eitaa logo
سالن مطالعه
191 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام البته این شعر مال چندین سال قبله ولی برای تلطیف ذائقه بد نیست. 😂 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مجموعه مستند ✡️ تاریخچه‌ای از نحوهٔ شکل‌گیری و آغاز اشغال فلسطین 1️⃣ قسمت اول: خانه‌ای روی آب -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۱) 🌸"ارتفاعات پسکل ممد" به منطقه کوهستانی کردستان رفته بودیم و در عملیاتی شرکت کرده و موفق شده بودیم ارتفاعاتی را بازپس بگیریم. صبح عملیات، سرخوش از پیروزی به دست آمده، در سنگر نشسته و بساط شوخی را راه انداخته بودیم که خبرنگاری به طرفمان آمد و از شرایط عملیات شب گذشته سوالاتی کرد و ما به خوبی و با حرارت پاسخ دادیم. در موقع رفتن، به سمت ما برگشت و پرسید"راستی اسم ارتفاعات رو نگفتید؟" در حالی که نمی خواستم کم بیاورم چشمم به سر محمد که شباهت زیادی به کنده کاری زمین منطقه داشت افتاد و بلافاصله گفتم: "ارتفاعات پسکل ممد"😂 ساعت دو بعداز ظهر مارش اخبار رادیو به صدا در آمد. لحن رسا و حماسی خبرنگاری که از منطقه گزارش می‌کرد ، خبر عملیات را اینگونه بیان کرد :"رزمندگان دلاور اسلام در شب گذشته عملیات موفقی در غرب کشور به انجام رساندند که موجب آزاد سازی بلندیهای پسکل ممد و ... گردید" وقتی خبر به فرمانده رسید دیگر ما بودیم تنبیه او. 😱 سید باقر احمدی ثنا -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۴۳ قرآن کریم
۱۲۵ فداکارترین آدم دنیا اونیه که فیلما رو سانسور میکنه و خودشو به گناه میندازه تا یه وقت ما به گناه نیفتیم!😬😏😐 خدا خیرت بده داداش رفتی جهنم برات از بهشت موز میارم 🍌😂😂😂🖐🏻 *به نام خدای حافظ آبروی انسانها* *سلام* *خداوند ستار العیوب در قرآن فرمودند* *وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ* *و زنی که یوسف در خانه او بود، از یوسف از طریق مراوده و ملایمت، تمنای کام گیری کرد و درها را (برای انجام مقصودش) محکم بست و گفت: برای تو آماده ام. یوسف گفت: پناه به خدا که او پروردگار من است و مقام مرا گرامی داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمی شوند.* *با توجه به این آیه می توان نکات زیر را استخراج نمود* ۱. گناهان بزرگ، با نرمش و مراوده شروع می شود. ۲. پاک بودن مرد کافی نیست، زیرا گاهی زنها مزاحم مردان هستند. ۳. قدرت شهوت به اندازه ای است که همسر پادشاه را نیز اسیرِ برده خود می کند. ۴. سعی کنیم نام خلافکار را نبریم و با اشاره از او یاد کنیم. (بجای زلیخا گفت کسی که او در خانه اش بود) ۵. پسران جوان را در خانه هایی که زنان نامحرم هستند، تنها نگذارید. زیرا احتمال دارد باب مراوده باز شود. ۶. معمولاً عشق در اثر مراوده و به تدریج پیدا می شود. وجود دائمی یوسف در خانه کم کم سبب عشق شد. ۷. مسائل مربوط به مفاسد اخلاقی را سربسته و مؤدّبانه مطرح کنید. ۸. حضور مرد و زن نامحرم در یک محیط در بسته، زمینه را برای گناه فراهم می کند. ۹. زشتی زنا، در طول تاریخ مورد پذیرش بوده است و به همین دلیل، زلیخا همه ی درها را محکم بست تا زنای او لو نرود. ۱۰. همه ی درها بسته، امّا درِ پناهندگی خدا باز است. (تو اون شرایط یوسف فقط به خدا پناه برد) ۱۱. موقعیّت های امتحان الهی متفاوت است؛ گاه در چاه و گاه در کاخ. ۱۲. تقوا و اراده ی انسان، می تواند بر زمینه های انحراف و خطا غالب شود. ۱۳. توجّه به خدا، عامل بازدارنده از گناه و لغزش است. (یوسف فورا به خدا پناه برد) ۱۴. اگر رئیس یا بزرگ ما دستور گناه داد، نباید از او اطاعت کنیم. (به خاطر اطاعت از مردم، نباید نافرمانی خدا نمود.) ۱۵. به هنگام خطرِ گناه باید به خدا پناه برد. . *ادامه نکات این آیه شریفه ان شاء‌الله فردا* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412151514955165.pdf
8.15M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز سه شنبه ۳۱ خرداد ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ✅ کارشناس:استاد روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه 🔷 جلسه دهم: آموزش خود مهارگری در کودکان ◀️ نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته می‌شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۸۳م یک روز رحیم و ابراهیم و چند تا از مردهای ده، سر چشمه جمع شدند. همه را خبر کردند و جمع شدیم. انگار خبری بود. مردها شروع کردند به چوب و سنگ وخاک آوردن. از رحیم پرسیدم: «چه خبر است؟ می‌خواهید چه ‌کار کنید؟» لبخندی زد و گفت: «می‌خواهیم برای مردم ده سنگر درست کنیم.» پرسیدم: «اینجا؟! کنار چشمه؟» یکی از پاسدارهایی که مشغول کار بود، گفت: «برای اینکه کنار چشمه بهتر است. تازگی‌ها این خدانشناس‌ها بمب شیمیایی می‌اندازند. مردم باید موقع بمباران شیمیایی خودشان را به آب چشمه برسانند. گازهای تاول‌زا می‌زنند و باید زود شست‌وشو کرد. به همین خاطر، اینجا بهتر است» اول چاله‌ای بزرگ کندند و بعد روی آن را با آهن و ایرانیت پوشاندند. سنگر را خوب استتار کردند، طوری که دیده نشود. آخرسر، وقتی وارد سنگر شدیم، از چیزی که مردها ساخته بودند، حیرت کردیم. جای خیلی خوبی درست کرده بودند. سنگر، جای هشتاد نفر را داشت و مردم همه می‌توانستند داخل آن بروند. حالا دیگر خیال مردم ده راحت بود. وقتی بمباران می‌شد، همه به طرف سنگر کنار چشمه می‌دویدند. وقتی توی سنگر بودیم و بیرون بمباران می‌شد، سنگر می‌لرزید، اما مردها می‌گفتند این سنگر بهتر از بیرون است که بی‌پناه باشیم. هواپیماها طوری می‌آمدند و بمباران می‌کردند و می‌رفتند که یک نفر زنده نماند، اما سنگر چشمه باعث می‌شد که زنده بمانیم. دیگر به اینکه هر روز هواپیماها بیایند و بمباران کنند، عادت کرده بودیم. اول هواپیماهای سفید می‌آمدند. توی آسمان چرخ می‌زدند و می‌رفتند. این ‌جور وقت‌ها رو به زن‌ها می‌کردم و می‌گفتم: «خیر به دنبالش است!» یعنی موشک به دنبالش است. می‌دانستیم بعد از آمدن هواپیماهای سفید، موشک می‌آید. بعد از هواپیماهای سفید، گاهی هم هواپیماهای سیاه می‌آمدند که غرش می‌کردند و ما جیغ می‌زدیم و دستمان را روی گوشمان می‌گذاشتیم و فکر می‌کردیم کاغذ می‌ریزند، اما بمب خوشه‌ای می‌ریختند. بیشتر، بمب‌های خوشه‌ای می‌انداختند. بمب‌هایی که اول بزرگ بود و از آسمان که پایین می‌آمد، نزدیک زمین مثل چتر باز می‌شد و ده‌ها بمب از آن به زمین می‌ریخت. بعد خدانشناس‌ها با تیربارشان مردم را تیرباران می‌کردند. یک روز که می‌خواستیم درو کنیم، هواپیماها آمدند. خوب که نگاه کردم، دیدم آن طرف‌تر را کوبیدند. نزدیک روستای دیره بود. یک ربع ساعت نگذشته بود که خبر آمد روستای دیره را شیمیایی کرده‌اند. جیغ و شیون و واویلا بلند شد. بعضی‌ها فامیل‌هاشان توی روستای دیره بودند. روی جاده، ماشین‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. همه می‌گفتند بمباران شیمیایی شده. رحیم و ابراهیم با عجله به روستا آمدند و گفتند چند روزی بیرون بروید، اینجا خطرناک است. عجله کنید. بعد از بمباران دیره، همه‌اش نگران بودیم که نکند روستای ما هم شیمیایی شود. مردها می‌گفتند: «اگر بمباران شد، به کوه بزنید یا همگی نزدیک چشمه باشید تا اگر شیمیایی زدند، بتوانید داخل آب بروید.» پیرزنی بود به نام کوکب میری که وقتی هواپیماها می‌آمدند و ما فرار می‌کردیم، روی سنگی کنار خانه‌اش می‌نشست وتکان نمی‌خورد. ما از ترس بمب‌های شیمیایی، خودمان را توی چشمه می‌انداختیم. وقتی بمباران تمام می‌شد و برمی‌گشتیم، می‌دیدیم کوکب همان‌طور روی سنگ نشسته و به ما می‌خندد. می‌پرسیدیم: «‌چرا نیامدی توی چشمه؟» ‌می‌خندید و می‌گفت: «این خلبان که سوار هواپیماست، هم‌قطار پسرم است و رفیق علی‌شاه! هر وقت برای بمباران می‌آید، می‌گوید همان‌جا که هستی، بنشین و نترس؛ کاری به تو ندارم. تو را نمی‌خواهیم بزنیم من می‌خواهم آن‌هایی را که به چشمه می‌روند، بمباران کنم و بکشم!» بچه‌ها که حرف او را می‌شنیدند، باور می‌کردند و می‌پرسیدند: «راست می‌گوید؟!» آن‌قدر جدی حرف می‌زد که بچه‌ها حرفش را باور می‌کردند. من می‌گفتم: «نه، شوخی می‌کند.» طوری بمباران را مسخره می‌کرد که آدم دلش قرص می‌شد. او می‌خواست به ما بگوید عمر دست خداست و تصمیم گرفته بود خودش را به خدا بسپارد . یک سال از شهادت برادرشوهرم قهرمان گذشته بود. وقتی شهید شد، نتوانستیم برایش مراسم بگیریم. عراقی‌ها همان روز حتی قبرستان را هم بمباران کردند. حالا یک سال گذشته بود. فامیل جمع شدند و گفتند حداقل سالگرد برایش بگیریم. غروب بود. همسایه‌ای داشتیم که آن‌ها هم همان روزی که قهرمان شهید شد، چند شهید داده بودند. با آن‌ها حرف زدیم که ببینیم می‌شود سالگرد شهدا را با هم بگیریم یا نه. گفتند: «جداگانه سالگرد بگیریم ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee