🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10579
◀️ قسمت هفتم؛
🔶🔸معلم سختگیر
🔹تحصیلات من در مکتب آغاز شد.
قسمت چنین بود که پیش از ورود به دبستان، در دو مکتبخانه درس بخوانم.
نخستین مکتب را که در چهار سالگی وارد آن شدم یک زن اداره میکرد
من میل به گوشهگیری داشتم و خود را با درس سازگار نمییافتم
شاید چنانچه خواهم گفت این به خاطر ضعف بینایی هم بود
🔹تصویری که اکنون بیش از هر چیز از این مرحله در ذهنم هست، روشهای غلط آموزشی و پرورشی است.
هیچ برنامه آموزشی در کار نبود.
آنچه بر مکتبخانه حاکم بود، خشونت و سختگیری بیدلیل بود
🔹بیاد دارم گاهی "ملاباجی" به برخی جلسات میرفت، و همسایهاش "رباب" را به جای خود میگذاشت
رباب در پرگردن وقت ما با کارهای بیهوده مهارت داشت؛
از جمله اینکه ما را به صف میکرد و نزد شوهرش که زمینگیر بود میبرد
ما یکییکی از جلوی او میگذشتیم و او با چوبی که در دستش بود به کف دستهای ما میزد.
برادر بزرگترم نیز در این مکتب با من بود.
🔹در سال ۱۳۲۳ که پنج شش ساله بودم، پدر ما را به مکتب دیگری فرستاد که در اتاقی در یکی از مساجد بود.
هنوز آن اتاق درس را بیاد دارم که اتاق تاریکی بود.
شاید هم این تصور ناشی از ضعف بینایی من بوده باشد.
این معلم به ما خیلی توجه کرد و ما را سمت چپ خود نشانید.
ما همواره مورد توجه او بودیم.
من و برادرم در این مکتبخانه درس " عمّ جزء " را شروع کردیم که با آموزش الفبای عربی آغاز میشد
و پس از آن به آموزش جزء سیام قرآن کریم میپرداختند
از سورهی ناس شروع میکردند.
این معلم به جز ما، با سایر شاگردان سختگیر و خشن بود
🔹آنچه امروز از این مکتب در حافظهام مانده، تندی و خشونت این مرد، و سرما و تاریکی است.
🔹من راه خانه تا محل درس را با کفشی طی میکردم که سوراخ بود و زمستان از سوراخ آن آب و گل وارد می شد و پایم را گلی میکرد
🔹از کارهای عجیب او این بود که روزهای پنجشنبه شاگردان را قبل از این که مرخص شوند به صف میکرد و به آنها میگفت:
"من زیر زبانهای شما مهر میزنم. هرکس روز جمعه مقید به خواندن نماز باشد، اثر مهر روی زبانش میماند و گرنه محو میشود"
بعد مهری برمیداشت، به مرکب آغشته میکرد و زیر زبان هر یک از شاگردان را مهر میزد
صبح شنبه قیامت بود
شاگردان به صف میایستادند و زبانشان را برای بازبینی و تفتیش بیرون میآوردند.
و برخی هم سخت تنبیه میشدند
من هم با شاگردان در صف میایستادم و از ترس گریه میکردم
ترسم از کتک خوردن نبود، چون ما را احترام میکرد و نمیزد! اما از هول و وحشت این صحنه گریه میافتادم
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10660
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10610
◀️ قسمت هشتم؛
🔶🔸آن روز درخشان
دههی ۲۰ با کنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در سال ۱۳۲۰ آغاز شد و با جریان مصدق در سال ۱۳۳۰ به پایان رسید.
🔹در این دهه خطر کمونیسم در ایران - به خصوص پس از واقعه آذربایجان- بالا گرفت
قدرت حاکمه برای مقابله با این خطر میدان را برای برخی فعالیتهای دینی باز کرد
🔹در همین دهه نخستین مدرسهی جدید دینی به نام "دارالتعلیم دیانتی" در مشهد تاسیس شد.
مدیریت آن را میرزا حسین تدین بر عهده داشت که اهل کرمان و ساکن مشهد بود. (وقتی من رئیس جمهور بودم به دیدنم آمد...)
این مدرسه را گروهی از مومنان خیر تاسیس کرده بودند که یکی از آنها شیخ غلامحسین تبریزی هم درس و هم مباحثه شیخ محمد خیابانی در تبریز و یکی از علمای موفق در امر تبلیغ بود
🔹این مدرسه یک دبستان کامل از کلاس اول تا ششم بود
شش ساله بودم که وارد این مدرسه شدم و مرا در کلاس اول نشاندند
برادرم که ده ساله بود را هم در کنار دانش آموزان سال چهارم نشاندند
🔹خاطرم هست که من در سه سال اول احساس عقب افتادگی در دروس را داشتم سپس در سال های چهارم و پنجم و ششم شاگرد اول شدم
علت این دگرگونی برای من روشن نبود ولی چند سال پیش حقیقت را کشف کردم
یادم آمد که از سال چهارم در ردیف جلوی کلاس درس نشستم
دیگر آنچه را معلم روی تخته سیاه مینوشت میدیدم
در نتیجه؛ آن چه را معلم میگفت در مییافتم
🔹هنوز آن روز درخشان را که درهای دروس بر رویم گشوده شد، به یاد دارم.
زنگ اول آن روز درس حساب داشتیم و من توسط معلم خیلی تشویق شدم.
این یک نکته آموزشی و تربیتی است که من در زمان تصدی ریاست جمهوری در مصاحبهای به مناسبت سال تحصیلی جدید معلمان را به آن توجه دادم
در این مدرسه، در تجوید قرآن کریم و تلاوت آن با صدای خوش، زبانزد بودم.
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10660
◀️ قسمت نهم؛
🔶🔸آن روز درخشان ۲
🔹در مراسم دبستان و مراسم استقبال از شخصیتهایی که به مدرسه میآمدند قرآن تلاوت میکردم؛
از جمله در حضور آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی قرآن خواندم.
ایشان در اواخر دهه ۲۰ به مشهد آمد و مدرسه به استقبال ایشان رفت
من در آن هنگام دوازده ساله بودم
هنوز به یادم مانده که آقای کاشانی با عدهای از علما نشسته بود؛ اما چهرهی آن علما در ذهنم روشن نیست؛ چون چشمم ضعیف بود
🔹همچنین در آغاز ورود آیتالله حاجآقا حسن قمی به مشهد؛ پس از وفات پدرش در حضور ایشان نیز قرآن خواندم
برخی از موسسان مدرسه مقلد پدر ایشان بودند
آقای قمی به مدرسه آمد ما به صف ایستاده بودیم من و یکی دیگر از شاگردان جلو آمدیم و قرآن و بعضی محفوظات دینی دیگر را خواندیم
من از ایشان جایزه گرفتم و هنوز هم به یادم هست که کتاب "تعلیمات دینی تالیف سید حسامالدین فالاسیری شیرازی" بود
بعدها این نویسنده را دیدم که به مشهد تبعید شده بود و گهگاه نزد پدرم میآمد
🔶🔸آموزش قرآن
🔹قرآن را از دوران کودکی نزد مادر، و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دورهای قرائت را در منازل مدیریت میکرد آموختم.
پدر، من و برادرم را به این مرد مومن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد.
او به ما احترام میگذاشت
با این که مردی پنجاه ساله بود پشت سر ما از در خارج میشد و ما را در دو طرف خود مینشانید
من نزد او قرآن میخواندم و او قرائت مرا تصحیح میکرد.
🔹یک روز به ما گفت:
"شما دیگر به مرحلهای رسیدهاید که من نمیتوانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را به جلو ببرم."
به ما توصیه کرد که پیش استاد او - ملاعباس- برویم که در سن هفتاد سالگی در صحن حرم رضوی تدریس میکرد.
رفتیم و نزد آن مرد درس خواندیم
از ویژگیهای او این بود که به نسخه قرآن چاپ هند مقید بود و اعتقاد داشت که نسخه هندی با وجود دشواری رسمالخطش نسخهای صحیح است
همچنین از جمله خصلتهای او تقید به سنت سلام کردن هم در آغاز دیدار و هم هنگام خداحافظی بود
در حالی که در ایران رسم شایع این است که تنها در آغاز دیدار سلام کنند و هنگام خداحافظی جملات فارسی دیگری به کار ببرند
🔹نزد او کتاب تجوید را خواندیم که فارسی است و تعریف سید محمد عرب زعفرانی
این سیدمحمد، عرب و ساکن مشهد بود که استاد مقری ما -ملاعباس- هم شاگرد او بوده است
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10740
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10697
◀️ قسمت دهم؛
🔶🔸لباس روحانیت
در ایران معمولاً کسانی که به امور دینی اشتغال دارند اعم از طلاب، اساتید و مبلغین عمامه بر سر میگذارند
عمامه، نماد وجود آن طائفهای است که در دین تفقه میکنند، دین را تبلیغ میکنند و در برابر مخالفان دین میایستند.
از همین روی، دستنشاندگان استعمار و مبلغان لاییسیم، با عمامه جنگیدهاند.
رضاشاه دستور داد عمامهها را بردارند و کلاه پهلوی بهسر بگذارند.
پسرش از این تصمیم شکست خورده عقب نشینی کرد، اما دستگاه حاکمه نقشه کشید تا یک روحیهی عمومی ایجاد کند و عمامه را مورد تحقیر و استهزا قرار دهد.
در کودکی وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم، عمامه گذاشتم.
علت این عمامه گذاری زود هنگام آن بود که در آن دوران، مردم عادت به پوشاندن سرداشتند.
طبیعتا پدر حاضر نبود ما کلاه پهلوی به سر بگذاریم؛ بنابراین چارهای جز عمامه نبود
عمامهی ما را مادر میبست تحتالحنک - دنباله پارچه عمامه - را هم که معمولاً در سمت چپ میگذارند ایشان در سمت راست میگذاشت
ما از کودکی با پدیدهی مسخره کردن عمامه مواجه بودیم.
آنقدر کلمات تمسخرآمیز شنیدیم که این پدیده در نظر ما عادی شده بود
و لذا به علت آن نمیاندیشیدیم.
فقط وقتی بزرگ شدم، به حافظهام مراجعه میکردم و شگفت زده میشدم.
هیچ معممی چه کوچک و چه بزرگ از این پدیده در امان نمانده بود.
🔶🔸شما دیگر چرا سید!؟
تمسخر عمامه و علمای دین در ایران به شیوههای مختلف رایج بود و به صورت یک روحیه عمومی جمعی در آمده بود
همه بخشهای جامعه را در بر میگرفت
حتی من هم از این روحیه عمومی در سلامت نماندم
در محله ما شخص معممی به نام شیخ فائقی بود
مردی فاضل بود که در مجالس روضه میخواند
عمامهی بزرگی بر سر میگذاشت و محاسنی کمپشت داشت
الاغی کوچک و تندوتیز سوار میشد
خانهاش در کوچه مجاور کوچه ما بود
هر روز سوار بر الاغش از جلوی خانه ما می گذشت و در کوچه ها با سرعت حرکت میکرد
یک روز با دوستانم مشغول بازی والیبال بودم - من به این ورزش بیش از سایر ورزش ها پرداختهام -
هنگام بازی عمامه را بر میداشتم و به پوشیدن همان قبا که آن هم جزء لباسهای طلاب و روحانیون است اکتفاء میکردم
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10810
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📒 فصل اول؛ آن روزها
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10740
◀️ قسمت یازدهم؛
🔶🔸شما دیگر چرا سید؟!
هنگام بازی عمامه را بر میداشتم و به پوشیدن همان قبا که آن هم جزء لباسهای طلاب و روحانیون است اکتفاء میکردم
در حین بازی متوجه شدیم که آقای فائقی سوار بر الاغ از دور با سرعت میآید
بچهها با هم قرار گذاشتند او را مسخره کنند
وقتی نزدیک شد همگی از جمله خود من فریاد زدیم:
"آشیخ ... آشیخ ..."
این کلمه به تنهایی حرف زشتی نیست چون مخفف آقای شیخ است
اما وقتی دسته جمعی با خنده فریاد میشد نشان از تمسخر داشت
وقتی به ما نزدیک شد سر الاغ را به سمت ما برگرداند و با عصبانیت به سمت ما آمد
بچهها گریختند و من برجا ایستادم
از الاغ پیاده شد و نزدیک من آمد
هم مرا و هم پدرم را میشناخت
و هم میدانست که من معمم هستم
لذا با لبخندی آمیخته به تعجب و گلایه و با مهربانی گفت:
"شما دیگر چرا؟! سید عزیز!"
🔶🔸جنگ شایعهها
این جو نتیجه نقشه حساب شدهای برای جداسازی روحانیون از جامعه و زندگی مردم بود
برای این منظور از شایعات بهره میجستند
هنوز هم به یاد دارم که این شایعه میان مردم رواج داشت که؛
"گروهی از روحانیون در اطراف مشهد، مجلس شبانهای برپا کردهاند و در سماور عرق ریختهاند، در قوری شراب و مشغول مستی و عربدهکشی بودهاند"
بسیاری از مردم میگفتند ما این صحنه را به چشم خود دیدهایم.
برخی هم میگفتند ما از کسی شنیدهایم که با چشم خود دیده است
ساختگی بودن این داستان پیداست؛
خوب چرا شراب و عرق را به این صورت گذاشته بودند؟! چه دلیلی داشت در فضای باز و در انظار مردم در چنین جلسهای بنشینند؟!
سر تا ته داستان حکایت از دروغ بودن آن دارد
با این همه من آن را از خیلیها شنیدم و همه میگفتند دیدهایم یا از کسی که دیده، شنیدهایم
روحانیون مسئولیت دفاع از اسلام را در برابر هرگونه انحراف در جامعه دارند
وظیفه خود میدانند که علیه سلطه هر ستمگر یا بیگانهای بر جامعه اسلامی مبارزه کنند
آنان بر مبنای این مسئولیت در تاریخ معاصر ایران مواضع سرسختانهای در برابر اشغالگران و طاغوتها و خودکامگان داشتهاند
در عصر جدید موضع میرزای قمی در قبال روسها از این جمله است
او در زمان عباسمیرزا پسر فتحعلی شاه که با روسها میجنگید، فتوای مشهور خود را در رسالهاش به نام رساله عباسیه صادر کرد
عباس میرزا نسبتاً فرد صادق و درستی بود و خائن به میهن نبود
همچنین موضوع مرجعیت دینی در واقعه تنباکو و یا موضع علمای دین در در جنبش مشروطه
همچنین برای نمونه موضع مرحوم مدرس را در نظر بگیرید
مدرس در نخستین دوره مجلس شورا نامزد نمایندگی از اصفهان شد؛
و با کسب اکثریت قاطع آرا به عنوان یکی از پنج فقیه وارد مجلس شد که حق ممانعت از تصویب قوانین مخالف شریعت اسلام را دارا بودند
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10892
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10810
◀️ قسمت دوازدهم؛
📒 فصل اول؛ آن روزها (۱۲)
🔶🔸مدرس در نخستین دوره مجلس شورا نامزد نمایندگی از اصفهان شد؛
و با کسب اکثریت قاطع آرا به عنوان یکی از پنج فقیه وارد مجلس شد که حق ممانعت از تصویب قوانین مخالف شریعت اسلام را دارا بودند
در دوره دوم مجلس نیز مدرس از شهر تهران نامزد نمایندگی شد و بیشترین تعداد آراء انتخاب کنندگان را به دست آورد
و به همین ترتیب در انتخابات دوره های سوم و چهارم
در دوره چهارم حکومت و قدرت از قاجاریه به پهلوی منتقل شد
مدرس با این امر و همچنین بعداً با عملکرد رضاخان پهلوی نیز مخالفت کرد
در انتخابات دوره پنجم مدرس خود را نامزد میکند
ولی نتیجه آراء که بیرون میآید یک را هم برای مدرس دیده نمیشود
مدرس صدای خود را بلند میکند و میگوید:
"من خودم که به خودم رای دادم، پس همان یک رای خودم چه شد"
از این نمونهها در مییابیم که روحانیون از نفوذ اجتماعی گستردهای برخوردار بودند
و موضعگیریهایشان بر مبنای اصولی بود که امت اسلامی به آنها اعتقاد داشت و مقدس میشمرد و در راه آنها از جان دریغ نمیورزید
این اصول؛ ستم، چپاول، و تسلیم در برابر بیگانه را مردود میشمرد از این روی طاغوتیان برای منزوی کردن روحانیت در جامعه و جدا کردن آنها از همه عرصههای زندگی از جمله زندگی سیاسی نقشه میکشیدند
آنها برای رسیدن به این هدف به هر راهی حتی کشتن و زندانی و تبعید کردن علما نیز متوسل شدند
در سال ۱۳۱۴ فاجعه مسجد گوهرشاد رخ داد که طی آن بسیاری از مردم را کشتند و شمار بسیاری از علما نیز دستگیر شدند که افراد زیر از آن جمله بودند:
سید هاشم میردامادی پدربزرگ مادری من و سید علی اکبر خویی پدر آیتالله خویی که با پدرم دوستی داشت و میرزا حبیبالله ملکی که از دوستان پدرم بود و خطبه ازدواج پدرم و خود من را ایشان خوانده بود و از شاگردان آخوند بود.
ضمناً پدرم در حال رفتن به مسجد بوده که در راه به یکی از دوستانش برخورد میکند و او با آگاه ساختن ایشان از اتفاقاتی که در مسجد گوهرشاد رخ داده بود ایشان را از رفتن منصرف میکند
بله نزدیک به بیست عالم روحانی را در حادثه گوهرشاد بازداشت کردند
من پس از انقلاب گفتم تصویر آنها را از پروندههایشان بیاورند ببینم
دیدم زیر تصاویر، عبارت "جرم سیاسی" نوشته بودند یعنی دخالت در سیاست
رژیم پهلوی بر محور جدایی میان دین و جامعه بنا شده بود
یادداشتهای فردوست این مطلب را به خوبی روشن میسازد
📒 فصل دوم؛ در محضر اساتید
◀️ قسمت یکم؛
🔶🔸مدارس و مراحل تحصیل حوزوی
من و برادر بزرگترم پس از دوره دبستان به تحصیل در حوزه علمیه پرداختیم
چون پدرم نگذاشت در مدارس رسمی تحصیل کنیم تا مبادا از لباس روحانیت بیرون بیاییم
هر طلبه علوم دینی در آغاز با خواندن ادبیات عرب یعنی صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع شروع میکند
من وقتی در دبستان بودم مقداری از کتاب جامعالمقدمات را تا پایان اُنموذَج خوانده بودم
کتاب امثله را با پدرم شروع کردم اما ادامه نیافت
لذا با استاد دیگری ادامه دادم
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10939
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10892
◀️ قسمت سیزدهم؛
📒 فصل دوم: در محضر اساتید. ۲
من وقتی در دبستان بودم مقداری از کتاب جامعالمقدمات را تا پایان اُنموذَج خوانده بودم
کتاب امثله را با پدرم شروع کردم اما ادامه نیافت
لذا با استاد دیگری ادامه دادم
صرف میر را نزد پدرم خواندم
بعد عوامل منظومه را هم نزد یک استاد خواندم
مشغول اُنموذَج بودم که درس دبستان را به پایان رساندم
در مدرسه سلیمان خان که زیر نظر شیخ حسین بجستانی بود دروس مقدمات و سطوح را ادامه دادم
او از علمای فاضل و دوست پدرم بود
ریاست مدرسه با شیخ احمد کفایی فرزند آخوند خراسانی بود
آقای بجستانی شخصی به نام آقای علوی را به عنوان استاد من تعیین کرد و من صمدیه را نزد وی خواندم
او بعداً درس پزشکی خواند و پزشک شد
سپس آقای بجستانی استاد دیگری به نام آقای مسعودی برایم تعیین کرد سیوطی و مغنی را نزد ایشان خواندم
در سال ۱۳۳۲ از مدرسه سلیمانیه به مدرسه نواب منتقل شدم
در این دوره بود که شایستگیها و تواناییهای من شکوفا شد و در خود اشتهای سیریناپذیری برای فرا گرفتن دروس و قدرتی فوقالعاده برای درک و فهم آن یافتم
پس از مغنی، مطول را خواندم
در اینجا باید اهمیت دو کتاب مطول و مغنی را مورد تاکید قرار دهم
اولی در زمینه علوم بلاغت، کتاب سودمندی است اما خواندنش خیلی طول میکشد و دومی هم کتاب بیمانندی در علم نحو است
فقه و اصول را از شرایع در نزد پدرم شروع کردم و تا باب حج ادامه دادم
پدرم در آن هنگام به برادر بزرگترم شرح لمعه درس میداد و او هم با پدر در شرح لمعه به باب حج رسید
من که پیشتر در برخی دروس شاگرد برادرم بودم اکنون با او هم درس میشدم
سه چهارم شرح لمعه را نزد پدر و یک چهارم آن را نزد سیداحمد مدرسیزدی خواندم
پیش از آن "معالم الاصول" را نزد سیدجلیل حسینی که دوست پدرم بود، خوانده بودم
سپس رسائل و مکاسب را نزد پدر و حاجشیخ هاشمقزوینی خواندم
حاجشیخ هاشمقزوینی به حق استاد توانایی بود
من کسی را بهتر از او در روش تدریس ندیدهام
در ۱۷ سالگی رسائل و مکاسب و کفایه را تمام کردم
سال ۱۳۳۵ در درس خارج شرکت کردم
سال بعد برای زیارت به عراق رفتم و چند ماه در نجف اشرف ماندم
در آن مدت در محضر درس علمای بزرگ آن دیار حضور یافتم تا دروس آن اساتید را با دروس حوزه مشهد مقایسه کنم
من در برخی درسهای آقای خویی، آقای حکیم، آقای بجنوردی، آقای شاهرودی، میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن یزدی حضور یافتم
در اواخر دورهای که کفایه میخواندم با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم
آقای میلانی سال ۱۳۳۳ به مشهد آمد و تدریس فقه را از ابتدای کتاب اجاره شروع کرد و دو سال ادامه داد ولی من در این درسها حضور نیافتم
زمانی در درس ایشان شرکت کردم که کتاب صلات را شروع کرد
دو سال و نیم یعنی تا میانههای سال ۱۳۳۷ با آقای میلانی ادامه دادم
در آن سال به قم رفتم و تا سال ۱۳۴۳ در این شهر ماندم
از سال ۱۳۴۳ به مشهد بازگشتم و تا پیروزی انقلاب اسلامی در مشهد ماندم
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10973
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10939
◀️ قسمت چهاردهم؛
📒 فصل دوم: در محضر اساتید. ۳
در آن سال به قم رفتم و تا سال ۱۳۴۳ در این شهر ماندم
از سال ۱۳۴۳ به مشهد بازگشتم و تا پیروزی انقلاب اسلامی در مشهد ماندم
درس خارجی را هم با پدرم داشتم ولی از آنجایی که تدریس خارج نیازمند تلاش گسترده برای آمادگی و مطالعه منابع متعدد است و پدرم قادر به این تلاش گسترده نبود لذا درس خارج با ایشان جدی نبود
عادت کرده بودم درسها را به زبان عربی بنویسم همچنین کوشیدم کارم از جهت ارائه و فصلبندی هم ابتکاری باشد.
🔶🔸پدری که استاد بود
پدرم ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهرهگیری از درس و مباحثه نگذرانیم .
ایشان از تعطیلی درس حوزه در ایام محرم و همچنین ماههای تابستان هم بهره میگرفت
در هفت روز اول ماه محرم برای من درس میگفت و سه روز بعد از آن را به مجالس روضهی امام حسین علیهالسلام میرفت
چیزی را بنام " تعطیلی تابستانی" قبول نداشت و میگفت:
"مادر نجف علی رغم هوای طاقت فرسا و گرمای سخت درسمان را ادامه میدادیم؛ بنابراین تابستانها در مشهد چرا باید درس و تحصیل تعطیل شود؟!"
مطوّل را در ماههای تعطیل تابستان خواندم
شیخ فشارکی در تابستان از قم به مشهد میآمد و دو ماه میماند
من او را قبلاً دورادور میشناختم
چون پیشتر در مشهد ادبیات عرب تدریس میکرد و بعد هم به قم میرفت و به تدریس همین دروس در قم میپرداخت
از او خواستم در مشهد به من مطوّل درس بدهد که پاسخ مثبت داد
من ساعتهای طولانی از روز را به درس خواندن نزد او میپرداختم
لذا بیان و مقداری از معانی و بدیع مطول را در خلال دو تابستان _ یعنی ظرف چهار ماه _ به پایان رساندم
شیخ فشارکی بعدا فهمید که من مکاسب هم میخوانم و لذا از پیشرفت سریع من در فقه شگفتزده شد
او خود این کتاب را در قم تدریس میکرد
پدرم بر درس خواندن ما بطور مستمر نظارت میکرد.
ما را گاه با تشویق و گاه با تندی به آن ترغیب میکرد
من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم
هرگاه در مورد درسی که میخواندم اظهار نظر میکردم؛ پدرم خیلی خوشحال میشد و به من که چهارده پانزده ساله بودم میگفت:
تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.
با برادرم مباحثه میکردم
پس از مباحثه، پدرم ما را به اتاق خود میخواند
از ما پرسش میکرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم برایمان توضیح میداد .
بخاطر دارم که خانهی ما سه اتاق داشت
دو اتاق از آنِ پدر بود؛
یک اتاق نسبتا بزرگ برای میهمانها و یک اتاق هم برای مطالعه و غذا خوردن و استراحت، شبیه حجرهی طلاب
ما هم همگی یک اتاق داشتیم؛ چهار برادر و چهار خواهر با مادر!
در مواردی که مادر میهمان یا روضه داشت ناگزیر بودیم بیرون خانه بمانیم!
در اتاق مخصوص پدر، میزی به درازا و پهنای ۸۰ در ۴۰ بود (که در زمستان با گذاشتن منقلی در زیر آن برای گرمایش هم مورد استفاده واقع میشد)
پدر در سمت طول میز چهارزانو مینشست
ما هم هردو کنار یکدیگر در یک سمت عرض آن مینشستیم
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11012
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10973
◀️ قسمت پانزدهم؛
📒 فصل دوم: در محضر اساتید. ۴.
پدر در سمت طول میز چهارزانو مینشست
ما هم هردو کنار یکدیگر در یک سمت عرض آن مینشستیم
به خاطر هیبت و جدّیّت پدر در اثنای درس و مذاکره، من و برادرم بر سر اینکه کدام دورتر از پدر بنشینیم با هم کشمکش داشتیم!
بیشک این تندی و خشم پدر هرچند جنبههایی منفی داشت، اما منکر جنبههای مثبت آن نمیتوانم بشوم؛
زیرا این سختگیری ما را منضبط بار آورد و از انحرافاتی که برای برخی فرزندان روحانیون به علت عدم توجه به آنها پیش میآمد ، به دور داشت
یکی دیگر از اثرات آن نیز این بود که من توانستم ادبیات عرب و دورهی سطح فقه و اصول را در پنج سال و نیم به پایان برسانم .
🔶🔸علاقهمندیهای من
از شش سال تحصیل در حوزه مشهد خاطرات بسیاری دارم که یک مورد آن را ذکر میکنم و آن عبارت بود از شیفتگی شدید من به مطالعهی کتابهای داستان و رمانهای مشهور جهانی و ایرانی
شاید من همه داستانهای " میشل زواگو" را که ده تا است خواندهام . " داستانهای "الکساندردوما"ی پدر و پسر را هم خواندهام
همچنین تمامی یا بیشتر داستانهای ایرانی را نیز خواندهام
خواندن این داستانها و رمانها تاثیر محسوسی در ذهن و شیوهی نگارش انسان دارد .
سال ۱۳۳۶ چند ماه به عراق سفر کردم
برخی کتابهایی را هم که به آنها خیلی علاقه داشتم به همراه خود بردم
بعد به کتابخانه شوشتریّهی نجف اشرف رفتم که اتفاقا بسیاری از کتابهای عمویم _سید محمد_ در این کتابخانه هست و موقوفه ی آنجاست
در آنجا کتابهایی را استنساخ کردم
سپس به همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرمشهر با قطار به تهران آمدیم
در تهران کتابها را به همراه چند شناسنامه گم کردم
همه جا را زیر و رو کردم و هر جایی را گشتم
به انبارهای راه آهن رفتم و مدتها در آنجا جست و جو کردم؛ اما نتیجهای نداشت
پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم .
دوسال بعد نامهای از یک رانندهی تاکسی به دستم رسید که نوشته بود:
"من بستهای را که در اتومبیلم جامانده بود پیدا کردم. آن را باز کردم. اما هیچ نشانی از صاحبش در آن نیافتم. فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود . دیدم صاحب شناسنامه معمم است، لذا از فردی معمم در تهران پرس و جو کردم و او نشانی مسجد مشهد را به من داد . به این ترتیب کتابها به من بازگشت !
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11048
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11012
◀️ قسمت شانزدهم؛
📒 فصل سوم : ساحل دجله ۱
🔶🔸علاقه به زبان عربی
مادرم در محیط عربی پرورش یافته بود
جد مادرم که از اصفهان به نجف مهاجرت کرد، از خاندان "میر دامادی" ساکن در نجف آباد اصفهان بود
شاخههایی از این خاندان در نجف اشرف ساکن هستند
پدرِ مادرم، از علمای فاضل و عرب زبان بود و لذا مادرم در خانهای پرورش یافت که به عربی تکلم میکردند
ایشان پیس از بلوغ با خانواده خود به ایران آمد، و لذا با عربی عامیانه معمول در نجف آشنایی داشت
مادرم با قرآن بخوبی آشنا بود
و با احادیث شریف و کتب عربی نیز آشنایی داشت
در مدرسه ابتدایی قواعد زبان عربی را از طریق کتاب جامع المقدمات نزد برخی از معلمان معمَّم مدرسه آموختم
در سن یازده یا دوازده سالگی مطالعه علوم عربی را به صورت جدی و پیگیر آغاز کردم
برادرانم همگی در این حال و هوا مانند من بودند ولی من به شکل ویژهای شیفته زبان عربی بودم
عراقیها در قالب هیئتهایی برای زیارت به شهر مشهد میآمدند
آنها در صحن "حرم امام رضا علیهالسلام" تجمع میکردند
شعرها و قصایدی میخواندند
من ساعتهای طولانی میایستادم و دل به آنها میسپردم
با دقت فراوان به کلمات آنها گوش میدادم و به سخنانشان توجه میکردم
وقتی به زبان عربی گوش میسپارم، احساس ویژهای به من دست میدهد
با شنیدن این زبان از اعماق وجود تحت تاثیر قرار میگیرم
در واقع عموم ایرانیان بویژه متدینین آنها کم و بیش زبان عربی را دوست میدارند
روابط برادرانهای که در طول تاریخِ اسلام، میان ایرانیان و همسایگان عرب آنها برقرار بوده از جهت گستردگی، عمق و فراگیری، در میان هیچ یک از ملل جهان نظیر ندارد
از همین جاست که درمییابیم موضعگیری برخی اعراب تحت عنوان عربیّت، در تجاوز ظالمانه علیه نظام اسلامی ایران، چه خسارت سنگین و چه جنایت بزرگی بوده است؛
حال آنکه از روح تجاوزگرانهی متجاوز، آگاهی داشتند و میدانستند موضعگیری شان چه اندازه موجب از بین رفتن این احساسات انسانیِ بینظیر خواهد شد .
🔶🔸بیان فصیح و عامیانه
در سفر به عراق میکوشیدم فقط به عربی حرف بزنم؛
ولی گاه با مشکل تفاوت میان زبان فصیح و عامیانه مواجه میشدم
از جمله اینکه مادرم مرا فرستاد تا از بقّال محله برنج بخرم
در بقالی زنی فروشنده بود
به عربی به او گفتم : شما برنج دارید؟ (برنج به عربی فصیح "رُزّ"، و در گویش محلی عراق "تِمّن" گفته میشود)
با تعجب گفت:
رُزّ؟! رُزّچیست؟!
شروع کردم با ایما و اشاره معنای "رُزّ" را برایش توضیح دهم ولی نفهمید
برای آنکه خود را راحت کند، گفت:
ما "رُزّ" نداریم!
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11082
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11048
◀️ قسمت هفدهم؛
📒 فصل سوم : ساحل دجله ۲
🔶🔸بیان فصیح و عامیانه
در بقالی زنی فروشنده بود
به عربی به او گفتم : شما رُز دارید؟ (برنج به عربی فصیح)
با تعجب گفت:
رُزّ؟! رُزّچیست؟!
شروع کردم با ایما و اشاره معنای "رُزّ" را برایش توضیح دهم ولی نفهمید
برای آنکه خود را راحت کند، گفت:
ما "رُزّ" نداریم!
به نزد مادرم آمدم و جریان را به او گفتم
ایشان خندید و گفت:
باید بگویی "تِمّن" نه "زُزّ"
سپس ایشان خودش رفت و "تِمّن" خرید
بخاطر علاقهی به زبان عربی، در سفر به عراق، دنبال منطقهای میگشتم که به فارسی حرف نزنند
از آنجا که ساکنان شهرهای مقدس، غالبا فارسی را خوب میدانند، از کاظمین به بغداد میرفتم تا فقط عربی حرف بزنم
یک روز در ساحل دجله قدم میزدم
به یک قهوهخانه رسیدم
داخل شدم و نشستم
روزنامهای برداشتم
سیگاری آتش زدم و سفارش چای دادم
قهوه خانه شلوغ نبود
تعداد اندکی مشتری داشت
دیدم کارگر قهوهخانه در حالی که چای میریزد با تعجب به من نگاه میکند و با رفیقش حرف میزند
چای دیگری سفارش دادم
وقتی خواستم بیرون بروم و پول پرداخت کنم، تصویری که در قهوهخانه آویخته بودند و نشان میداد صاحب قهوهخانه مسیحی است نظرم را جلب کرد
علت تعجب کارگر قهوهخانه را که دیده بود یک مرد معمَّم در قهوهخانه اش نشسته دریافتم
یکبار هم در خیابانهای بغداد میگشتم
راه را گم کردم
از رهگذری سراغ شارع(خیابان) "الرشید" را گرفتم
چون اگر به آنجا میرسیدم، دیگر میدانستم چگونه به کاظمین برگردم
از لهجهام فهمید ایرانیام
به فارسی گفت:
شارع "الرشید" را میخواهی!؟
🔶🔸ترجمه از عربی
در سال ۱۳۳۸ یا ۳۹ هنگام اقامت در قم برای مطالعه کتابهای عربیِ معاصر، به خانه آقای شیخ محمد کَرَمی که از علمای خوزستان است، رفتوآمد داشتم
ما برخی از کتابهای "جبران خلیل جبران" را میخواندیم
آن زمان کتاب "اشک و لبخندِ جبران" را ترجمه کردم
هنوز آن ترجمه را که نخستین کار من در زمینه ترجمهی عربی به فارسی است، دارم
پس از آن، نوشتههایی از "محمد قطب" را ترجمه کردم
بیشتر آن ترجمهها در داخل سلولهای زندان صورت گرفت
بیشترِ کتابِ "شبهاتُُ حولَ الاسلام" نوشتهی "محمد قطب" را ترجمه کردم
بعدا مطلع شدم این کتاب را پیش از من دوبار ترجمه کردهاند، لذا آن را رها کردم
کتابِ "المستقبل لهذا الدین" (آینده در قلمرو اسلام) نوشته سید قطب را هم ترجمه کردم
این کتاب در ذهن من مطالب بسیاری را برای اندیشه و تحقیق برانگیخت که آنها را به کتاب افزودم
این افزودهها ساواک را بیشتر تحریک کرد
🔗ادامه دارد…
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11116
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🇮🇷 🌸 🇮🇷🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11082
◀️ قسمت هجدهم؛
📒 فصل سوم : ساحل دجله ۳
🔶🔸ترجمه از عربی
کتابِ "المستقبل لهذا الدین" (آینده در قلمرو اسلام) نوشته سید قطب را هم ترجمه کردم
این کتاب در ذهن من مطالب بسیاری را برای اندیشه و تحقیق برانگیخت که آنها را به کتاب افزودم
این افزودهها ساواک را بیشتر تحریک کرد
کتاب "الاسلام و مشکلات الحضاره" (اسلام و مشکلات تمدن) نوشته سید قطب را نیز با مقدمهای مهم ترجمه کردم
از جمله ترجمههای دیگرم از عربی به فارسی، بخش نخست تفسیر "فی ظلال القرآن" (در سایهسار قرآن) چاپ ششم بود
"احمد آرام" تمام چاپ اول این کتاب را ترجمه کرده بود؛ ولی مرحوم سید قطب در چاپ ششم مطالب زیادی به کتاب افزوده بود
یکی از آقایان به من پیشنهاد کرد که این کتاب را در ازای دریافت ۲۵۰۰ تومان ترجمه کنم
وضع مالی من هم در دهه ۵۰ سخت بود؛ لذا این پیشنهاد را پذیرفتم
من به شدت تحت تاثیر این کتاب بودم و آن را با تمام احساسات و عواطف خود ترجمه کردم
همچنین در جهت تلاش برای ارائه نظریه امامت به جامعه در چهارچوب درست و اصیل اسلامی آن؛ کتاب "صلح امام حسن" تالیف "شیخ راضی آل یاسین" را ترجمه کردم کما اینکه کتابهای دیگری نیز ترجمه نمودم
🔶🔸فراگیری ادبیات عرب
پیشتر گفتم که ادبیات عرب را در بالاترین سطوح آموختم
من شیفته این علوم بودم و از آن لذت میبردم
به ویژه بیشتر شیفته کتاب مغنی در نحو و مطول در بلاغت بودم
بخش بدیع در مطول از شیرینترین درسهای من بود
من با موضوعات این بخش زندگی میکردم و روحم از آن مالامال میشد
بسیاری از شواهد شعری آن را از بر کردم
علم بیان هم به همین گونه بود
تا الان هم گاهی برخی از ابیات را با خود زمزمه میکنم.
من تمام کتاب اغانی را خواندهام
از جمله عواملی که مرا به ادامه خواندن این کتاب تشویق میکرد لذتی بود که از اشعار آن میبردم
جزوهای دارم که حاوی مطالبی است که از اغانی گلچین کردهام
البته از خواندن این کتاب هدف دیگری هم داشتم که به جای خود گفته شده است
دانشنامههای بزرگ عربی را در زمینههای تاریخ و تاریخ ادبیات خواندهام و حاشیهها و ملاحظات خود را پشت جلد هر کتاب نوشتهام
🔶🔸ابوذیه
در سال ۱۳۴۲ در زندان قزل قلعه به گروهی از زندانیان عرب خوزستانی برخوردم
تفصیل ارتباطم با آن برادران را هنگام صحبت از بازداشتهایم خواهم گفت
فعلاً به همین مقدار بسنده میکنم که درباره شدت علاقهام به پیشرفت در مکالمه عربی هنگام دیدار با آن زندانیان عرب سخن بگویم
همه آنها چون ایرانی بودند فارسی میدانستند
اما من به خاطر علاقه ویژهای که به زبان عربی دارم با آنها به این زبان صحبت میکردم
در میان آنها مردی علاقهمند به ادبیات بود
با شعر آشنایی داشت و اشعار بسیاری حفظ بود
من ابیات بسیاری از اشعاری را که از او شنیدم به خاطر سپردم
او عاشق شعر "السید الحبوبی" بود و دائماً شعر او را تکرار میکرد
این مرد "سید باقر نزاری" نام داشت
او این بیت را خیلی بر زبان جاری میکرد:
انت و حیاض الموت بینی و بینها
و جادت بوصل حین لا ینفع الوصل
و نیز این بیت:
ساصبر حتی یعلم الصبر اننی
صبرت علی شیء امر من الصبر
همچنین برادران عرب در زندان گونهای شعر عامیانه را که "ابوذیه" مینامیدند؛ میخواندند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11150
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee