#لطیفه_نکته ۱۳۷
یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﻳﺤﺎﺕ ﺭﻭﺯﺍﻧﻢ ﺍﻳﻨﻪ که:
ﺗﻮ مترو ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﺸﻢ😐
ﻣﻠﺖ ﻛﻪ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﻴﺎﺭﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺻﻨﺪلی خالی 🏃🏻♂️
ﺍﺯ ﺟﻴﺒﻢ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠو ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻡ و ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ 😎😂😂
ی حالی میده ملت اسکل میشن که نگو😂😂😂
*به نام خداوند مهربان*
*سلام*
*امام سجاد علیه السلام*
*کَفُّ الأَذى مِن کَمالِ العَقلِ وَ فیهِ راحَةُ البَدَنِ عاجِلاً وَ آجِلاً*
*خودداری از آزار و اذیت دیگران، از علائم کامل شدن عقل است و در دنیا و آخرت، موجب آرامش بدن انسان است. (در دنیا آرامش و اعتبار انسان را در پی دارد و در آخرت از عذاب الهی ایمن می کند)*
*الکافی (ط - الإسلامیة)، ج۱، ص۲۰*
*برخی از انسانها میوه نیستند ولی کرمو شده اند و همواره دیگران را آزار می دهند. آنان اولا با آرامش خود بازی می کنند و ثانیا خود را فرومایه و پست به دیگران معرفی می کنند. بیاییم و از هم اکنون دست از آزار اطرافیان خود بکشیم و لذت مهربانی و ادب را به کام خویش بچشانیم*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412149525369207.pdf
10.78M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۹۵م
دایی که نزدیکم رسید، روی زمین نشست به طرفش دویدم. دستش را تکان داد و گفت: «چیزی نیست، فرنگیس. سرم زخم برداشته.»
خون از روی صورت، روی لباسش میچکید. دستم را به صورتش میکشیدم و گریه میکردم. سهیلا از دیدن آن منظره وحشت کرده بود و جیغ میکشید.
دایی بلند شد. بالاسر یکییکی گوسفندهایش میرفت و به سرش میزد. گریهکنان به طرفش رفتم و گفتم: «خالو، به سرت نزن. نزن خالو.»
با ناراحتی گفت: «ببین چه بر سرم آمده ببین ، بدبخت شدم. خانه خراب شدم. این همه راه آنها را آوردم تا اینجا...»
طوری کنار جنازۀ گوسفندهایش راه میرفت و گریه میکرد که انگار عزیزترین عزیزانش هستند. شیون میکرد و بر سرش میزد. دستش را گرفتم و او را روی سنگی نشاندم. با خودش حرف میزد و گریه میکرد. نالهکنان گفت: «با پای خودم آوردمشان قتلگاه. با دست خودم کشتمشان.»
گوشۀ پیراهنم را پاره کردم و با عجله و در حالی که دستم میلرزید، سرش را بستم.
مدام میگفتم: «خالو، گریه نکن. تو که نمیخواستی اینطور بشود. همینجا بمان. زخمی شدهای، باید بروی بیمارستان... خالو، دردت به جانم، درد و غمهایت به جانم، گوسفندها که از مردم عزیزتر نیستند. نگاه کن ببین چند نفر افتادهاند؟»
انگار تازه داشت میفهمید اطرافش چه خبر است. این ور و آن ور را نگاه میکرد. یک عده از مردم روی زمین افتاده بودند. جاده سوراخ سوراخ شده بود. خون آدمهایی که روی جاده افتاده بودند، روی آسفالت راه گرفته بود. چند نفرشان تکه تکه شده بودند. دست کناری، پا کناری... بقیه داشتند کمک میکردند و آنها را کنار جاده میبردند.
با دایی تا پای کوه رفتیم. ماشینهای نظامی داشتند زخمیها را جمع میکردند. با اینکه سهیلا روی کولم بود، شروع کردم به کمک به سربازها و مردمی که نمیتوانستند تکان بخورند. دایی دستش به سرش بود و از حال رفت. سربازها با تویوتا رسیده بودند و زخمیها را میبردند. لباسم از خون زخمیها سرخ شده بود. از لباسم خون میچکید
یکی از سربازهایی که برای کمک آمده بود، وقتی سر و وضعم را دید، به طرفم آمد و پرسید: «خواهرم، زخمی شدی؟»
سرم را تکان دادم و گفتم: «نه، زخمی نیستم. حالم خوب است.»
سرباز رو به سرباز دیگر کرد و گفت: «فکر کنم موج انفجار گرفته. هنوز نمیداند زخمی است!»
دستم را تکان دادم و گفتم: «برادر، حالم خوب است. این خونهای روی لباسم مال زخمیهاست. موج مرا نگرفته.»
ماشینهای ارتشی ایستاده بودند تا مردمی که مانده بودند، سوار شوند. به من گفتند سوار شوم. سوار ماشین شدم، سهیلا را بغل کردم و به صندلی تکیه دادم. پشت ماشین پر از زخمیها و آدمهایی بود که جان سالم به در برده بودند. دایی ایستاد به گوسفندهای زندهاش برسد.
ماشین که حرکت کرد، کسانی که توی ماشین بودند، شروع کردند به حرف زدن و ماجراهایی را که دیده بودند، تعریف کردن. چشمهایم را بستم. صداهاشان مثل توپ توی سرم صدا میداد. یاد حرفهای دو تا سرباز افتادم که میگفتند من موجی شده ام
گوشم وزوز میکرد و سرم گیج می
رفت. انگار آنچه را دیده بودم، نمیتوانستم باور کنم.
ماشین میرفت و من در فکر و خیال خودم بودم که راننده گفت: «خواهر، باید پیاده شوی.»
ماشین به کفراور رسیده بود. پیاده که شدم، کمی فکر کردم کجا هستم و چه کار باید میکردم. با خودم گفتم به خانۀ فامیلمان نوخاص پرورش بروم. باید خودم را جمع و جور میکردم. سر تا پا خاکی و خونی بودم. تمام بدنم درد میکرد
سهیلا توی بغلم بیحال بود. خانوادۀ زنبرادرم در کفراور بودند. به خانۀ آنها رفتم. وقتی رسیدم، شیون و واویلا برپا شد. مرتب میپرسیدند فرنگیس، چه کسی مرده؟ چه اتفاقی افتاده؟ زخمی شدهای؟ چه بلایی بر سرت آمده؟
آنجا بود که بغض گلویم ترکید. بچه را بغل خواهرزن برادرم دادم و به دشت زدم. گریه میکردم و «رو، رو» میگفتم و مینالیدم.
نزدیک شب، هنوز هوا کاملاً تاریک نشده بود که صدای هواپیماها بلند شد. سهیلا را بغل
کردم و بیاختیار رو به کوه دویدم. هواپیماها به آنجا هم آمده بودند. مردم فریاد میزدند و بچهها جیغ میکشیدند. همه در حال دویدن بودند.
صدای ضدهواییها هم بلند شد. اطراف دهات، روی کوهها ضدهوایی بود. کوه و دشت از آتش ضدهوایی روشن شده بود. از هر طرف، گلولههای ضدهوایی بالا میرفت. دست روی گوش سهیلا گذاشتم و نگاه کردم. هواپیمای دشمن توی آسمان چرخی زد و یکدفعه دود از آن بلند شد.
همه از خوشحالی فریاد زدند. نگاه کردم. معلوم بود گلولۀ ضدهوایی به آن خورده است. صدای اللهاکبر توی روستا پیچید. با خوشحالی صلوات فرستادم.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۳۴)
مقاله چهاردهم
#بیلگیتس_و_اتحاد_گاوی
🖋قسمت سوم
حتی تاریخچه خود سایت «بنیاد بیل و ملیندا گیتس» نیز از سال ۱۹۹۷ عقبتر نمیرود، و آغاز کار را «متأثر شدن خانواده گیتس از مقالهای درباره سلامت مردم فقیر دنیا» معرفی میکند؛
در حالی که تاریخچه سایت راکفلر از ورود رسمی گیتسها به این برنامه لااقل از ۱۹۹۴ پرده برمیدارد.
این تضاد بین روایتها، بهوضوح نشان میدهد برنامه مشارکت گیتس از مدتی قبل از ۱۹۹۴ آغاز شده بود.
سایت بنیاد راکفلر آغاز بهفعالیت این بنیاد را ۱۹۹۴ میداند و درباره تشکیل یک سازمان نوین با همراهی بیل گیتس در «بلاجیو»ی ایتالیا در سال ۱۹۹۹ مینویسد:
«بنیاد بیل و ملیندا گیتس در سال ۱۹۹۴ شکل گرفت و یکی از نخستین اهداف آن، تمرکز بر تلاشهای جهانی ایمنسازی بود.
تبلیغات درباره بنیاد جدید و برنامههای تأمین مالی آن، توجه بیشتر و فرصتهای جدید مالی را به ارمغان آورد.
نشست بانک جهانی در بلاجیو در سال ۱۹۹۹ شامل کارمندان ارشد راکفلر، بنیاد گیتس، سازمان جهانی بهداشت، بانک جهانی و یونیسف بود.
شرکتکنندگان نتیجه گرفتند که نیاز به جایگزینی CVI با یک سازمان جدیدتر و با ارتباط نزدیکتر به پایهگذاران آن وجود دارد.
از این ایده، اتحاد جهانی واکسن و ایمنسازی (GAVI) در سال ۲۰۰۰ شکل گرفت.» (۱۰)
با وجود اینکه راکفلرها گرداننده اصلی زمینی بودند که خانواده گیتس را در عرصه واکسیناسیون و غذا وارد کرد،
در سایت «گاوی»، از میان سازمانهای شرکتکننده در آن کنفرانس در ایتالیا، فقط از راکفلرها اثری نیست! در حالی که سایت بنیاد راکفلر خود را یکی از اسپانسرهای متعهد GAVI میداند؛ و این سازمان را بخشی از ابتکارات عملیاتی در دست اقدام بنیاد راکفلر میشمرد که در این زمینهها باید فعال باشد:
۱. کمکهای مالی برای تحقیقات جدید واکسن
۲. مطالعه در زمینه روشهای توزیع واکسن
۳. روشهای تثبیت و پایدارسازی
۴. ارتقاء سطح همکاریها از طریق جلسات مشاوره و جذب مشارکت عمومی / خصوصی. (۱۱)
به نوشتهی سایت بنیاد راکفلر، برای رسیدن به این اهداف، GAVI یک استراتژی چهار بخشی ایجاد کرد که شامل موارد زیر است:
۱. سرعت بخشیدن به استفاده از واکسنهای نامطلوب و جدید.
۲. تقویت سیستمهای بهداشتی که واکسن را ارائه میدهند.
۳. افزایش بودجه برای واکسیناسیون و ایجاد چنین برنامههایی پایدار است.
۴. بازار؛ طوریکه واکسنها در سطح جهان، برای فقرا مقرون بهصرفه و مناسب باشد. (۱۲)
و در نهایت سایت بنیاد راکفلر این برنامهها را در ادامه برنامههای خود میداند که از ابتدای قرن بیستم آغاز شده بود، و در ادامه متودولوژی و روش اجرای بدیع برنامه را نیز – با ارجاع به برنامههای سابق خود – بیان میکند؛ این سایت مینویسد:
«به دنبال مدل بنیاد راکفلر که در اوایل قرن بیستم با «کمپینهای کرم قلابی» شروع شد، GAVI نیاز به همکاری کامل دولتهایی دارد که تصمیم به شرکت در این برنامه دارند. تعهد شامل ایجاد کمیتههایی میشود که بتوانند کار سازمانهای غیردولتی و همچنین دولت و نمایندگیهای سازمان ملل و تولیدکنندگان واکسن محلی را هماهنگ کنند.» (۱۳)
در ادامهی پرونده به برنامه مشترک راهبردی دیگری از بیل گیتس و بنیاد راکفلر در موضوع کشاورزی و غذا خواهیم پرداخت.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۳۸
*به نام خدای خالق امام باقر*
*با سلام و ادب و تسلیت شهادت جانسوز مولا امام باقر علیه السلام محضر مبارکتان*
*امام باقر علیه السلام فرمودند*
*همه جنبندگان زمین، حتی ماهیان دریا، بر جوینده دانش درود میفرستند.*
*إِنَّ جَمِيعَ دَوَابِّ الْأَرْضِ لَتُصَلِّي عَلَى طَالِبِ الْعِلْمِ حَتَّى الْحِيتَانُ فِي الْبَحْرِ.*
*بصائر الدرجات، ج۱ ص۴*
*خداوند متعال از میان مومنین کسانی که علم دارند را درجات افزونی داده نسبت به دیگران و می فرماید:
یَرفَعُ اللهُ الذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ الذینَ أوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ
علم و تقوا دو بالی هستند که انسان می تواند با آنها تا بیکران پرواز کند.
ارزش هر انسان با میزان علم و تقوا و با چگونگی به کارگیری علم و دانش معین می شود.
علم و دانش، آگاهی و معرفت او را به جایی می رسانند که حتی فرشتگان هم بدان دست نمی یابند.
هر چه دانایی انسان بیشتر شود، نقش رهبری او در زندگی پر رنگ تر می شود.
بسیار اتفاق افتاده که با دیدن شخصی و یا صحبت کردن کسی، به دانش وی پی برده اید.
این مسئله بیانگر این نکته است که هر دانشی که انسان فرا می گیرد در رفتار او نمود پیدا می کند و از کردار بسیاری از افراد می توان به میزان علم آنها پی برد.
در ارزش علم همین بس که خداوند متعال در سوره زمر ایه ۱۱ می فرماید: «قُل هَل یستَوی الذَّینَ یعلَمُونَ و الذین لا یعلَمُونَ …؛بگو آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابر هستند؟…»
این استفهام انکاری است یعنی هرگز برابر نیستند.
یادگیری و کسب علم همزاد بشر است؛ خداوند نیز به این نکته در قرآن اشاره فرموده آنجا که می فرماید:
«و عَلَّمَ ادَمَ الاَسماءَ کُلَّها…؛ و یاد داد به آدم همه نام ها را …»
عزیزان فرزندان خویش را بر علم و دانش و ملکه تقوا تشویق کنید و در این زمینه هر چه می توانید آنان را جهت دهید و برای این مسیر هزینه کنید*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee