین تو نیومد
- رضوان : ببینم بچه ها خوش گذشت؟؟؟
- حسنا (دختر رضوان) : خیلی خیلی خوب بود ، هرچی دلمون خواست خوردیم شهربازی هم رفتیم
- زن دایی : واییییییی ؛ پس خیلی خوش به حالتون شده
زینب دستاشو با ذوق به هم کوبید و گفت زن دایی بابام خیلی خفنه مگه نه ؟؟؟
- زندایی بلند زد زیر خنده و گفت : بله عزیزم شک نکن
بالاخره به بچهها لباس دادم برای خواب و رضوان براشون جا پهن کرد و بعد از کلی تعریف از اینکه چی بهشون گذشته پیش خودم خوابیدند ، خدا روشکر کاری کرده بود که تلافی اون همه غصه ای که امروز خوردند در بیاد ولی خودش معلوم نبود کجا رفته
دلم بدجور شور میزد ، مدام تو اتاق راه میرفتم و فکر خیال میکردم
نکنه طوریش شده ؟
تصادف نکرده باشه ؟
اینا چرا اینقدر خونسرد بودند چرا براشون مهم نبود که برنگشته ؟!!!
دیگه نتونستم طاقت بیارم و رفتم بیرون . آقا میثم و آقا حامد و پیام فیلم میدیدند ، وقتی رفتم جلو برگشتند به سمتمو و نگام کردن
- میثم : چیزی شده زن داداش ؟ چرا نخوابیدید هنوز ؟
- آقا میثم ، امیرحسین نیومده هنوز
- حامد : نگران نباشید گفتم که دیر میاد
- ساعت دو و نیمه دیگه چقدر دیر آقا حامد ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امیرحسین دیگه کجا رفته ؟؟؟!!!
عجب سفری شده ها
مریم اگه کلاهشم تو اصفهان بیفته حتم دارم که دیگه نمیاد برش داره
😕😕
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
....
دو راه توسل به حضرت زهرا (س)
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
مقام عرشی حضرت زهرا_4.mp3
13.27M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۴
✨ حضرت زهرا سلاماللهعلیها ؛
محبت به ما و دوستان ما،
و دشمنی با دشمنان ما، شما را در زمرهی شیعیان ما قرار نمیدهد!
بلکه شیعیان ما کسانیاند که؛
در #بایدها و #نبایدها ی زندگی، دنبالهرو ما هستند!
✦ چگونه میتوان در عصر امروز
سبک زندگی مان را، و بایدها و نبایدهایش را با سبک زندگی حضرت زهرا "س" در چهارده قرن گذشته تطبیق دهیم ؟
#استاد_شجاعی 🎤
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت599
- حامد : مریم خانم امیرحسین وقتایی که خیلی تو خودشه میره بیرون و با خودش خلوت میکنه ، برمیگرده دلواپس نباشید
نمیشد ؛ نمیتونستم دلواپسش نباشم
به غیر از یک شب ، اونم اوایل ازدواجمون که ساعت ده و نیم شب برگشته بود خونه ، دیگه سابقه نداشت اینطوری نیاد
چرا اونقدر عصبانی شدم و اون حرفا رو بهش زدم ؟
رفتم تو حیاط و نشستم تو تاریکیِ کنار باغچه و به در حیاط خیره موندم
اون میخواست تموم لحظه هایی که حالم بده همراهم باشه اما من فقط به دیگران فکر کردم و خجالتم ؛ نفهمیدم چطور شکستمش ، خدایا برگرده فقط
نمیدونم چقدر راه رفتم و نشستم و چند بار طول حیاتو رفتم و برگشتم و به خودم بد و بیراه گفتم
دیگه از زور استرس و دلواپسی دستامو مشت کرده بودم که جلوی لرزششو بگیرم که بالاخره کلید انداخت و از در حیاط اومد تو
کلیدو از کجا آورده بود !!!
به ساعتم نگاه کردم ۴ صبح بود!
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : تو چرا نخوابیدی هنوز
نفس عمیقی گرفتمو با عصبانیت رفتم به سمتش
- تو ... تو خجالت نمیکشی ؟
این ساعته اومدنه ؟ میدونی چقدر نگرانت بودم ؟ میدونی فکرم به کجاها که نرفت ؟ اصلا میفهمی دلواپسی ینی چی ؟ تا تو قبرم گذاشتمت امیر
حتی یک لحظهام خواب به چشمم نیومد
ناخواسته صدام رفت بالاتر
- کجا بودی تا الان ؟
- هیسسسسس ، صداتو بیار پایین
بلندتر گفتم : میگم کجا بودی تا الان؟؟؟
- بیا بریم بیرون با هم صحبت میکنیم
- خیلی بی فکری ، خیلی بی خیالی ، خیلی بیمسئولیتی ، خیلی بی ... بی ...
- بی شعورم ؟
نفسمو با فشار دادم بیرون و رفتم جلوتر و مشتی به سینه ش زدم
دیگه هیچ وقت حق نداری همچین کاری بکنی ... مردم و زنده شدم ...هیچ وقت این کارو نمیکنی هیچ وقت ...
- باشه عزیزم باشه صداتو بیار پایین
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گریه م گرفت و خودمو انداختم تو بغلش
- روی سرمو بوسید و گفت : گریه نکن ... بیا بریم بیرون ، موقع اذانه حتماً همه با سرو صدات بیدار شدن
- دیگه حق نداری ...
- باشه بیا بریم بیرون صحبت میکنیم
از در زدیم بیرونو همینطور تو ماشین گریه میکردم که بالاخره ایستاد و از ماشین پیاده شد و درو برام باز کرد
- بیا بریم ببین کجا بودم ، سرمو بلند کردمو نگاش کردم
- بیا دیگه مگه نمیخواستی بدونی کجا بودم
کنار زاینده رود !!!
دستمو گرفت و رفتیم جلو و روی یکی از نیمکتهای کنار رود نشستیم
- من اون همه نگران بودم تو اومدی برای خودت اینجا خوش خوشان ؟
- داغون بودم مریم ، نمیتونستم بمونم خونه
با عصبانیت داد زدم این چه منطقیه که بهت اجازه میده هر وقت احساس کردی داغونی بزاری بری ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
این غرور لعنتی
همیشه چوب لای چرخ زندگیهایمان انداخته...
گوش ندادیم به حرف کسی که دلسوزمان بود،
انجام ندادیم کاری را که میدانستیم باید،
پیام ندادیم به کسی که
دلتنگمان بود،
وقت برای عاشقی کردن خیلی کمه تا چشم روی هم بگذاریم عمریه که رفته و حسرتش بر جای مونده ...💔🍃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شیعه شدن بانوى اهل سنت از کشور انگلیس با فهمیدن نحوه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها !!
👈 او بعد از شیعه شدن گفت: در مورد نحوه شهادت، به من دروغ گفته بودند !!
#ایام_فاطمیه
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
اونیکه برات سخته، همونیه که باعث رشدت میشه...
این کلیپو حتما ببین...
برای هرکس که دوستش داری ارسال کن 🌱🤍🥹
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
#تلنگرانه
حسین یڪٺا:
بچہ ها دۅ دۅٺـا چہارٺاۍ خدا با دۅ دۅٺـا چہارٺاۍ ما
فرق داره
یہ گنـاه ٺرڪ میشہ
همہ چے بہ پآٺ ریخٺہ میشہ
یہ جا حۅاسٺ پرٺ میشہ،صـد ساݪ راهٺ دۅر میشہ