eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖋به بهانه‌ی ۲۹ فروردین سالروز میلاد امام خامنه‌ای قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1400 قسمت چهارم؛ نخستین دیدار سیدعلی جوان با امام خمینی (ره) در سال ۱۳۳۶ انجام شد. در جریان مخالفت سیدروح الله خمینی با لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی که به پیروزی ایشان در برابر اسدالله عَلَم منجر شد، سیدعلی ۲۳ ساله با وجوه سیاسی، الهی و شخصیتی رهبر نهضت اسلامی بیشتر آشنا شد. با برگزاری همه‌پرسی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی از سوی رژیم پهلوی به همراه برادر بزرگش مامور رساندن نظر مردم متدین مشهد در قالب نامه مفصلِ آیت‌الله سید محمدهادی میلانی، رییس وقت حوزه علمیه مشهد به امام خمینی شدند. 🔹 اولین بازداشت رهبر نهضت در محرم سال ۱۳۴۲ سیدعلی را مامور رساندن پیام‌هایی به آیت‌الله سید محمدهادی میلانی و سایر علما و هیاتهای مذهبی خراسان در جهت آگاه‌سازی مردم نسبت به تبلیغات دروغین رژیم پهلوی کرد. امام خمینی در این پیام‌ها خط‌مشی مبارزه را ترسیم کرده بودند و از علمای سراسر کشور خواستند اقدام هتاکانه رژیم پهلوی در حمله به علمای قم و طلاب حوزه علمیه فیضیه را از روز هفتم محرم در منابر به اطلاع مردم برسانند. سید علی خامنه‌ای خود راهی شهر بیرجند شد و در مساجد و هیات‌های مذهبی آن دیار به تبیین و تشریح جنایت فیضیه و سلطه رژیم صهیونیستی در کشورهای اسلامی پرداخت. در پی این سخنرانی‌ها در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ همزمان با هفتم محرم برای اولین بار دستگیر و در مشهد زندانی شد. اندکی پس از آزادی به حوزه علمیه قم رفت و با همکاری روحانیون مبارز به سازمان‌دهی فعالیت‌های سیاسی از طریق جلسات مشورتی و تبلیغاتی پرداخت. 🔹 بازداشت دوم و سوم و ... سید علی در بهمن ۱۳۴۲ که همزمان با ماه مبارک رمضان بود برای تبیین اهداف نهضت راهی شهر زاهدان شده بود در مساجد شهر زاهدان علیه رژیم دست به افشاگری زد و همین مسئله موجب دستگیری و انتقال ایشان به زندان قزل قلعه تهران، محل نگهداری زندانیان سیاسی و امنیتی شد. رژیم بعد از بررسی پرونده سیدعلی در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت او را به قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضایی شهر تهران تبدیل و او را از زندان آزاد کرد. او از این تاریخ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ زیر نظر نامحسوس ماموران ساواک قرار داشت. اواخر سال ۱۳۴۳ گروه ۱۱ نفره‌ای برای اصلاح و تقویت جنبه مبارزاتی حوزه علمیه قم متشکل از روحانیون جوانی چون سیدعلی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید محمد خامنه‌ای، حسینعلی منتظری، ابراهیم امینی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، محمدتقی مصباح یزدی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، علی فیض مشکینی و مهدی حائری تهرانی تشکیل شد. این گروه در دوره تبعید ۱۴ ساله امام، برنامه‌ریزی مبارزات را بر عهده داشت. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1422 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ملائکه کجا نازل می‌شوند؟ ◀️ قسمت سوم: کم‌کم رنگ صورت استاد عوض می‌شد انگار موقع نتیجه‌گیری بود نتیجه‌ای که قبل از اینکه از زبان استاد بیان شود معلوم بود که دارد قلب خود او را می‌سوزاند مگر ممکن است حرف قلب را بسوزاند؟!! نمی‌دانم! اما داشتم چیزهایی را نه فقط فهم، بلکه احساس می‌کردم استاد ادامه داد: عزیزان! آن رئیس حقیقی و ذاتی عالم آن خدای لایزال همه را به سراغ فرمانده زمینی و خلیفه خود می‌فرستد همه متوجه ولی عصر ارواحنا فداه هستند اوست که قرار است همه تصمیمات منجز و معلق عالم یعنی قضا و قدر به دستش برسد و از مجرای او جاری شود "شب؛ شبِ اوست" یعنی چی؟! یعنی رفیق من! اگر تا به صبح مناجات کنی و قران سر بگیری اما از او غافل باشی بیراهه می‌روی ... هیچ عملی بی رنگ فریاد درونی «یا صاحب الزمان» فایده‌ای ندارد بقیه همه بیراهه رفتن است. مردم! بدانید باید به چه چیز بچسبید کدام ریسمان را چنگ بزنید . بعد با بیانی طعنه‌آمیز گفت: همه می‌ایند پایین تو می‌خواهی تنها بروی بالا؟! این ایام همه عطش دارند اما نمی‌دانند کدام حلقه را باید بگیرند آن حلقه گم‌شده تو امام است چه بفهمی ... ... چه نفهمی یک عده خوابند و اصلا در حرکت نیستند یک عده اما در حرکت‌اند ولی جهت را نمی‌دانند راه این‌جاست و بقیه راه‌ها مسدود است شاید حسابی در کار بوده که شهادت مرد ولایت و امامت "علی" مظهر خلافت خدا در این شب‌ها رخ می‌دهد جالب بود! دیگر کسی خیره‌خیره به استاد نگاه نمی‌کرد کم‌کم سرها را پایین می‌انداختند وقت فکر کردن بود ... 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ملائکه کجا نازل می‌شوند؟ ◀️ قسمت چهارم: استاد می‌گفت: حقیقت دین معرفت امام است معرفت امام و حجت خدا شب قدر، شب تجلی خلافت خلیفة الله است خلافت او در این شب تجلی می‌کند تمام گردانندگان عالم هستی «من کل امر » بر او نازل می‌شوند بله حالا آن گردانندگان، تحفه قران را پیش پیامبر آوردند، جبرئیل دست خالی نیامد آن تحفه را هم آورد و البته این اهمیت و ارزش قران را می‌رساند. اشک از چشم‌های استاد جاری شد خود استاد بیش از همه متحول بود اما همه در حال اندیشه بودند و سکوت سنگین آن جلسه، گواه این موضوع بود: نکند همه عالم از دیو و دد تا فرشته و جبرئیل متوجه او باشند و من و تو متوجه جای دیگر!؟ معقول نیست خلف است محال است سلام کنی و او جواب ندهد ... در تاریخ سراغ نداری سائلی دست پیش امام دراز کند و دست خالی برگردد زبان حال و قال شما این باشد: ..... یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین..... شبهای آخر ماه رمضان است و آن حرف‌ها هنوز مرا سرگردان و آشفته کرده این ماه هم در حال تمام است من کجا او را پیدا کنم؟! او کجاست؟! میزبان و مهماندار این مهمانی خدایی کجاست؟! فقط این حرف استاد دائم در گوشم طنین‌انداز است که: نکند همه عالم متوجه او باشند و تو متوجه جای دیگر؟! عاقبت بخیر باشیم التماس دعا 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
21تصویر جزء بیست و یکم.pdf
9.62M
تصویر جزء بیست و یکم
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۸ - صهـبا.mp3
17.17M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه هشتم ‌‌● موضوع: توحید در جهان بینی اسلام -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۲۷ 🖋 مقاله‌ی هفتم: قسمت چهارم؛ 🔹نقش یهود بعضی، طمع برخی مسلمین را مسبّب و مشوّق اسیرگیری دانسته‌اند. در این‌باره نقل شده است که بعضی از انصار نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آمدند و از وی خواستند که از کشتن اسیران صرف‌نظر کند و در عوض گرفتن فدیه، آنها را آزاد سازد و بر این خواسته‌ی خویش پای فشردند. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در پاسخ آنها فرمود: اگر چنین کنیم، سال دیگر به تعدادشان کشته می‌دهیم. آنها گفتند: باکی نیست، امسال از آنان فدیه می‌گیریم و سود دنیا می‌بریم و سال آینده شهید می‌شویم و به بهشت می‌رویم. (۱۹) پذیرفتن این مطلب که مردم عادی گوشه چشمی هم به دنیا داشته باشند، سخت نیست. ولی تمرّد سلحشوران بدری از امر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ پس باید دلیلی ظریف‌تر بجوییم. یهود در مدینه پیوسته درصدد بودند که نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پیروزی‌های زودرس نداشته باشد. اگر مشرکان در بدر نابود می‌شدند، یهود به سرعت سقوط می‌کرد و منافقان نیز نمی‌توانستند آنان را یاری کنند. نفاق داخل مدینه به زمان نیاز داشت. پس نهضت اسلامی باید به تاخیر می‌افتاد. بنابراین، باید در میان یهود و نفاق داخل مدینه، به دنبال عوامل این نافرمانی گشت؛ چرا که تنها آنها از این امر سود می‌بردند. مسلم است که یهود نمی‌توانست در این خصوص، فعالیت مستقیم داشته باشند؛ پس چه کسانی عامل مستقیم اسیرگیری در بین مسلمین بوده‌اند؟ از آنجا که گزارش‌های تاریخی در این زمینه چندان گویا نیست، برای پاسخ به این سوال باید در امور پیرامون نبرد بدر دقت کرد. ردپای این جریان را در داستانی از طبری پی می‌گیریم که ابن ابی‌الحدید هم آن‌را آورده است. طبری پس از این‌که درخواست قریش از ابوبکر و عمر را برای پادرمیانی درباره اسرا نقل می‌کند، در ادامه می‌افزاید: «پس از جنگ، بین عمر و ابابکر، درباره کشتن یا زنده نگه‌داشتن اسرا اختلاف شد. گروهی طرفدار ابابکر و گروهی طرفدار عمر بودند. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از خیمه بیرون آمد و فرمود: درباره‌ی این دو دوست خود (عمر و ابابکر) چه می‌گویید. آنان را آزاد بگذارید که برای هرکدام مَثلی است. ابوبکر مانند میکائیل در میان فرشتگان است که خشنودی و عفو خداوند را برای بندگان فرو می‌آورد و مَثل او میان پیامبران، همچون ابراهیم علیه‌السلام است که میان قوم خود، از عسل نرم‌تر و شیرین‌تر بود. قومش برای او آتش افروخت و وی را در آن افکند؛ با وجود این فقط می‌گفت: «أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ‌ (۲۰) اف بر شما و آنچه جز ذات مقدس پروردگار یکتا می‌پرستید؛ آیا جا ندارد که تعقل و تفکر کنید؟» ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1430 ------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📖 فرنگیس ( ) 🖋قسمت سی و یکم جنازه‌ها که زیر خاک رفتند، کمی ‌دلمان آرام گرفت. اما تازه یادمان افتاد که هنوز از گروه اول خبر نداریم. هر کس از دیگری می‌پرسید گروه اول که رفته اند بجنگد، کجا هستند؟ کشته شده‌اند؟ زنده هستند؟ اسیر شده‌اند؟ هیچ ‌کس جوابی نداشت. بی‌قرار بودم. آرام رفتم طرف دایی‌ام حشمت که توی مردها نشسته بود. صدایش زدم. پا شد آمد و پرسید: «فرنگیس، چی شده؟» سرم را پایین انداختم و گفتم: «پس ابراهیم و رحیم و بقیه کجا هستند؟ خالو، به نظرت کشته شده‌اند که خبری ازشان نیست؟» سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «معلوم نیست. مگر خدا کمک کند و برگردند. نیروهای ایرانی همه عقب نشسته‌اند.» نگاهش کردم و حرفم را زدم: «خالو، به نظرت برویم دنبالشان؟» کمی ‌نگاه‌ نگاهم کرد و گفت: «فرنگ، داغم را تازه نکن. وضع را بدتر نکن... اصلاً نمی‌دانیم الآن آن‌ها کجا هستند. بگذار چند ساعت دیگر می‌روم سپاه، ببینم خبری از آن‌ها دارند یا نه.» جماعتی که برای خاکسپاری آمده بودند، پراکنده شدند. تا غروب آوه‌زین ماندم و همراه با علیمردان برگشتم گورسفید. باید خودمان را برای مراسم روز بعد آماده می‌کردیم. دیگ‌های غذا را آماده کرده بودیم تا برای کسانی که به فاتحه‌خوانی می‌آمدند، غذا حاضر کنیم. ضبط‌صوتی آوردند و نوار قرآن گذاشتند. توی خانه مشغول عزاداری بودیم که یکی از همسایه‌ها سراسیمه وارد شد و گفت: «چه نشسته‌اید؟ دارید عزاداری می‌کنید؟! عزاداری ما آنجاست که دشمن توی خانه‌مان است. خانه‌تان خراب شود، بیایید ببینید عراقی‌ها دارند وارد گورسفید می‌شوند. خوش به حال آن‌ها که مردند و این روز را ندیدند!» با عجله دویدیم بیرون. چه می‌دیدم! توی روستا، همهمه بود. تمام دشت، پر از تانک و ماشین عراقی بود. داشتند جلو می‌آمدند. قلبم تند می‌زد. کمی جلوتر، سربازهاشان را دیدم که از جاده سرازیر شده بودند و داشتند وارد روستا می‌شدند. با زبان عربی وبعضی‌هاشان به زبان کُردی حرف می‌زدند. به سینه زدم و به آن‌ها نگاه کردم. ای دل غافل، غافلگیر شده بودیم. عزیزانمان کشته شده بودند، آن‌ها را با دست خودمان خاک کرده بودیم و حالا همان قاتل‌ها آمده بودند توی روستای ما. دلم می‌خواست همه‌شان را خفه کنم. مردها فریاد می‌زدند و به زن‌ها می‌گفتند فرار کنید. من جوان بودم. فقط نوزده سالم بود. دستمالم را دور صورتم بستم. هراسان وارد شدنشان را به روستا نگاه می‌کردم. بعضی از عراقی‌ها، به کُردی می‌گفتند با شما‌ها کاری نداریم، فقط بروید توی خانه‌هاتان. مردم را به طرف خانه‌هاشان هل می‌دادند و جلو می‌آمدند. تانک‌ها هم از جادۀ اصلی پیچیدند سمت گورسفید و وارد روستا شدند. صدای زنجیر تانک‌ها، لرزه توی دلمان می‌انداخت. پیاده و سواره می‌آمدند؛ سوار بر تانک و جیپ و ماشین‌های مختلف. روی جاده هم پر از ماشین بود. پرچم عراق روی ماشین‌ها و تانک‌هاشان بود. پرچمشان چند تا ستاره داشت انگار با تانک‌هاشان داشتند از روی قلبمان عبور می‌کردند. از خودم پرسیدم: «پس نیروهای ما کجاست؟!» لباس‌هاشان شبیه لباس ارتشی‌های خودمان بود. فقط ‌رنگش کمی فرق داشت. قیافه‌های سیاهشان و لبخندهای بامعنی‌شان، دلم را به درد آورده بود. اگر اسلحه داشتم، همه‌شان را به رگبار می‌بستم. بچه‌ها خودشان را پشت دامن مادرهاشان قایم کرده بودند و یواشکی سربازها را تماشا می‌کردند. یکی از سربازها نزدیک آمد. خودم را جمع و جور کردم و آمادۀ فرار شدم. به کردی پرسید: «از اینجا تا کرمانشاه چقدر راه است؟» حرفی که زد، از مردن برایم سخت‌تر بود. انگار مطمئن بود به زودی به کرمانشاه می‌رسد. اشک توی چشمم جمع شد. داشتم از غصه خفه می‌شدم. جوابی ندادم. نظامی ‌خندید و با زبان کردی گفت: «ان‌شا‌ءالله زود به کرمانشاه می‌رسیم!» فهمیدم دیگر جای ماندن نیست. باید فرار می‌کردم و خبر را به خانواده‌ام در آوه‌زین می‌رساندم. نایستادم. اول آرام رفتم و یک کم که دور شدم، بنا کردم به دویدن. تا می‌توانستم به‌سرعت دویدم سمت آوه‌زین. تمام راه را ‌دویدم. دامن بلندم دور پایم می‌پیچید و نمی‌گذاشت سریع بدوم. بعضی جاها سکندری می‌خوردم. اما نایستادم. دامنم را جمع کردم و توی علف‌ها میان‌بر زدم. صدای زنجیر تانک‌ها توی گوشم بود. باید زودتر به مادرم و خواهرها و برادرهایم می‌رسیدم. توپ پشت توپ و گلوله پشت گلوله باریدن گرفت. از جلو پیاده‌هاشان می‌آمدند و از پشت سر سواره‌ها. مراتع آتش گرفته بود. آتش توی مزارع زبانه می‌کشید. به مزرعه‌ای که کنارم بود، نگاه کردم. قسمتی از محصول آتش گرفته بود و می‌سوخت. دود و آتش، دلم را سوزاند. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖋به بهانه‌ی ۲۹ فروردین، سالروز میلاد امام خامنه‌ای قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1412 قسمت پنجم؛ فعالیت این گروه در اواخر سال ۱۳۴۵ توسط ساواک کشف شد. در پی این کشف برخی اعضا دستگیر و برخی دیگر متواری شدند که ساواک روحانیون فراری از جمله سید علی جوان را به شش ماه حبس محکوم و به دلیل فراری بودن، تحت تعقیب قرار داد. سخنرانی ضد رژیم آیت‌الله سید حسن قمی در فروردین ۱۳۴۶ در مسجد گوهرشاد مشهد موجب دستگیری و تبعید ایشان و درخواست سید علی جوان از رییس حوزه علمیه مشهد برای واکنش نسبت به این اقدام شد. ماموران ساواک با پی بردن به حضور خامنه‌ای جوان در مشهد و در مراسم تشییع پیکر آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی او را دستگیر ، اما سه ماه بعد در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۴۶ آزاد کردند. به دنبال به قتل رسیدن آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ توسط ساواک، به تحریک خامنه‌ایِ جوان عده‌ای از طلاب علوم دینی با تهیه و انتشار اعلامیه‌هایی به حمایت از نهضت امام و انتقاد از رژیم پهلوی و عملکرد ساواک پرداختند که این اقدام موجب گسترش دامنه مبارزات و اعتراضات مردمی و به دنبال آن بازداشت سیدعلی توسط سازمان اطلاعات و امنیت مشهد در تاریخ دوم مهر ۱۳۴۹ شد وی برای چند روز در زندان لشکر خراسان بازداشت بود. سیدعلی در مرداد، آبان و آذر ۱۳۵۰ به بهانه پیشگیری ساواک از فعالیت روحانیون در تحریم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی از چند روز تا ۹۰ روز بازداشت و در زندان لشکر خراسان محبوس شد. او پس از آزادی در اواخر اسفند ۱۳۵۰ فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعیش را گسترش داد و بارها در جلسات هیات انصارالحسین و مسجد نارمک تهران حضور یافت و سخنرانی‌های متعددی در موضوعات دینی و سیاسی ایراد کرد. جلسات درس و تفسیر خامنه‌ای جوان در مدرسه میرزاجعفر و مساجد امام حسن (ع) و قبله و نیز در منزلش در مشهد استمرار یافت. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1433 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توقف برنامه بخاطر گریه مجری و راوی 🔻روایت یک تجربه‌گر مرگ موقت از دیدن چهره مبارک امام حسین علیه السلام و ماجرای شفاعت شدن توسط ایشان. که باعث شد برای لحظاتی برنامه متوقف شود 👤تجربه‌گر: آقای میثم عباسیان