eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
2.mp3
250.8K
ترجمه صفحه ۲
۸۸ موبایلم رو گذاشتم لای کتابم📖 و باهاش ور میرفتم که الکی مثلا دارم درس میخونم یهو برق رفت👀 بابام گفت اون نور رو کتاب چیه؟؟!!!🤔 گفتم تا حالا چیزی در مورد نور دانش شنیدی؟!🙄😒 با اون زانویی که زد تو شکمم معلوم بود نشنیده 😐😕😂😂 *به نام خدایی که بهترین‌آموزگار است* *سلام* *خداوند ﷻ میفرماید:* *الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* *(بخوان به نام پروردگاری) که انسان را علم نوشتن با قلم آموخت* *(آیه ۴ سوره علق)* *-با توجه به این آیه متوجه میشویم که خداوند در میان این همه نعمت برای اجرای دستورش به نعمت علم اشاره فرموده و می فرماید خدایی که به تو علم داد ستودنی است و با این کار جایگاه سترگ علم را گوشزد می فرماید و منت این نعمت را به صورت خاص بر سر انسانها می گذارد.* *یادمان باشد قلم، بهترين وسيله انتقال دانش است. رهائى از جهل با استفاده از قلم، جلوه‌اى از كرم و ربوبيّت اوست و نويسندگى هنر مطلوب و مورد ترغيب اسلام است. خداوند، اولین و بهترین معلم انسان ها است. توانایى انسان بر خواندن نوشته ها و آموختن معارف مکتوب، هدیه خداوند و نعمت او است. تراوشات قلم نویسندگان و تأثیر آن در انتقال اطلاعات به دیگران، وابسته به خداوند است. توجّه به آموزگار بودن خداوند و وابستگى قرائت و کتابت به قدرت او، برانگیزاننده انسان به تلاوت کلام او است.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🖋قسمت پنجم زید بن ثابت بعدها به یکی از بازی‌گردانان اصلی جبهه‌ی نفوذ تبدیل شد. مهم‌ترین فعالیت‌های فرهنگی- سیاسی زید عبارت است از: الف. تلاش برای تثبیت جریان باطل زید بن ثابت، در راه تثبیت و ماندگاری جریان باطل از شخصیت‌های نقش‌آفرین بود. در سقیفه و پس از آن‌که پیشنهاد انصار (شورای رهبری، متشکل از یکی از مهاجران و یکی از انصار) مطرح شد، زید به دفاع از خلافت مهاجران سخن گفت و خودشان را یاران خلیفه‌ی انتخابی از مهاجران، معرفی کرد. ابوبکر نیز از سخنان او تشکر کرد و افزود: «اگر غیر از این می‌گفتید، با شما کنار نمی‌آمدیم!» (۴۵) در محاصره‌ی خانه‌ی عثمان هم، زید یکی از مدافعان او بود. (۴۶) زید به وی گفته بود: «انصار می‌گویند بگذار همان‌گونه که به‌وسیله‌ی رسول‌الله (ص) خدا را یاری کردیم؛ این‌بار نیز به‌وسیله‌ی تو خدا را یاری کنیم!» ولی او نپذیرفت. (۴۷) زید، به سفارش وی به میان مردم آمد و به دفاع از او پرداخت. سخنان زید بی‌تأثیر نبود و عده‌ای از محاصره‌کنندگان، به‌خاطر حرف‌های او میدان را رها کردند. (۴۸) ب. جایگاه ویژه‌ی فرهنگی زید زید بعدها (و با مناسب دیدن فضا) از خود تعریف و تمجید می‌کرد که: «من همسایه‌ی رسول‌الله (ص) بودم و هرگاه قرآن نازل می‌شد، مرا برای نوشتن آن می‌طلبید و در تمامی زمینه‌های دنیایی و آخرتی، هرگاه وارد بحث می‌شدیم او نیز با ما همراهی می‌نمود. بنابراین هرآنچه برایتان می‌گویم، از اوست!»(۴۹) از دیگر سو، بعد از شهادت رسول‌خدا (ص) زید به‌عنوان استاد گردآوری قرآن، معرفی می‌شود! هرگاه که از خلیفه دوم درخواست می‌شد زید را به فرمانداری شهری نصب کند، می‌گفت: «جایگاه زید را خودم بهتر می‌دانم، ولی مردم این شهر (مدینه) به اندوخته‌ی او احتیاج دارند»!! (۵۰) بدون تردید، باید اطلاعات دینی زید را بخشی از این اندوخته به‌شمار آورد! پس از مرگ زید بن ثابت، عبدالله بن عمر او را «عالم الناس» گفت و افزود که پدرش او را در مدینه، برای پاسخ به مسائل مردم شهر و نیز مسافران، نگهداشته بود. (۵۱) مسروق، او را یکی از مفتیان و قاضیان اصحاب رسول‌الله (ص) معرفی کرده است. (۵۲) مسروق هم‌چنین عقیده داشت: «دانش اصحاب رسول‌الله (ص) به شش نفر، از جمله زید می‌رسد.» (۵۳) به‌گفته‌ی علی بن عبدالله، در میان اصحاب رسول‌الله (ص)، تنها سه نفر یارانی داشتند که کلمات آن‌ها را ماندگار کردند. زید بن ثابت و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس. آگاه‌ترین مردم به دانش زید، ده تن از جمله سعید بن مسیب و ابوسلمة بن عبدالرحمان و عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود و عروة بن زبیر و ابوبکر بن عبدالرحمان و خارجة بن زید بن ثابت و سلیمان بن یسار و ابان بن عثمان بن عفان و قبیصة بن ذؤیب بودند. پس از این طبقه، آگاه‌ترین مردم به دانش این عده، ابن‌شهاب و پس از او مالک بن انس و پس از او عبدالرحمان بن مهدی بودند. (۵۴) این‌ها همه درحالی است که خود زید، در ماجرایی اعتراف کرد هرآن‌چه برای حاضران گفته، اجتهاد  خودش بوده است! (۵۵) ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️ ببینید؛ اتفاقی عجیب در لحظه‌ی اعلام خبر شهادت در رادیو! لحظه رسیدن خبر شهادت استاد مطهری بامداد ۵۸/۲/۱۲ به استودیوی برنامه زنده رادیو و تاثر شدید حمید عاملی هنرمند مشهور که بر حسب اتفاق در حال خواندن کتاب داستان راستان بود را بشنوید. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۴۲م دلم برای خانه‌ام تنگ شده بود. دلم می‌خواست ببینم خانه‌ام زیر دست عراقی‌ها چطور شده است. رو به زن‌ها گفتم: «من می‌روم آذوقه بیاورم.» همه نگاهم کردند. مادرم نالید و گفت: «دختر، دوباره می‌خواهی خودت را به کشتن بدهی؟ همان یک بار بس نبود؟» گفتم: «اتفاقی نمی‌افتد، نگران نباش.» یکی از زن‌های روستا به نام کشور کرمی گفت: «من هم می‌آیم!» خوشحال شدم. حالا که دو نفر بودیم، بهتر بود. کشور همسایه‌مان بود. تقریباً هم سن و سال خودم بود و مدت‌ها بود کنار هم زندگی می‌کردیم. نترس و پر دل و جرئت بود. از سرازیری کوه پایین آمدیم. از توی دشت و مزرعه‌ها گذشتیم. تمام دشت، پر بود از پوکۀ فشنگ و خمپاره و بمب. از کنار مزرعۀ بزرگی که توی آن کار می‌کردم، رد شدیم. یک لحظه ایستادم و به یاد روزهایی افتادم که راحت آنجا کار می‌کردم. گرمای هوا اذیتم می‌کرد. اطراف گورسفید، پر بود از پوکۀ فشنگ و تکه‌های خمپاره تعدادی لاشۀ تانک عراقی کنار ده مانده بود. آتش گرفته بودند و سیاه شده بودند. جای زنجیرهای آهنی‌شان، همه جا روی زمین رد انداخته بود. رسیدیم به گورسفید. تمام راه را زیر نظر داشتم. چاقویم همراهم بود. زیر لباسم قایم کرده بودم که اگر مشکلی پیش آمد، از آن استفاده کنم. یک‌دفعه یک گروه اسلحه به دست را دیدم که به سمتمان می‌آمدند. ابراهیم به ما گفته بود که اگر عراقی‌ها را دیدید، دستتان را روی سر بگذارید. سریع دست‌ها را روی سر گذاشتیم. بعد راه افتادیم. هزار تا فکر توی سرم بود. رو به کشور کردم و گفتم: «دیدی بیچاره شدیم؟!» کشور پرسید: «فرنگیس، چاقو همراهت هست؟» گفتم: «آره، نگران نباش!» نالید و گفت: «اگر اتفاقی افتاد، مرا بکش!» یک لحظه که این حرف را شنیدم، حالم بد شد. اما سعی کردم توجهی نکنم. نیروهای عراقی نگاهمان می‌کردند، اما کاری با ما نداشتند. یکی‌شان بلند بلند گفت: «زود بروید توی خانه‌هاتان.» کشور تا این حرف را شنید، خیالش راحت شد و وسط راه گفت: «من سری به خانه‌ام می‌زنم.» من هم به طرف خانۀ خودم دویدم. وقتی رسیدم، از چیزی که ‌دیدم، نزدیک بود بیهوش شوم. خانه‌ام انگار محل نگهداری کشته‌های عراقی‌ شده بود. توی خانه، پر از کفن و خون و جنازه بود. مقدار زیادی کفن توی حیاط بود. توی اتاق‌، یکی از عراقی‌ها، معلوم نبود که جان دارد یا نه. به دیوار تکیه زده بود و چند بالش هم پشتش بود. خانه به هم ریخته بود. یکی دیگر ازکشته‌ها را روی تشکی گذاشته بودند و باد کرده بود. بدنش کبود بود. سُرمی با میخ وصل بود به دیوار. او را همان‌طور ول کرده بودند آنجا. وقتی جنازه‌ها را دیدم، تو نرفتم. مات و مبهوت مانده بودم. دیوارهای خانه، پر از لکه‌های خون بود. روی طاقچه هم چند تا سرم گذاشته بودند. توی دلم گفتم: «خدا برایتان نسازد. خانۀ من شده جای جنازه‌های شما؟! خدا نسل شما را روی زمین باقی نگذارد.» کشور برگشت. مقداری وسایل توی دستش بود. جلوی در ایستاده بود و با دهان باز به خانه‌ام که لانۀ کرکس‌ها شده بود، نگاه می‌کرد. وقتی دید دارم نگاهش می‌کنم، سرش را پایین انداخت و گفت: «فرنگیس، بیا برویم. نگاهشان نکن.» راه نیفتادم. پیراهنم را کشید و گفت: «به خاطر خدا بیا برویم.» پرسیدم: «چی آوردی از خانه؟» گفت: «با من بیا. هنوز باید وسایل بردارم.» دیگر توی خانۀ خودم نماندم. کشور گفت: «بیا با من. می‌خواهم پتو و لحاف هم بردارم به خانه اش رفتیم. مقداری وسایل توی موج گذاشت و به پشت بست. بعد گفت: «فرنگیس، حرکت کنیم. همراه هم باشیم.» من هم مقداری وسایل از خانۀ برادرشوهرم قهرمان برداشتم. اتاقی که قهرمان توی آن کار می‌کرد، به هم ریخته بود. عراقی‌ها به همه جا سرک کشیده بودند و نشانی ازشان باقی بود. حالا باید به طرف کوه‌های آوه‌زین می‌رفتیم. قسمتی از راه را آرام‌آرام حرکت کردیم. کمی ‌که دور شدیم، شروع کردیم به دویدن من جلو افتادم. یک‌دفعه از پشت، ما را به رگبار بستند. سعی کردم توی یک مسیر ندوم. همه‌اش این طرف و آن طرف می‌دویدم. تیراندازها، همان‌هایی بودند که می‌گفتند کاری به شما نداریم! جنازه‌ای را دیدم که روی جاده افتاده. از کنار جنازه دویدیم. با صدای بلند فریاد زدم: «خدانشناس‌ها، شما که گفتید کاری ندارید.» یک‌دفعه فریاد کشور بلند شد. لحاف و پتوهای روی کولش آتش گرفتند. فهمیدم با گلوله به لحاف و تشک زده‌اند. وسایل از روی شانه‌اش لیز خورد. تندی موج‌ها را از روی کول پرت کرد و پا به فرار گذاشت. داد می‌کشید و زیر لب نفرینشان می‌کرد. توی جادۀ خاکی، شروع کردیم به دویدن. معلوم بود از اینکه ما را اذیت می‌کنند، لذت می‌برند. دست خالی برگشتیم کوه. فقط خدا رحم کرد که کشور کشته نشد. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
سلام و احترام امروز؛ ۴شنبه ۱۴م اردیبهشت و ۳م مه سالروز استقرار پرتغالی‌ها در جزیره‌ی هرمز و آغاز مداخله‌ی غرب در خاورمیانه (سال ۸۹۴ هجری شمسی، ۹۲۱ هجری قمری و ۱۵۱۵ میلادی) است. به همین مناسبت مقاله‌ای در وقایع آن سالها را روزانه و تا چند قسمت در "سالن مطالعه‌" بارگذاری می‌کنیم. برای آگاهی از تاریخ جنایات غربی‌ها در منطقه‌مان که تا امروز نیز ادامه دارد، به آدرس زیر مراجعه کنید: https://eitaa.com/salonemotalee/1514 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee یاعلی
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 پرتغالی‌ها در شرق 🖋قسمت اول در واپسین سال‌های سده پانزدهم میلادی، ایزابل  ملکه خونریز کاستیل، به همراه شوهرش،  فردیناند شاه آراگون، سپاهی عظیم را به سوی آخرین بقایای دولت‌های مسلمان اندلس به حرکت درآورد. مورخین می‌نویسند او کشتزارها را پایمال کرد و پس از غارت و تخریب روستاها، شهر مالقه  (مالاگا) (۱) را چنان به محاصره گرفت که، به گفته ویل دورانت: «مردم اسب‌ها و سگ‌ها و گربه‌هایی را که در شهر یافت می‌شد کشتند و خوردند و سپس از گرسنگی ده‌ها و صدها جان سپردند یا بر اثر ابتلا به امراض مردند.» مهاجمان پس از فتح شهر؛ ۱۲ هزار تن از سکنه آن را به بردگی بردند. (۲) در دوم ژانویه ۱۴۹۲ شهر غرناطه (گرانادا) (۳)، پس از محاصره‌ای سخت و مقاومتی قهرمانانه، که ۹ ماه به درازا کشید، تسلیم شد و واپسین امیر مسلمانِ غرب اروپا، با درد و رنجی جانکاه، به همراه مادر، همسر، خویشاوندان و پنجاه سوار، راهی تبعیدگاه خویش در کوهستان‌های اندلس شد. ایزابل و فردیناند در میدان بزرگ شهر زانو زدند و خدای را سپاس گفتند که پس از ۷۸۱ سال اسلام را از اندلس برانداخته است. (۴) آنان سپس به کاخ افسانه‌ای الحمرا،‌ این نماد جادویی و شگفت تمدن اندلس، رفتند. (۵) بدین‌سان، شهری که چشم و چراغ و مایه مباهات سراسر اروپا بود سقوط کرد و این گوهر تابناک تمدن بشری خاموش شد. هفت ماه بعد، در اوت ۱۴۹۲، یک ماجراجوی دریایی ایتالیایی به نام کریستف کلمب از سوی ایزابل و فردیناند راهی سفری دور و دراز شد تا با غارت هند افسانه‌ای گنجینه انباشته حکمرانان آزمند اروپا را انباشته‌تر سازد. کلمب، بی‌آن‌که خود بداند، قاره آمریکا را «کشف!!!؟» کرد و در بازگشت «افتخاری» دیگر بر «افتخارات» ایزابل و فردیناند افزود. در این زمان، در گوشه‌ای دیگر از شبه جزیره ایبری، مانوئل ثروتمند، شاه حریص پرتغال، با رشک نظاره‌گر پیروزی‌های ایزابل و فردیناند بود. او خود از شهسواران جنگ‌های صلیبی علیه مسلمانان اندلس بود و همو بود که به سان همتایان اسپانیایی‌اش واپسین بقایای تمدن اسلامی را در غرب اروپا به خاک و خون کشید. دربار پرتغال، که پیشتر هنری دریانورد را راهی دریاها کرده و تجارت جهانی برده را بنیاد نهاده بود، نمی‌خواست در این مسابقه‌ی تاراجگری عقب بماند. مانوئل، پنج سال پس از سفر کلمب، واسکو داگاما [ واسکو دوگاما ] را راهی دریاها کرد. گاما در سال ۱۴۹۸ (۸۷۷ ش) به سواحل هند رسید. بدین‌سان، تاریخ، فصلی نوین را گشود که سال ۸۷۱ ش و ۱۴۹۲ م مبداء آن است؛ سال سقوط غرناطه و «کشف» آمریکا. این حوادث نقطه عطفی در تاریخ تمدن بشری است و آغاز ظهور پدیده‌ای است که زرسالاری جهانی نامیده می‌شود. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1528 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیطان انسان نما الا لعنت الله علی الیهود، انسان از انسجام این مرموزان کثیف و اتحادشون بر ضدیت با خدا و هرچه در مسیر حق است از شدت تعجب انگشت به دهان می‌ماند، شاید بتوان یهود را شیاطین انسى نامید. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۳
۸۹ چند سال پیش ‏گفتم خونه جن داره😳😡 بابام رو کاغذ نوشت "بصملاهه رهمان رهیم" زد رو دیوار خونه 🔖👀 فرداش دیدیم جن ها رو کاغذه نوشتن: داداش ما که رفتیم ولی سطح سوادت از ما خیلی ترسناک تره 😐✋🏻😂😂😂 *به نام نخستین آموزگار هستی* *سلام* *خداوند بزرگ در قرآن میفرماید* *اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ* *بخوان به نام پروردگارت كه آفريد* *(آیه ۱ سوره ی علق)* *از افتخارات اسلام اين است كه كارش را با قرائت و علم و قلم شروع كرد و اولين فرمان خداوند به پيامبرش فرمان فرهنگى بود. خواندن لوحى كه براى اولين بار در برابر پيامبر باز شد، منظم و مكتوب بود. در فرمان اقرء اين نكته نهفته است كه آنچه بر تو نازل خواهد شد، خواندنى است، نه فقط دانستنى یا انجام کاری فیزیکی آغاز تحصيل علم بايد با نام خدا باشد. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» فارغ التحصيلان نيز بايد در راه او باشند.* *پیامبر(ص) نیز مأمور آغاز قرائت قرآن، با نام خداوند است و از همینجا میتوان نتیجه گرفت هر آغازی باید با نام خداوند فرجام نیکش را بیمه کند.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee