#لطیفه_نکته ۲۴۸
سلام
صبح شنبهتون بخیر
انشاءالله هفتهی خوبی داشته باشید
🔸مشکل اصلی مملکت ما برمیگرده به زمان دبیرستان و انتخاب رشته؛
👈کسانی که درس ضعیفی دارند میرن رشتهی انسانی
👈متوسطها تجربی
👈و زرنگها و با هوشها ریاضی
👌بعد تو دانشگاهها؛
👈ضعیفها میشن قاضی و دادستان و وکیل و وزیر و سیاستمدار و بر مردم حکومت میکنن
👈متوسطها میشن پزشک و با جون مردم بازی میکن
👈زرنگها هم میشن مهندس و تو مملکت بیکار میگردن😐😂😂
◀️ امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛
.... اَحبُّ الامور الیک اَوسطها فی الحق و اَعمّها فی العدل و اَجمعها لرضی الرعیة. فاِنّ سُخْط العامّةِ یُجْحف بِرَضی الخاصة و اِنَّ سخط الخاصة یغتفر مع رضی العامّة
🔸باید از کارها، آن را بیشتر دوست بداری که حد میانهای از حق باشد و عدالت بیشتری را فرا بگیرد.
و مردم نیز از آن خشنودتر و آن کار برایشان دلپذیرتر باشد، (مبادا خشنودی نزدیکانت را بر خشنودی مردم ترجیح دهی)
که ناخشنودی مردم، خشنودی نزدیکان را بیاثر گرداند و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند. (خلاصه فرمایش حضرت اینه که مردم را بر نزدیکانت مقدم بدار و از نارضایتی نزدیکانت نترس)
🌺 نهج البلاغه نامه ۵۳
🔸حضرت در امور اقتصادی، وظیفه حکومت را مراعات حال عموم مردم میداند، نه گروههای خاص
هر جا ضرری متوجه عموم مردم گردد، بر حاکم لازم است با برقراری مقررات و حتی مجازات، حقوق عامه رعایت شود.
به مالک اشتر میفرماید همواره کاری را در پیش گیرد که رضایت توده مردم را فراهم کند، هر چند موجب ناخشنودی خواص گردد.
امام با ضمیمه کردن رضایت توده به عدالت، این نکته را بیان فرمودهاند که اگر کاری به سود عموم مردم باشد، به عدالت نزدیکتر است، تا کاری که تنها منافع عده خاصی را در بر داشته باشد.
حضرت به مالک میفرمایند یادت باشد رضایت عمومی مردم نارضایتی نزدیکانت را بیاثر میکند و خشم و ناراحتی نزدیکانت به رضایت مردم خللی وارد نمیکند.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستا، مقاله و ...
@salonemotalee
KayhanNews759797104121495750152456.pdf
13.05M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز شنبه
۱۲ آذر ۱۴۰۱
۸ جمادیالاول ۱۴۴۴
۳ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#معرفی_بازی ۶۳
چی میکِشَم؟
🔹با مداد شروع به کشیدن یک نقاشی کنید و از کودک بخواهید قبل از تکمیل شدن نقاشی حدس بزند چه شکلی قراره بکشید.
با این کار قدرت تخیل کودک را افزایش میدهید.
🔹کودکان بازی با بزرگترها را بسیار دوست دارند و از آن لذت میبرند
بنابراین والدین عزیز سعی کنند در منزل زمانی را به بازی مشترک اختصاص دهند و با کودکان خود بازی کنند.
گاهی این بازیهای کودکانه برای بزرگترها هم جذابند.
◀️ #نکته_تربیتی
📺 تماشای تلویزیون و یا بازی های مبایلی و رایانه ای را محدود کنید.
⚠️ استفاده دائمی از این ابزارها:
✅ کودک را گرفتار چاقی و کم تحرکی میکند.
✅ کودک شما را دچار آشفتگی احساسی و یا مشکلات خواب میکند.
✅ آنان را خشن و ناآرام میکند.
✅ از قدرت خلاقیت آنان میکاهد
🔆 راه حل ⬇️⬇️⬇️
👏 آنان را به فعالیتهایی چون خواندن، شنیدن صوتهای مفید، تمرین نقاشی یا تمرین یک نمایشنامه یا بازیهای دارای تحرک تشویق کنید.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۴۰
🖋 مقالهی نهم:
#نبردهای_مستقیم_یهود_با_اسلام
قسمت هفتم؛
◀️ خیبر، قلعهای شکست ناپذیر
🔹پس از شکست یهود در مدینه، چهارمین خاکریز یهود علیه پیامبر صلیاللهعلیهوآله وارد نبرد شد.
یهود در خیبر به تجمع نیرو پرداخت و خیبر را که در شمال مدینه قرار داشت، به پایگاهی برای توطئه و حرکتهای نظامی علیه پیامبر صلیاللهعلیهوآله مبدل ساخت.
🔹یهودیان خیبر، شمال مدینه را ناامن ساخته و مانع گسترش اسلام در آن مناطق بودند.
پس از شکست بنیقریظه، یهودیان خیبر و قبایل همپیمان آنان، با اطمینان به نیرو و امکانات خود، به ویژه قلعه شکستناپذیر خیبر، نقشهای برای حمله به مدینه طرح ریزی کردند. (۳۰)
🔹مسلمانان دریافته بودند که جز با قطع ریشه فساد، توطئههای یهود پایان نخواهد یافت.
پس از صلح حدیبیه و آسوده شدن خاطر مسلمین از جبهه شرک، سپاه شش هزار نفری مسلمانان به فرمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مدینه به سوی خیبر رهسپار شد.
عملیات خیبر در آغاز محرم سال هفتم هجرت بود.
عملیات نظامی در ماههای حرام از نظر اسلام ممنوع، اما دفاع جایز است.
حرکت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در ماه محرم، یعنی ماه ممنوعیت هجوم، از دفاعی بودن حرکت حکایت دارد؛در حالی که تاریخ، حرکت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را هجوم معرفی میکند.
🔹خیبر دارای دژهای مستحکم امکانات نظامی فراوانی بود و به پشتوانه همین امکانات، یهودیان گمان به شکست پیامبر صلیاللهعلیهوآله داشتند و کمترین چیزی را که انتظار میکشیدند، تضعیف و کندسازی حرکت اسلام بود.
یاران پیامبر صلیاللهعلیهوآله یک یک دژها را فتح کردند و گاه برای گشودن یک قلعه، روزها جنگیدند.
با رسیدن مسلمانان به آخرین قلعه، به نام نزار، عملیات متوقف شد.
این قلعه در قله کوه بود و دیوار بلندی داشت که در زیر آن خندقی کنده شده بود و عبور از آن ناممکن مینمود.
🔹پس از تلاش فراوان و نافرجام مسلمانان برای دستیابی به قلعه، پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرچم نبرد را به دست علی بن ابیطالب علیهالسلام سپرد و آن حضرت پیروزی را برای مسلمانان به ارمغان آورد.
او درِ قلعه را با دستان پرتوان خویش کند و آن را سپر قرار داد (۳۱) و بر روی خندق انداخت تا رزمندگان از آن عبور کنند. (۳۲)
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5731
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
۱۲ آذر سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
به همین مناسبت، مقالاتی که سال گذشته در همین کانال تقدیم شده بود، یادآوری میشود:
👈 #تاریخچه_تدوین_و_تصویب_قانوناساسی
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1069
👈 #ویژگیهای_قانوناساسی_جمهوریاسلامیایران
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1094
👈 #دیدگاه_رهبرانقلاب_درباره_قانوناساسی
حضرت آیت الله العظمی خامنهای:
«من یک جملهاى را از یک مقام غربى نقل کنم.
بنده دأبم نیست از قول این سیاستمدارها و معاریف غربى چیزى بگویم؛ اما این جملهى جالبى است
او می گوید:
"دو چیز است که اگر در میان مسلمانها دست به دست بگردد و ملتهاى مختلف مسلمان از این دو چیز آگاه شوند، دیگر همهى تابوهاى غرب - یعنى اصول جزمى غرب - در هم خواهد شکست و باطل خواهد شد."
این دو چیز چیست؟
این متفکر غربى میگوید:
"یکى قانون اساسى جمهورى اسلامى است؛ که این قانون اساسى، یک حکومت مردمى و پیشرفته امروزى و در عین حال دینى را در چشم مسلمانان جهان ممکن میسازد
این قانون اساسى نشان میدهد که میتوان یک حکومتى داشت که هم متجدد باشد، امروزى باشد، پیشرفته باشد و هم کاملاً دینى باشد."
قانون اساسى این را تصویر میکند. میگوید چنین چیزى ممکن است
"دوم؛ کارنامه موفقیتهاى علمى و اقتصادى و سیاسى و نظامى جمهورى اسلامى است؛ که اگر این دست مسلمانها برسد، مىبینند که آن امرِ ممکن اتفاق افتاده است.
اگر ملتهاى مسلمان از این امکان و وقوع نسبى که در ایرانِ امروز واقع شده است، مطلع شوند، دیگر جلوى سلسلهى انقلاب ها را نمی توان گرفت.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت سی و ششم؛
آقا یک چراغ نفتی ۹ فتیلهای آورده بود که خیلی اعیانی به حساب میآمد.
اما مادرم عادت داشت غذا را روی اجاق داخل مطبخ، بپزد.
اجاق سینه دیواری با گل و آجر بالا آمده بود.
زیرش با گټههای هیزم شکل و خرد شده، داغ میشد.
آشپزیهای بزرگ فامیلی و نذری در مطبخ بود.
ولی وقتی خودمان بودیم، برنج و خورشت را روی چراغ ۹ فتیلهای میپخت و بوی طبخش خانه را پر میکرد.
مامان با چند تا جعبه، چیزی مثل میز چوبی درست کرده بود که روی آن پارچه و سفره میانداخت که حکم میز غذاخوری داشت.
آن شب طبق معمول، ایران جلو افتاد و از نردبان داخل مهتابی به طرف پشت بام، بالا رفت.
به افسانه گفتم:
«پشت سر ایران برو»
منتظر شدم تا او به وسط راه برسد،
خواستم با همان روحیه ناشی از حس سالاری از او جا نمانم، نردبان را دو پله، یکی بالا رفتم
اما پایم لیز خورد وسط پلهها، کله پا شدم واز آن بالا با سر افتادم روی سنگی که تکیهگاه نردبان بود.
یک آن احساس کردم مغزم آمد توی دهنم.
پیشانیام شکاف برداشته بود و خون از آن شکاف فواره میزد بیرون.
کف مهتابی، چشم به هم زدنی، سرخ و پر از خون شد.
ایران از بالا مامان را صدا کرد.
مامان جیغ کشید و سراسیمه آمد پیشم.
حال و روز من را که دید، دستمالی برداشت و روی پیشانیام گذاشت.
روی صورتم، پر از خون شده بود و از بینیام میچکید،
ولی گریه نمیکردم.
میترسیدم که اگر أقام مرا با این سر و رو ببیند دعوایم کند.
اتفاقا آمد و به صورت رنگ پریده و خونیام خیره شد.
عصبانی که نشد هیچ،
باد غروری هم به غبغب انداخت و گفت:
«حالا معلوم میشه که چقدر سالاری!»
بغلم که کرد دیگر نفهمیدم چطوری رساندم به بیمارستان.
چشم که باز کردم. توی خانه بودم عمه و دخترهایش، منصور و اکرم و خواهرهانم، ایران و افسانه دورم نشسته بودند.
عمه قربان صدقهام داشت میرفت،
دستهایش را به علامت شکر بالا برد و گفت:
"الحمدالله به خیر گذشت."
بعد هم رو کرد به آقام و گفت:
"برای دفع همه چشمزخمها و بلاها، باید به گوسفند قربونی کنی و گوشتش رو بدی به فقیر، بیچارهها! حكمة عروسم رو چشم زدن."
آقام گفت:
«به روی چشم. اما قبل از اون باید یه معجون درست کنم تا سالار جون بگیره.»
این را که گفت، رفت موزی را که از اهواز آورده بود با شیر و عسل قاطی کرد و دو تا لیوان بزرگ به من داد.
تا آن وقت، موز ندیده و نخورده بودم.
خیلی بهم مزه داد.
پدرم گفت:
"حالا رنگ و رخسارت برگشت سر جاش."
و چند تا ماچ آبدار از صورت رنگ پریدهام کرد.
شانس آوردم که چند روزی تا باز شدن مدرسه باقی مانده بود.
توی خانه استراحت می کردم و أقام هر روز یک جور تنقلات برایم میخرید.
خوب که شدم به مامانم گفت:
«خانم! برو برای ایران و پروانه، پارچه چادری بخر، میخوام ببرمشون سیرک هندی ببینن.»
مامان هم رفت و دو قواره پارچه چادر گلگلی برایمان خرید و داد دوختند.
چادر بوی دوست داشتن میداد.
همین قدر از چادر میفهمیدم.
چادرها که آماده شد، آقام گفت:
«برید چادرهاتون رو سر کنید تا بریم بیرون.»
ایران اولش غرغر کرد اما وقتی فهمید قرار است سیرک هندی ببینیم، اخمش تبدیل به شادی شد.
به محل سیرک که بهش «فيل خانه» میگفتند، رسیدیم.
پدرم چند قران داد و
بلیط خرید.
وارد محوطه «فیل خانه» شدیم.
یک چادر خیمه
ای بزرگ وسط یک محوطه خاکی علم کرده بودند.
انتظار داشتیم که یک فیل گنده ببینیم.
عکس فیل را توی کتاب درسی ایران دیده بودیم اما در «فیل خانه» خبری از فیل نبود.
چند تا خرس و ببر را داخل قفس به مردم نشان میدادند.
بیشتر پولدارها و بالاشهریها آمده بودند و میان آن همه جمعيت، فقط من و ایران چادر داشتیم،
ایران که دیگر اخم نمیکرد، خندید و گفت:
«پروانه ببین با این چادرها، ما دو تا شدیم مثل ننه نقلی»
نگاهی به اطراف انداختم و دیدم راست میگوید،
زدم زیر خنده.
ببرها، خوشگلتر از خرسهای سیاه و گنده بودند.
البته تا وقتی که دهن باز نکرده بودند.
از پشت قفسها، چشم در چشمشان میدوختیم و محو رنگ آمیزی صورتشان میشدیم.
یهویی که دهن باز میکردند، یکه میخوردیم اما به جای اینکه بترسیم، هورا میکشیدیم.
مامان از پشت نردههای سیاه و ضخیم قفس، دورمان میکرد و میگفت:
"اگه زیاد زل بزنین بهشون، شب میان به خوابتون"
ما هم از ترس اینکه شب به خوابمان نیایند، رد میشدیم.
انتهای قفسها، یک آقاعکاس ایستاده بود و برای مردم که پشت سرشان، قفس حیوانات بود، عکس یادگاری میگرفت. دلمان میخواست با ببرها عکس یادگاری بگیریم اما آقام اصرار داشت که «دیر شده، بجنبید، باید بریم، جهان نما» ...
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee