۱۶ تیر ۱۴۰۲
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت355
- مجتبی : چرا زن داداش ، همه آشپزخونه ها رو دیگه اپن میزنند
- آخه مهمون که میاد ، من اینطوری راحت تر میتونم کار کنم
- آره ، منم میخواستم اینو بگم که شما زودتر گفتی ، خیلی هم عالی
میثم جان داداش ، اپن نباشه لطفا
- چشم اطاعت
-مجتبی : داداش راه پلههارو هم دیدی ؟
کلاً میاریم این طرف که فضای پِرته اونجا رو بندازیم سر اتاقا ، اینطوری ی خونه دوبلکس شیک تحویل میدیم
- فقط اینایی که میگی دو ماهه تموم میشه ؟
میخوایم از الان بریم تالارو رزرو کنیم
- مجتبی : آره داداش خیالتون راحت
ان شاءلله تحویل میدیم
- مریم : به نظرم یکی دو هفته زودتر اگه تحویل بدید خیلی بهتره ، چون باید لوازم جهیزیه رو بچینیم ، اتاق بچهها رو درست کنیم و پرده و اینجور چیزا
- میثم : چشم زن داداش زودتر تحویل میدیم ، فقط شما این طراحی کابینتا رو ببینید و رنگشم از تو این کاتالوگها انتخاب کنید
- ی چیز دیگه ، طبقه ی بالا حتماً یه در ورودی داشته باشه
- میثم : زشت میشه داداش ، خونههای دوبلکس طبقه بالاشون در ندارن که
- زشت بشه ، شما برای ما حتماً درو بزارید
- مجتبی : چشم
- مریم مشکوک بهم نگاه کرد ، انگار میخواست بهم چیزی بگه که جلوی میثمو مجتبی معذب بود و شاید به خاطر همین به بهونه ی میوه آوردن گفت :
- اجازه بدید برم براتون میوه بیارم ، الان برمیگردمو کاتالوگ ها رو نگاه میکنم
- میثم : زحمت نکشید زن داداش
- اختیار دارید چه زحمتی
و رفت آشپزخونه و پشت سرش منم بلند شدم
- الان میام ، جای وسایلو بلد نیست
در آشپزخونه رو باز کردمو گفتم:
- چیزی میخواستی بهم بگی مریم ؟
- عه اومدی ؟
- بله خانوم خانوما ، چیزی به سلیقت نیست ؟
- نه ، فقط میخواستم بگم اینایی که برادرات میگن خیلی خوبه ، منم مثل همه دخترا دوست دارم جهازم تو
ی خونه ی نو و قشنگ چیده بشه اما واقعاً راضی نیستم اول زندگیمون اینجوری سخت بشه برات و این همه هزینه کنی
درواقع ما دیگه سه تا بچه داریم ، دوست ندارم بعد از عروسیمون به بچه ها سخت بگذره
- مریم جان ، ان شاءلله نه برای خودمون سخت میشه و نه به بچه ها سخت میگذره
من چند ساله میخوام اینجا رو بازسازی کنم ، دیگه سکونت تو اینجا مصیبت شده با این شرایط ، هر روز ی جاش خراب میشه ، لولههاش همه پوسیده شده ، سقف نم زده ، بعضی جاها دیوارا ریخته ، کلاً داغونه !
خیالتم راحت باشه از قبل پس اندازی جداگانه براش گذاشته بودم
- خب اگه اینجوری باشه که عالیه
- عالیتر از همه چی برای من رضایت توئه
- ممنونم آقای دکتر مهربون
میگم...فقط این حیاط خلوت پشت آشپزخونه هم باشه ، میخوام پخت و پزمون اینجا باشه که آشپزخونه چربی نگیره
- اونم به چشم ، دیگه ؟
- اومممممم .... دیگه اینکه....
چرا گفتی برای طبقه ی بالا در بزارن ؟
آقا میثم راست میگه ، زشت میشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
۱۶ تیر ۱۴۰۲
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت356
- برای اینکه طبقه بالا حریم خصوصی شما و زینب بشه ، پسرا چند ساله دیگه که بزرگتر بشن شما سختتون میشه ، طبقه ی بالا میتونید هر طوری که دوست دارید با هر پوششی بگردید
لبخند قشنگی رو لبهاش نشست
و خیره تو چشمام گفت : تو خیلی خوبی امیرحسین ، ممنونم که حواست به همه چیز هستو با ملاحظه ای
- حالا که اینقدر حواسم به همه چیز هستو این همه پسر خوبیم یه جایزه ندارم ؟؟؟
- چی مثلا ؟
بی مقدمه رفتم جلو و دستامو باز کردمو بغلش کردم
- این مثلا. 😳😳
- امیرحسین
چ.... چکار میکنی
- تقصیر خودته ، با پای خودت نمیای تو بغلم اینجوری میشه دیگه
- زشته ، برو بیرون داداشت اینا منتظرند
سرشو که بوسیدم ، از دستم در رفت
- جات خوب نبود که رفتی ؟؟!!
- ظرف میوه رو داد دستمو گفت : زشته ، شما برو بیرون منم الان میام
- باشه ... فعلا دور ، دورِ شماست
- محض اطلاعتون جناب دکتر ، باید بگم که همیشه دور ، دور منه و جایگزینی هم براش نیست
- بله اون که صد البته
فقط خدا عاقبت منو با این زبونت بخیر کنه
همزمان که بشقابا رو از تو کابینت بر میداشت گفت : دیگه بخیر تر ازاین که منو داری
- میدونی این جوری که حرف میزنی فقط یک کلمه برازندت میشه
- چی ؟
- ولوله خانوممممم 😧
- چشاش به آنی درشت شدو حرصی خواست بیاد طرفم که سریع از آشپزخونه زدم بیرون .
- میثم : چی شده داداش مشکلی پیش اومده ، زنداداش نپسندیده؟؟!!
- نه ، دلش شور هزینه ها رو میزنه ، به خاطر وجود بچه ها میگه نباید دست و بالمون خالی بمونه
- مجتبی : امیرحسین راست میگن ،
بالاخره خرج عروسی هم بالاست
البته اینجا اونقدر داغونه که نمیشه بازسازیش نکرد
ولی داداش ، رو کمک ما حساب کن من الان دستم بازه
- میثم : منم همینطور داداش ، اونقدر سر عروسی ما زحمت کشیدی که اگه بابا هم بود اینقدر ما رو ساپورت نمیکرد که تو کردی
- اون که وظیفه بوده ، ولی فعلا پساندازم هست ، هر وقت ته کشید بهتون میگم
- مجتبی : خلاصه داداش رو درواسی نکن
- ممنونم ، همین که اینجا رو برام روبراه میکنید ، برام خیلیه
با اومدن مریم ، بشقابا رو ازش گرفتم و میوه ها رو تعارف کردم
- میثم : خب زنداداش ، بفرمایید اینا رو ببینید
- والا من سر در نمیارم ، ی چیزی که جنسش خوب باشه و رنگشم روشن باشه ، مثلا رنگ ام دی اف سفید میشه ؟؟؟
- این خوبه مریم جان ....
خلاصه انتخاب کردیمو بعد از رفتن مجتبی و میثم ما هم آماده شدیم و رفتیم خونشون تا مریمم آماده بشه
- مریم جان تا تو دوش بگیریو آماده بشی منم برگشتم
- کجا میری ؟
- برم ببینم بچه ها میان که با هم بریم
- باشه ، منتظرم
- تا نیم ساعته دیگه آماده شده باشیا
- چشم
- چشمت بی بلا عزیزم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
۱۶ تیر ۱۴۰۲
.
سلام دوستان بزرگوارم
عیدتون مبارک باشه 🌸🌸
💚💚💚💚💚
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَم🌸🌸
🎊 یک دنیا ارادت برای فرزندان اهل بیت یک دنیا احترام به غدیر.
سادات عزیز که جزو خانواده پیامبر و از نسل پاک اویی عید غدیر بر شما و خانواده محترم مبارک 🌸👏👏
💚💚💚💚💚
دو پارت عیدانه تقدیم نگاهتون
التماس دعا
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
۱۶ تیر ۱۴۰۲
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸جاذبه هاى حضرت على( ع )
🌷استاد رائفی پور🌷
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
۱۶ تیر ۱۴۰۲
اعتبار غدیر.mp3
6.86M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_فرحزاد
✘ ارزش غدیر، به شخص شخیص شماست !
بله ، اینهمه اعتبار #عید_غدیر نسبت به اعیاد دیگه، اصلاً بخاطر این است، که آخرین پیامبر خدا، دست مولود کعبه رو بالا گرفت و به مردم امامشون رو معرفی کرد!
غدیر اعتبارش رو از شما میگیره!
(شمایی که دارید فکر میکنید این پادکست رو دانلود کنم یا نه !)
عیدتون مبارک ❤️❤️
@salambaraleyasin1401
۱۶ تیر ۱۴۰۲
۱۶ تیر ۱۴۰۲
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت356
بچهها رو سوار کردم و برگشتم دنبال مریم ، گوشیمو برداشتم و باهاش تماس گرفتم
- مریم جان اگه آماده ای بیا بیرون
داریم میرسیم
- باشه الان میام
همین که ایستادم در باز شد
و اومد و نشست تو ماشین
- سلام سلام
- سلام بر بانوی پر انرژی
- بچه ها : سلام خاله جون
- سلام ، وروجکای من چطورن ؟
- امیرمحمد : خوبیم
- دیگه داشتم ازتون ناامید میشدما ، هی منو میزارید و میرین اینور اونور
- زینب : آخه خیلی خسته شده بودیم ، خاله شکوه هم حوصله سربره
خندید و گفت : چرا مگه چیکار میکنه که حوصله سربره ؟
- زینب : هیچی ، هیچ کاری نمیزاره بکنیم
هر کاری میخوایم انجام بدیم ، همش میگه نه ، این خطرناکه ، خونه کثیف میشه ، مواظب نیستید این کارا خوب نیست ، زشته ، بده
- خب میخواد مواظبتون باشه
- زینب : مگه ما اومده بودیم خونتون شما مواظب ما نبودی اون همه هم کیف داشت
- حالا ان شاءالله برای همیشه که اومدم خونتون درست میشه ، ی کاری میکنم که دیگه حوصلتون سر نره
- زینب : آخ جون مثلاً چه کار کنیم
- خیلی کارا میشه کرد ، سوپرایزه
- زینب : پس زودتر عروسی کنید دیگه از خاله شکوه خسته شدیم
- حالا بعداً از من خسته نشید
- زینب : نه شما مهربونید هر وقت اومدیم خونتون خیلی خوش گذشته بهمون
- خدا رو شکر ، آقا امیر محمد شما ساکتی چرا ؟
- دلم برای امیرعلی تنگ شده پس کوش ؟
- همراه بابابزرگ رفتن خونه دایی علی اونجا میبینیدش
- زینب : نینیشون خوشگله ؟
- به نظر من آره ، ولی شاید به نظر شما نباشه
- بغل منم میدن ؟
- نمیدونم از مامانش اجازه میگیرم ببینم اجازه میده یا نه
- سریع اومدی بیرون ، پشت در منتظر بودی ؟
- آره ، نمیدونی چه دوش تاریخیی گرفتم از ترس اینکه یه وقت منتظر نمونی
- خودتو دیگه نگران این چیزا نکن ، ده دقیقه یک ربع دیرتر یا زودتر منو اذیت نمیکنه
لبخند شیطونی زد و گفت :
چه قده شوما آقایی ، برادر...
خندم گرفت
- آقا رو که هستم ولی برادر ، نه
- آهان ، یادم نبود همسر گرامی
عجیب کلمات سادش و شیطنتهای بیآلایشش دلمو به این زندگی گرم میکرد
- ببخشید از اینکه بهتون برخورد
- دیگه تکرار نشه لطفاً
- عههههههه.... تکرار نشه ؟!!!
بچهها .....میگم ، نظرتون چیه بعد از عروسیمون هر وقت داداشتون از مطب تشریف فرما شدن اول از همه یه فس بریزیم سرشو ی مشت و مال اساسی بهش بدیم
- امیرمحمد : آره خاله خیلی کیف میده
- چی خیال کردید ، اتفاقاً لحظه شماری میکنم برای اون روزا ، فقط خدا کنه کم نیاری بلبل خانوم
ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم
- وقتی خورد و خمیرت کردیم اونوقت معلوم میشه کی بلبله
بعدشم ، دیگه جلوی بچه ها اینجوری صدام نکن ، میترسم دوباره پیش یکی تکرار کنند
زدم رو نوک بینیش و گفتم :
چشم بلبل خانوم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
۱۷ تیر ۱۴۰۲
.
چه قده شوما آقایی برادررررر!!!!!🤭
به به .....مریم بانو داری راه میفتی کم کم
بچه های کانال دیروز خیلی اعتراض داشتن که چرا بعد از عقد با مانتو نشستی جلوی همسر ، اون خجالتتم بزاری کنار دیگه عالیییی میشه
خواهرررررر😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
۱۷ تیر ۱۴۰۲
حاجقاسم میگفت :
حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ روزۍ برگرده و توبہ ڪنہ...
حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت فقط ڪار خداست !
حواسمون باشہ:›
#سرداردلھاٰ ♥️🍃
۱۷ تیر ۱۴۰۲