🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•۱۱🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت350
یکم که گذشت بحثو عوض کرد و گفت : مریم من با اون پسره ...
اسمش چی بود ؟....
آهان مهران
به نظرت من با اون قابل مقایسهام
- نه اصلاً
- پس چرا حرفشو زدی
- حرفشو زدم برای اینکه بهت بگم همچین مسئلهای برام خیلی مهم بوده ، اونا فکر میکردن وقتی میان خواستگاری ، دیگه قضیه تموم شدست ولی من از این مسئله همیشه وحشت داشتم و بیشتر به خاطر همین جواب رد دادم .
- الانم وحشت داری ؟؟؟
با دست چشمامو فشردم
- خیلی
- مطمئنم که میدونی چقدر به اهل بیت ارادت دارم ، به همون اهل بیت برام خیلی ساله که تموم شده
- پس چرا این همه سال ازدواج نکردی
- چون بعد از ۴ سال که به خودم اومدم دیدم بابام مثل قبلاً نمیتونست ، مغازه رو اداره کنه
هم درس میخوندمو هم با بابا تو مغازه کار میکردم
و در عین حال باید ۶ دونگ حواسمو جمعِ خواهر و برادرام میکردم که یه وقت هرز نرن
مخصوصاً میثم و مجتبی
یه چند سالی که گذشت احسان اومد خواستگاری راضیه و اونم قبول کرد ، اون موقع سال اول دانشگاه بود ، بعدشم که نوبت رضوان شد
جهاز درست کردن و هزینه مراسمات و اینا هم که جای خودشو داشت
مجتبی و میثمم که دیگه زمان ازدواجشون بساط خونه و خرج عروسی و اینجور چیزا رو داشتند
الحمدالله به اندازه ی خودمون داشتیم ، اما برای منی که دانشجو بودم سخت بود حواسم به همه چی باشه ، و خانوادمو رو پا نگه دارم
یواش یواش داشتم رو غلطک میفتادم که تو اون هیرو ویر امیر محمد به دنیا اومد و بعدم که در کمال ناباوریمون زینب !
البته داستان داشتیما وقتی فهمیدیم ، ولولهای شد با بابا و مامان که بیاو ببین ، ولی دیگه شده بود
یه روزی برات تعریف میکنم
چند وقت بعد از به دنیا اومدن زینب مامان هم فوت کرد و بعدشم بابا
انصافاً به نظرت وقتی میموند که به خودم فکر کنم !!!
تازه یکی دو سالیه که با بزرگتر شدن زینب و امیر محمد ، زندگیم بالاخره رو روال عادیش افتاده
گاهی وقتا فکر میکنم خدا خیلی دوستم داشته که اون رفت
مطمئنم اگر وصلتی اتفاق میافتاد قطعاً بعد مدت کوتاهی پشتش جدایی بود، چون اصلا آدم زندگی نبود
- وقتی برگرده و با هم روبرو شید چی اون موقع من چه تضمینی دارم که دوباره....
- اصلاً این حرفو نزن به نظرت من اینقدردلم هرزه ...
- تو نه ، ولی اون چی ؟ خالت چی ؟
من بعدها از پسشون بر میام ؟
نمیتونم بهت دروغ بگم ، ممکنه با هم روبرو بشیم ، ولی باور کن با آدم غریبه ای که تو خیابون از کنارم رد میشه فرقی نداره
و اینکه از پسشون بر بیای یا نه خیالت تخت باشه ؛ من خودم هستم تو نمیخواد به این چیزا فکر کنی
اونقدری جنم دارم که اجازه ندم کسی بهت حرف بزنه ، فقط تو بهش دیگه فکر نکن باشه
- چیزی رو میخوای که واقعا نمیتونم اما سعی میکنم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
دوستان گلم ، ای کاش خوب حرف زدنو با همدیگه تمرین کنیم ، اینکه گاهی اوقات غرور و لجبازی رو بزاریم کنار و بشینیم برای بهتر شدن روابطمون وقت بزاریم
خیلی از طلاقهای عاطفی که بسیاری از خانواده ها امروزه در گیرش هستند و بعد ها منجر به از هم پاشیدن زندگی میشه از همین جاها شروع شده ، که کوتاه اومدن و آروم آروم این کوتاه اومدنا و حوصله به خرج ندادنا تبدیل به یک نقطه ی تاریک تو روابطشون شده و رفته رفته بزرگ و بزرگتر شده
شاید این پارت کمی از حوصلتون خارج بوده اما سعی کردم ی کوچولو نشون بدم که میشه به طرف مقابل با یکم وقت صرف کردن امنیت عاطفیی هدیه کرد ، که مطمئنا مزایای دو چندانش مستقیما به خودمون برمیگرده 👌
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌#ڪلیپ «ڪار ڪردن برای امام زمان»
🔸اصلا حواست هست ڪار برای امام زمان یعنی چی⁉️
امام صادق فرمودند: اگر در زمان ظهور قائم بودم تمام عمرم را صرف خدمت به ایشان میکردم...‼️
تا بحال از خدا تشڪر ڪردی بین این همه آدم تو رو انتخاب ڪرده تا بتونی برای امام زمان ڪار بڪنی⁉️
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ارواحنا له الفداه صلواتی بفرستید
#امام_زمان♥
#نشر_حداڪثری👌🏻
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
🕊@salambaraleyasin1401🕊
••🌱♥️••
هیچاُمیدیرادردلِبندهامنِمیاندازم
مگراینکہتواناییرسیدنبہآنراداشتہباشد . . !🍃
#مهربونخدایمن:)
.
.
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت351
#یک_هفته_بعد
پنج روزه که دوره ی کارآموزیم شروع شده و از صبح تا ساعات ۴ بعد از ظهر یا دادگاه و دنبال کارهای اداری هستیم یا دفتر ، با اینکه خیلی برام سخته اما واقعا لذت بخشه برام
امروز برای اولین بار همراه استاد رفتیم دادگاه کیفری یک
خیلی خفن بود
و بعدش برگشتیم دفترو در کمال ناباوری ی قرار داد سنگین از یک کارخونه ی مواد غذایی رو بهم داد تا تنظیم کنم .
ی چیزی حدود ۴ ساعت ی بند سرش نشسته بودم تا بالاخره تمومش کردم
از پشت میز بلند شدم و چند ضربهای به در اتاق استاد بابایی زدم
- بفرمایید
- استاد اگه اجازه بدید من دیگه برم
- قراردادیو که گفتم بنویسی رو نوشتی ؟
- بله ، بفرمایید استاد
چند دقیقهای با دقت میخوند
به ساعت روی دیوار نگاه کردم ، دیرم شده بود و استاد بابایی هم که انگار نه انگار
- خوبه ولی بند ۱۴ و ۱۵ رو باید اصلاح کنی
- ینی چکار کنم ؟
- ینی تشریف میبرید پشت میزتون کتاب قانون تجارتو باز میکنید ، به استناد ماده ۲۵۳ و ۲۵۴ متوجه میشی کجاش اشتباهه
- استاد دیدم ، به استناد همین دو ماده نوشتم
- اشتباه استناد کردی ، چون به تبصره ی ماده ی ۲۵۳ یک رای وحدت رویه وارد شده ، اونو ندیدی برو بشین درستش کن
- الان استاد ؟
- پس کی ؟
خانوم صبوری درست نشه نمیتونی بری ! این قرارداد باید برای شنبه آماده باشه ، و منم عادت ندارم تعطیلات آخر هفته استرس کار نیمه تموم داشته باشم
برو تمومش کن
پفی کشیدم و برگشتم
داشتم دنبال رای وحدت رویه میگشتم که گوشیم زنگ خورد
- بله
- سلام مریم جان
- سلام ، خسته نباشی
- ممنون عزیزم ، من رسیدم بیا پایین
- استاد تنظیم یک قراردادو بهم داده ، که دو تا بندش اشتباهه ، گفته تا درستش نکنم حق ندارم بیام بیرون
- باشه درستش کن بیا ، من منتظرم
مشکل اینه که نمیدونم چطور درستش کنم ، میخوای تو برو بچهها رو آماده کن بعد بیا دنبالم
- نه هستم ، درستش کن زود بیا
- شاید معطل بشی ؟
- اشکال نداره
تماسو قطع کردم و شروع به گشتن بین آراء وحدت رویه کردم ، هر چی میگشتم پیداش نمیکردم
ماشالله کم قانون و تبصره و رای وحدت رویه و نظریه مشورتی که نداریم
تو این موسسه علاوه بر دکتر بابایی سه وکیل دیگه هم کار میکردند
و سه تا خانم بودن که امورات دفتریشونو انجام میدادند و گاهی هم دوندگیهای بانکی و چکی و شورای حل اختلافو انجام میدادند ، همراه با دو کارآموز دیگه ، البته تنها کارآموز دکتر بابایی من بودم
با دیدن دکتر سرمد (وکیل دیگه ای که اونجا کار میکرد) که داشت به سمت اتاق استاد میرفت آروم صداش کردم
- آقای دکتر ، چند لحظه میشه کمکم کنید
- من ؟
- بله
قراردادو نشونش دادمو گفتم : نمیفهمم این دو بند ایرادش چیه
مشکوک نگام کرد و خندید
- خودتون باید پیداش کنید
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت352
- همین یه دفعه رو میشه کمک کنید
- بزارید به استاد بگم !
- نه نه استاد نمیدونن گفتن باید خودم پیداش کنم
- به ی شرط میگم بهتون !
- چه شرطی ؟
- پنج تا لایحه (متنی که وکلا با مستندات به دست اومده مینویسند برای دفاع از پرونده ) دارم که باید برام رونویسی کنید
چقدر سواستفاده چی !
حیف که مجبورم و وقت ندارم
- باشه رونویسی میکنم
- هر کدومش کمتر از ۱۰ صفحه نیستا
- وا رفتم ، چارهای نداشتمو کلافه گفتم : باشه
- برای هر دو تا بندش رای وحدت رویه ۹۷۸ میشه ، همینو استناد کنی کافیه .
این دیگه کی بود !!!
برای سه کلمه کمک کردنش ، ۵۰ صفحه ی A4 باید مینوشتم ؟
سریع نشستمو قراردادو تصحيح کردم و به استاد نشون دادم
اومدم برم بیرون که صدام کرد
- خانم صبوری
- بله
- بفرمایید ، اینم لایحهها
ببرید خونه بنویسیدو شنبه برام بیارید
نفسمو حرصی دادم بیرون
- باشه بدید
- خداحافظ تا شنبه
پروندهها رو از دستش کشیدم و زدم بیرون
نشستم تو ماشین و با حرص گفتم : پسره ی ِمزخرفِ بقیه پول خیارشور !!!
- امیرحسین : چیییییی ؟؟!!
- هیچی
- با کی هستی ؟
- با این پسره ی سوء استفاده چی
اخمی کردو گفت : کدوم پسره ؟
- با دکتر سرمدم
- مزاحمت شده ؟
- چییییی ، نه بابا
به اندازه ی سه کلمه کمکم کرد و رای وحدت رویه رو بهم شمارشو گفت
ولی به شرط اینکه لایحه هاشو پاکنویس کنم
- نگاه کن ، پنجاه _ شصت صفحه گذاشته کف دستم
واقعا نمیدونم چی بهش بگم
خندید و گفت : بقیه پول ماست شنیده بودم ولی خیارشورو دیگه نه
حالا کی هست ؟ من دیدمش ؟
- نمیدونم ، دوبار بدون من اومدی پیش استاد ، شاید دیده باشیش
- چند سالشه ، ازدواج کرده ؟؟؟
هنگ کردم ، خیلی زیر پوستی غیرتی شده بود !
- امیرحسین... ۲۰ سوالی میپرسی ؟
- نه ، فقط میخواستم بدونم
- فکر میکنم ۴۴ یا ۴۵ باشه ،
ازدواجشم نمیدونم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد
- خب امروز چه خبرا بود ؟
تازه یاد ذوق صبحم افتادم
- وااااااای ، نمیدونی چقدر امروز هیجان انگیز بود ، با استاد رفتیم دادگاه کیفری یک ، نمیدونی چقدر خوب بود ، اونقدر ابهت داشت که همون اول که وارد شدم ، مجبور شدم دو تا از شکلاتامو سر به نیست کنم
خندش گرفت
- آخه نمیدونی کیفری یک مال جرائم خفناست
جرائمی که مجازاتشون ، اعدامو حبس ابدو ، حبس درجه ۱ ۲ ۳ و ...
- الان میگی حبس درجه یک و دو و سه ، من میفهمم یعنی چی به نظرت ؟؟!!
حالا سر وقت برات توضیح میدم ، بزار اینو بگم...
استاد اونقدر باحال دفاع میکرد......
با ذوق زیادی تعریف میکردمو ، اونم آروم رانندگی میکردم با لبخندی به حرفام گوش میکرد
بالاخره رسیدیم خونه و در پارکینگو زد و با ماشین وارد حیاط شدیم ، از ماشین پیاده شدیم و با کلید در ورودی ساختمونو باز کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
وای وای مریممممم ، به امیر حسین اینو گفتی حالا پا میشه میره سر وقت سرمد 🙊
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت353
کلید انداخت و درو باز کرد
- مگه خاله و بچهها نیستند که با کلید درو باز میکنی
- نه
یه قدم رفتم عقب
- چ ...چرا پس اومدیم... اینجا ، بریم خونه علی دیگه
- مریم جان ، مگه میخوام بخورمت که عقب گرد میکنی ، بیا بریم تو چند دقیقه دیگه مجتبی و میثم میان
- برای چی ؟
دست گذاشت پشت کمرمو به داخل هدایتم کرد
و در عین اینکه داشت به سمت آشپزخونه میرفت گفت : نقشه ی بازسازیِ خونه رو میخوان بیارن ی سری هم کاتالوگ برای رنگ و مدل کابینتها که من گفتم تو باید بپسندی
آهان
- منم از صبح با مجتبی دنبال خرید مصالح و این صحبتا بودم باید برم ی دوش بگیرمو لباسامو عوض کنم
چادرو روسریمو درآوردم ، اما مانتومو نه
از آشپزخونه اومد بیرون
- خاله لوبیا پلو گذاشته ، داغ کنم با هم بخوریم ؟
- بدم نمیاد
دوباره برگشت و به آشپزخونه و بعد از چند لحظه با ی ظرف میوه و دو تا شربت اومد بیرون
- بیا بخور ببین امیرحسین چه کرده
- دستت درد نکنه
شربتشو سرپایی سر کشید
- میرم بالا ی دوش بگیرم و زود برگردم ، بزار برات فیلم بزارم حوصلت سر نره
- ممنون
فیلمو گذاشت و رفت بالا و منم دست و صورتمو شستم و بعد دراز کشیدم روی کاناپه ی جلوی تلویزیون و اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای افتادن چیزی از خواب پریدم ، بلند شدمو به ساعت نگاه کردم ، نیم ساعتی خوابیده بودم
- عه بیدار شدی ، شرمنده قاشق از دستم افتاد ، بخواب مریم جان خستهای
- دستامو باز کردمو طبق عادت همیشگی کش و قوسی به بدنم دادم
به خودم که اومدم دیدم ، تموم توجهش رو منه
با خجالت بلند شدم و رفتم سمت دستشویی وقتی برگشتم دیدم دو تا بشقاب لوبیا پلو همراه یه کاسه سالاد شیرازی روی میز پای مبله
- دستت درد نکنه
- میگم... تو همیشه با مانتو میخوابی ؟
نشستم و اولین قاشقو گذاشتم تو دهنم
- هومممم خوشمزست ، آشپزی خاله هم خوبهها
- سؤالم جواب نداشت؟
- آقای دکتر اگه لباس داشتم حتماً عوض میکردم ، نداشتم که در نیاوردم
- مگه زیر مانتوت چیزی نمیپوشی
- چرا
- پس در بیار که راحت باشی
روم نشد که بگم زیر مانتوم یه تاپ تنمه ، برای همین گفتم :
- نه اینطوری راحتترم ، مگه قرار نبود آقا میثم و مجتبی بیان پس چی شد
- لبخندی به لبش نشست که معنیش برام گنگ بود
- میان
- پس سر کاری بود ؟
- نه میان واقعا ، پیام دادن تا ۲۰ دقیقه دیگه اینجان
- آهان ، ی چیزی رو میدونستی ؟
- چی ؟
- جای غذا خوردن اینجا نیست ، پشت میز ناهار خوریه
- تو رو جون هر کی که دوست داری سخت گیر نباش ، من خیلی وقتا ی بشقاب میریزمو همین جا غذا میخورم
- ولی بعد ازدواجمون ، این عادتتو باید بزاری کنار
- این یکیو ازم نخواه که مردِ این کار نیستم
- ببین ، شما شاید رعایت کنی ، ولی بچه ها نمیتونند
اگه عادت کنند به اینجوری خوردن ، صد در صد موقع خوردنشون غذا میریزه روی مبل و روی زمین
بعد دستای چربو چیلی شونو می مالن به اینور اونور و مخصوصا مبلا
بعد من باید دنبالشون با ی دستمال راه بیفتم که تمیز کاری کنم ، مبلا هم اون موقع نوئه ، سر یک سال داغون میشه بعد هر کی بیاد خونمون نمیگه که این امیرحسین خان بوده که این نحوه ی خوردنو به بچه ها یاد داده
میگن این خونه چه خانوم بی سلیقه ای داره ......
- خیله خب ، خیله خب .... متوجه شدم دیگه ادامه نده بلبل خانوم
- آخه میدونید آقای دکتر ....
باید اونقدر ادامه بدم که دیگه به طور قاطع تصمیم بگیرید اینجا غذا نخورید ، تازه جاروشو برات نگفتم
جونم براتون بگه ....
امیرحسین 😦😦
مریم 😁😁
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آخه میدونید ....
ما خانوما اصولا برای اینکه حرفمونو به کرسی بشونیم شگردای خاص خودمونو داریممممم ، مگه نه خانومااااااااا
🙈🙈😂😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام سلام به همگی دوستای بزرگوارم
۱و ۲- ممنون دوست خوبم ، شما محبت دارید ، تموم سعیم اینه که در غالب این داستان قشنگیهای یک زندگی مذهبی رو نشون بدم
که بگم اون مردی که رو خانومش و زندگی خصوصیش غیرت داره و دلش میخواد تو محیط بیرون همسرش پوشیده باشه و غیره و غیره که خودتون بهتر میدونید
و به اصطلاح خیلیا که تو این چند وقت بهم پیام دادید( مخصوصا سر لباس عقد مریم ) که میگفتید خیلی رو مخه و خشکه مذهبه و این صحبتا ، میتونه ی عاشق تموم عیار باشه ، ی کسی باشه که تموم توجهش به همسر خودشه چون اعتقادش بر اینه که چشم از نامحرم بگیره ، و این مزیتو بیشتر خانومای متاهل درک میکنند
امیدوارم که با این رمان قشنگیهای یک زندگی مذهبیو بتونم نشون بدم
🌸🌸🙏🙏
سپاسگزارم
۱- دوست بزرگوارم این پیامتون واقعا حالمو خوب کرد ، ای کاش واقعا همینطور باشه که میفرمایید
دعا کنید
چون اینجور رمانها خیلی باید روش بیشتر دقت بشه ، به نظرم کار خیلی سختیه ، مرز خیلی باریکی وجود داره که هم بتونیم رمان جذابی داشته باشیم و ی زندگی مذهبی رو تا اونجا که حدود در اون در حد متعارف رعایت بشه ترسیم کنم هم بتونم یکسری از دغدغههای تربیتی و دینی رو توش بگنجونم ، به نحوی که خواننده جذب #هدف زندگی مریم و امیر حسین بشه نه فقط ظاهر زندگیشون🙏🌸🌸
۲- اتفاقا مذهبیا عشقشون رنگی تره
چون دلاشون خداییه و هرز نیست
🌸🌸🙏
۳- امیرحسین خوب بلده خواسته هاشو به مریم تفهیم کنه ، خوبببببببببب😂
🌸🌸🙏
۱- بنده ادعا نکردم که راهم درسته ، من فقط دارم به اونچه که عقیدمه عمل میکنم
همیشه ما ها اومدیم روی خشک و خشن مذهبیا رو نشون دادیم
که الان به پسر مذهبی که در برخورد با نامحرم خیلی جدی سرشو میندازه پایینو بعضا برای اینکه گناهی در برابر طرف مقابلش مرتکب نشه شاید اخمی هم بکنه و رد شه
بهش بگن عقب افتاده
یا به دختری که امانت حضرت زهرا رو سرش کرده و در اجتماع حیا رو پیشه قرار داده بگن امل
به نظرم کوتاهی شده بزرگوار ، من عقیدم اینه که اونور قضیه رو نشون ندادیم به جوونامون که فراری هستند از دین و مذهب ، فقط سختیهاشو نشون دادیم
به طور مثال میگیم با حجاب باش ، حجاب خوبه چون خدا دستور داده بیایید رعایت کنید و به زور میخوایم اینو بهشون بقبولونیم
درصورتیکه باید تموم زوایا باز بشه برای جوونامون و بگیم وقتی تو اجتماع حجاب رعایت میشه ، اون مردیکه صبح تا شب بیرون از خونه در تلاشه برای اقتصاد خانوادش ، دلسرد نمیشه از زن زندگیش با هزار رنگ و لعاب های مصنوعی و دروغین که هر روز تو اجتماع میبینه
بعد به اون خانوم بیایم امنیت روانی و زندگی قشنگ حاصل ازین اعتقادات رو نشون بدیم
بگیم همش سخت نیست که به اون چیزی که دینت گفته عمل کنی ، و میتونی این زندگی قشنگ و آرامش روانی رو داشته باشی
از نظر من خیلی لازمه که شیطنت های متعارف این زوج رو ترسیم کنم
در حقیقت دوستان کار من واقعا سخت شده ، چون رمانِ لب مرزی شده
از ی طرف با پارتای شیطنتی از مذهبی ها حسابی حرف میخورم و از طرفی با پارتای اعتقادی از بعضی دیگه از دوستان 😅
ولی من به اونچه که فکر میکنم درسته عمل میکنم و البته نظر شما هم محترمه
🙏🙏❤️❤️
سلام بر آل یاسین
۱- بنده ادعا نکردم که راهم درسته ، من فقط دارم به اونچه که عقیدمه عمل میکنم همیشه ما ها اومدیم روی
ببخشید این پیام طولانی شد ولی ی سری حرفا باید زده بشه ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای مهم استاد رائفی پور در خصوص جشن بزرگ عید غدیر و لزوم برگزاری جشنهای میدانی محلی و ایستگاههای صلواتی...
#غدیر 🎊
#عید_غدیر 🌸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ #غدیر واجب است.
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت354
#امیرحسین
- فهمیدم ، چشم اطاعت میشه
فقط این دفعه رو فاکتور بگیر ، بزار از گلومون راحت بره پایین
- حالا شد آقای دکتر
- نه نشد.... پاشو مانتو تو دربیار
چیه اینطور با لباس بیرون نشستی روبروی من .....
زنگ در خونه زده شد
نگاش کردم و بلا خانوم سرشو ی وری خم کرد و پلکاشو خیلی با نمک چند بار بادبزنی بازو بسته کرد و گفت :
- میدونی چیه آقای دکتررررر ....من خیلی دلم میخواست حرفتو گوش کنم ولی فکر کنم دیگه نمیشه
- اینا که رفتن بعد میشه نگران نباش
- نه اون موقع هم وقت نیست ، زود باید بریم داداشم منتظره ، منم باید برم خونه ی دوش بگیرمو لباسامو عوض کنم
- درست میشه بلبل خانوم ، نمیزارم اینجوری بمونه
دوباره زنگ خونه زده شد
با خنده ی قشنگی که روی لبهاش نشسته بود گفت : برادراتون پشت دَرَنا
بلند شدمو آیفونو زدم و رفتم جلوی در
مریمم روسریو چادرشو سر کردو اومد کنارم ایستاد
بعد سلام و احوالپرسی دور هم نشستیم
- میثم : حالتون خوبه زنداداش
- ممنونم الحمدالله خوبم
- کار آموزیتون شروع شده ؟
- بله
- چطوریه با روحیه تون سازگار هست ؟
- بله خدا رو شکر خیلی راضیم
- میثم : خدا روشکر
- مریم : ببخشید ، من الان برمیگردم برم شربت بیارم براتون هوا گرمه
- میثم : نه زنداداش زحمت نکشید ، قبل اینکه بیاییم اینجا ی چیزی کافه ی سر خیابون خوردیم ، چون زود رسیده بودیم
مریم : اشکال نداره ی شربت هم اینجا بخورید
-میثم : باشه ، دست زنداداش جدیدو اصلا نمیشه رد کرد
- خب زود رسیده بودید ، میومدید دیگه برلی چی معطل کردید ما رو ؟
- میثم : داداش من میخواستم بیام مجتبی نزاشت
- چراااا ؟
- مجتبی : گفتیم مزاحمتون نشیم داداش
میثم پقی زد زیر خنده
- مرضضض ، برای چی میخندی تو ؟
- مجتبی : داداش آن تایم اومدیم دیگه دلخور نباش
- میثم جلوی زبونتو پیش مریم میگیری و گرنه خودم قیچیش میکنم ، شیرفهم ؟
- این مجتبی نزاشته زود بیاییم غُرشو به من میزنی
- هر کی گفته باشه
ازین جور شوخیا من با کسی ندارم ، حواست باشه ها
- مجتبی ی وری خندیدو گفت : غلط کرد داداش
میثم زد پس گردنش و گفت : البته با تو
دیگه این دفعه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو خندم گرفت
مریم با سینی شربت برگشت و تعارفشون کرد
بفرمایید
- میثم : دستتون درد نکنه زنداداش
شربت بخوریم یا خجالت
- مجتبی: چقدرم که تو خجالت میکشی
- بسه دیگه ، نقشه رو بدید ببینیم
مجتبی از کیفش نقشه رو درآورد و شروع کرد به توضیح دادن و منو مریم تو سکوت گوش دادیم
طبق طراحیشون ، یک پذیرایی بزرگ و سه تا اتاقخواب و آشپز خونه پایین بود با حموم و دستشویی
و بالا هم طبق در خواست من دو خواب بزرگ و یک خواب کوچیک در میومد همراه یک راهروی کوچیک و حمام و دستشویی
بعد از تموم شدن صحبتهای مجتبی ، میثم گفت : چطور بود ؟ نقشه رو حال کردی داداش ؟
دم طراحش گرم که خودم بودم
- من : خوبه ، دستت درد نکنه ، طراح گرامی
به نظر شما چطوره مریم جان ؟
- عالیه ، فقط... اگه میشه آشپزخونه ، اُپن نباشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امان از دست میثم شیطون ، حالا خوبه حساب میبره از امیرحسین ، این شوخیا رو میکنه ، حساب نمیبرد چکار میکرد 😄😄
دوستان عید همگی مبارک ، بنده ی حقیر رو هم امشب از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید ❤️❤️❤️
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دنیا تشنه یڪ علی دیگست...
‹از غدیر تا ظهور›
#امام_زمان♥
#استاد_رائفی_پور🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت355
- مجتبی : چرا زن داداش ، همه آشپزخونه ها رو دیگه اپن میزنند
- آخه مهمون که میاد ، من اینطوری راحت تر میتونم کار کنم
- آره ، منم میخواستم اینو بگم که شما زودتر گفتی ، خیلی هم عالی
میثم جان داداش ، اپن نباشه لطفا
- چشم اطاعت
-مجتبی : داداش راه پلههارو هم دیدی ؟
کلاً میاریم این طرف که فضای پِرته اونجا رو بندازیم سر اتاقا ، اینطوری ی خونه دوبلکس شیک تحویل میدیم
- فقط اینایی که میگی دو ماهه تموم میشه ؟
میخوایم از الان بریم تالارو رزرو کنیم
- مجتبی : آره داداش خیالتون راحت
ان شاءلله تحویل میدیم
- مریم : به نظرم یکی دو هفته زودتر اگه تحویل بدید خیلی بهتره ، چون باید لوازم جهیزیه رو بچینیم ، اتاق بچهها رو درست کنیم و پرده و اینجور چیزا
- میثم : چشم زن داداش زودتر تحویل میدیم ، فقط شما این طراحی کابینتا رو ببینید و رنگشم از تو این کاتالوگها انتخاب کنید
- ی چیز دیگه ، طبقه ی بالا حتماً یه در ورودی داشته باشه
- میثم : زشت میشه داداش ، خونههای دوبلکس طبقه بالاشون در ندارن که
- زشت بشه ، شما برای ما حتماً درو بزارید
- مجتبی : چشم
- مریم مشکوک بهم نگاه کرد ، انگار میخواست بهم چیزی بگه که جلوی میثمو مجتبی معذب بود و شاید به خاطر همین به بهونه ی میوه آوردن گفت :
- اجازه بدید برم براتون میوه بیارم ، الان برمیگردمو کاتالوگ ها رو نگاه میکنم
- میثم : زحمت نکشید زن داداش
- اختیار دارید چه زحمتی
و رفت آشپزخونه و پشت سرش منم بلند شدم
- الان میام ، جای وسایلو بلد نیست
در آشپزخونه رو باز کردمو گفتم:
- چیزی میخواستی بهم بگی مریم ؟
- عه اومدی ؟
- بله خانوم خانوما ، چیزی به سلیقت نیست ؟
- نه ، فقط میخواستم بگم اینایی که برادرات میگن خیلی خوبه ، منم مثل همه دخترا دوست دارم جهازم تو
ی خونه ی نو و قشنگ چیده بشه اما واقعاً راضی نیستم اول زندگیمون اینجوری سخت بشه برات و این همه هزینه کنی
درواقع ما دیگه سه تا بچه داریم ، دوست ندارم بعد از عروسیمون به بچه ها سخت بگذره
- مریم جان ، ان شاءلله نه برای خودمون سخت میشه و نه به بچه ها سخت میگذره
من چند ساله میخوام اینجا رو بازسازی کنم ، دیگه سکونت تو اینجا مصیبت شده با این شرایط ، هر روز ی جاش خراب میشه ، لولههاش همه پوسیده شده ، سقف نم زده ، بعضی جاها دیوارا ریخته ، کلاً داغونه !
خیالتم راحت باشه از قبل پس اندازی جداگانه براش گذاشته بودم
- خب اگه اینجوری باشه که عالیه
- عالیتر از همه چی برای من رضایت توئه
- ممنونم آقای دکتر مهربون
میگم...فقط این حیاط خلوت پشت آشپزخونه هم باشه ، میخوام پخت و پزمون اینجا باشه که آشپزخونه چربی نگیره
- اونم به چشم ، دیگه ؟
- اومممممم .... دیگه اینکه....
چرا گفتی برای طبقه ی بالا در بزارن ؟
آقا میثم راست میگه ، زشت میشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت356
- برای اینکه طبقه بالا حریم خصوصی شما و زینب بشه ، پسرا چند ساله دیگه که بزرگتر بشن شما سختتون میشه ، طبقه ی بالا میتونید هر طوری که دوست دارید با هر پوششی بگردید
لبخند قشنگی رو لبهاش نشست
و خیره تو چشمام گفت : تو خیلی خوبی امیرحسین ، ممنونم که حواست به همه چیز هستو با ملاحظه ای
- حالا که اینقدر حواسم به همه چیز هستو این همه پسر خوبیم یه جایزه ندارم ؟؟؟
- چی مثلا ؟
بی مقدمه رفتم جلو و دستامو باز کردمو بغلش کردم
- این مثلا. 😳😳
- امیرحسین
چ.... چکار میکنی
- تقصیر خودته ، با پای خودت نمیای تو بغلم اینجوری میشه دیگه
- زشته ، برو بیرون داداشت اینا منتظرند
سرشو که بوسیدم ، از دستم در رفت
- جات خوب نبود که رفتی ؟؟!!
- ظرف میوه رو داد دستمو گفت : زشته ، شما برو بیرون منم الان میام
- باشه ... فعلا دور ، دورِ شماست
- محض اطلاعتون جناب دکتر ، باید بگم که همیشه دور ، دور منه و جایگزینی هم براش نیست
- بله اون که صد البته
فقط خدا عاقبت منو با این زبونت بخیر کنه
همزمان که بشقابا رو از تو کابینت بر میداشت گفت : دیگه بخیر تر ازاین که منو داری
- میدونی این جوری که حرف میزنی فقط یک کلمه برازندت میشه
- چی ؟
- ولوله خانوممممم 😧
- چشاش به آنی درشت شدو حرصی خواست بیاد طرفم که سریع از آشپزخونه زدم بیرون .
- میثم : چی شده داداش مشکلی پیش اومده ، زنداداش نپسندیده؟؟!!
- نه ، دلش شور هزینه ها رو میزنه ، به خاطر وجود بچه ها میگه نباید دست و بالمون خالی بمونه
- مجتبی : امیرحسین راست میگن ،
بالاخره خرج عروسی هم بالاست
البته اینجا اونقدر داغونه که نمیشه بازسازیش نکرد
ولی داداش ، رو کمک ما حساب کن من الان دستم بازه
- میثم : منم همینطور داداش ، اونقدر سر عروسی ما زحمت کشیدی که اگه بابا هم بود اینقدر ما رو ساپورت نمیکرد که تو کردی
- اون که وظیفه بوده ، ولی فعلا پساندازم هست ، هر وقت ته کشید بهتون میگم
- مجتبی : خلاصه داداش رو درواسی نکن
- ممنونم ، همین که اینجا رو برام روبراه میکنید ، برام خیلیه
با اومدن مریم ، بشقابا رو ازش گرفتم و میوه ها رو تعارف کردم
- میثم : خب زنداداش ، بفرمایید اینا رو ببینید
- والا من سر در نمیارم ، ی چیزی که جنسش خوب باشه و رنگشم روشن باشه ، مثلا رنگ ام دی اف سفید میشه ؟؟؟
- این خوبه مریم جان ....
خلاصه انتخاب کردیمو بعد از رفتن مجتبی و میثم ما هم آماده شدیم و رفتیم خونشون تا مریمم آماده بشه
- مریم جان تا تو دوش بگیریو آماده بشی منم برگشتم
- کجا میری ؟
- برم ببینم بچه ها میان که با هم بریم
- باشه ، منتظرم
- تا نیم ساعته دیگه آماده شده باشیا
- چشم
- چشمت بی بلا عزیزم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
سلام دوستان بزرگوارم
عیدتون مبارک باشه 🌸🌸
💚💚💚💚💚
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَم🌸🌸
🎊 یک دنیا ارادت برای فرزندان اهل بیت یک دنیا احترام به غدیر.
سادات عزیز که جزو خانواده پیامبر و از نسل پاک اویی عید غدیر بر شما و خانواده محترم مبارک 🌸👏👏
💚💚💚💚💚
دو پارت عیدانه تقدیم نگاهتون
التماس دعا
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294