eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.9هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
13 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحه کشاورز معتمدی
#چالش_مهم_فکری یه سوال ... از نظر شما ... در قبال آگاهی « عمل » چقدر ارزش داره ؟!! دوست
سلام شبتون بخیر سپاسمندیم از همه شما عزیزان که روی چالش تفکر کردید در خدمتتون هستیم با تدریس در یکشنبه ، سه شنبه ، پنج شنبه 👇👇
🏖 @Salehe_keshavarz 🏖 بدون مقدمه بریم سر اصل یک نکته مهم ما متأسفانه یک خلع فرهنگی داریم به ویژه در فرهنگ دینی ما که به بزرگترین مسئله فرهنگی اجتماعی ما نیز می پردازه و اون « ارزش عمل » هست که در مقایسه با آگاهی ، ایمان ، محبت و اندیشه انسان قرار میگیره ... اما وقتی در مقایسه ما اهمیت عمل رو خوب و دقیق درک بکنیم ؛ در مقابل آگاهی ، ارزش عمل چقدره؟!! در واقع ما الان باید جلوی یه اشتباه جاافتاده ی رایج رو در جامعه بگیریم. در واقع ما درباره ی « عمل » اینگونه فکر می کنیم؛ که عمل میوه و نتیجه آگاهی و ایمان هست و باید به صورت مُداوم آگاهی و ایمان رو افزایش بدیم تا این میوه رو به ما بده و این اشتباهه.❌❌ عمل ، میوه نیست. دقت کنیم 👌 تأکید بر افزایش ایمان ، علاقه و علایق معنوی داشته باشیم تا به عمل برسیم اشتباه است. 🏖 @Salehe_keshavarz 🏖
☢ مثال یک نفر عمل نمی کنه ، سریع نتیجه می گیریم ایمانش کمه ... نادان ، علاقه های خوب او کم هست ترس از خدا نداره معاد رو باور نداره و به زور می خواهیم آگاهی بدیم حالا ... آیا واقعا اینطور هست !!!! عمل نکردن نتیجه ایمان ، آگاهی و علاقه ست. اما این بدان معنا نیست که هر کس عملش کم بود ، برنامه ریزی کنیم روی آگاهی دادن ، متهم کنیم به کمبود ایمان. نه عزیز من!!!! چگونه‌ ایمان اون رو افزایش بدیم ؟!! میدونم الان چی میگین دیگه ، دقیقا میخواهین بگین که👇👇 + با افزایش آگاهی توجه کنید : شما نمی تونید با تلقین آگاهی ، ایمان کسی رو افزایش بدید. هر چقدر بیشتر آگاهی بدید به شخصی که عملش کم است کمتر نتیجه می گیرید. 😎👉 @Salehe_keshavarz و این خیلی مهمه فعلا خوبه تا اینجا بمونه که باب تفکر ایجاد بشه ان شاءالله😊 پایدار و سربلند زیر نگاه مهربان خداوند🌺
از امشب ان شاءالله در خدمتتون هستم😊 با داستان ⤵️⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 میان ویرانه‌های زلزله پدرم صیغه محرمیت من و مرتضی را خواند ... بجای شیرینی قند به دهان ما گذاشت و صورت ما را بوسید و تبریک گفت. قبل‌از خواندن صیغه ، مرتضی نگران اجازه‌ی عمه فاطمه بود ، حق داشت ، اما پدرم همه مسئولیت را برعهده گرفت. ما هرسه می‌دانستیم که عمه فاطمه و معصومه خانم و بقیه خانواده با این ازدواج موافق هستند. پدر صیغه محرمیت ما را سه ماهه خواند و عقد را به بعد از درآمدن از عزا موکول کرد. تاکید داشت که : _بچه‌ها من شماها رو محرم کردم که نگاه هم می‌کنید عرش خدا نلرزه ، فکر نکنید زن و شوهر شدید هاا.... نه... نبینم جلوی دیگران خوش‌وبش کنید ... فعلا نمی‌خوام کسی بدونه تا مراسمات تمام بشه و همه لباس عزا رو دربیاریم ... سر فرصت همه رو خبر می‌کنیم و جشن حسابی هم می‌گیریم. برای خواب همچنان به پشت‌پرده رفتم و دراز کشیدم اما مگر خواب به چشمانم می‌آمد ، گیج و مبهوت کار پدر بودم . متوجه صدای در شدم ، از لای پرده دیدم مرتضی به حیاط رفت ، چند دقیقه گذشت نیامد ... دیر کرده بود ... آرام و بی‌صدا روسری‌ام را سر کردم و رفتم بیرون ، دیدمش ... روی سکوی شکسته‌ی حیاط نشسته بود و خیره به آسمان نگاه می‌کرد کنارش نشستم . +تو هم خوابت نمیاد... زیر نور مهتاب درخشش اشک را روی صورتش دیدم. نگاهم کرد با لبخند پرسیدم : +خوبی ؟ خندید و گفت : _معلومه که خوبم کمی جا به جا شد و نزدیک آمد. +چه حسی داری ... مهربان لبخند زد : _خوشحال ... قراره چطور باشم!؟ خوشحالم فقط دل‌تنگ بابا هستم و البته مامانم. + روحش شاد.. ازش بخواه برامون دعا کنه . به خودم جرات دادم و مثل بچگی‌ها بهش تکیه کردم ، وسوسه نزدیک شدن به مرتضی وسوسه شیرین و مقدسی بود که به تدبیر پدرم آن شب حلالم شد . هر دو به آسمان پرستاره تیرماه نگاه می‌کردیم مرتضی بدون حرف دستم را گرفت ... دلم می‌خواست زمان همان‌جا متوقف می‌شد. چند روز بعد از بهترین روزهای زندگی‌ام بود با هم کار می‌کردیم با هم گریه و خنده داشتیم ، با هم رودخانه می‌رفتیم و دور از چشم مردم به‌هم عشق می‌ورزیدیم. این نزدیکی حلال هیجان فراوانی داشت که در آن دیار غم‌زده پارادوکس عجیبی را ایجاد کرده بود. اولین نماز را که به او اقتدا کردم هر دو غرق اشک بودیم و شکر. پدرم دو روزی را به منجیل رفت و ما را تنها گذاشت. طبق قرار می‌بایست آخر هفته به تهران برمی‌گشتیم ، مرتضی هم شنبه باید پادگان می‌بود ... می‌دانستم دلم تنگ این روزها خواهد شد ... اما ... خبر نداشتم که پایان شادی معصومانه ما نزدیک است ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... ... ▪️ ... @Salehe_keshavarz دمی برای عمه جانتان به نیت : ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ تو از تمام کوفه طلبکار بودی و در کوچه های کوفه بدهکار بردنت ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين
روزی با دوستم در مورد پشتکار و موفقیت در کار صحبت می کردیم من از ادیسون گفتم. به اوگفتم: «ادیسون دوهزار نوع فلز و آلیاژ را مورد آزمایش قرار داد تا بالاخره موفق شد لامپ را بسازد.» می خواهید بدانید او چه جوابی داد او گفت: «او ادیسون بود.» ادیسون فقط به یک دلیل موفق شد او خود را باور داشت. خودت رو باور داشته باش👌 🌐 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزانم خب حالا که رو مطالعه کردید ، بریم تا یکم با هم مرور کنیم این مرور ها کمکتون می کنه که روند عملکردتون خیلی بهتر باشه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ↪️ @Salehe_keshavarz 📌برای تغییرات در زندگی ابتدا باید خودت رو تغییر بدی😊⤵️