eitaa logo
سالن مطالعه
197 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۱۶ - صهـبا.mp3
22.36M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه شانزدهم ‌‌● موضوع: رستاخیز اجتماعی نبوت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🖋قسمت دوم درباره‌ی یهودی بودن زید بن ثابت، دو قرینه در دست است: الف. ذُؤابه داشتن در کودکی ذؤابه، بخشی از موی سر است که یهودیان از کنار سر خود آویزان می‌گذارند. اُبَیّ بن کعب (۱۵) و عبدالله بن مسعود (۱۶)، به‌گونه‌ای کنایه‌آمیز ذؤابه داشتن زید را به رخ او کشیده بودند. این روایات با سندهای متفاوتی که به  ابن‌مسعود بازمی‌گردد و تعابیر مختلفی که در روایات آمده است، دلالت بر اعتراض ابن‌مسعود به انتخاب زید توسط صاحبان قدرت دارد. (۱۷) البته، لازم است به این نکته توجه شود که اقدامات گسترده‌ای در راستای حذف هویت یهودی زید در طول تاریخ و توسط برخی از چهره‌های سرشناس عالَم اسلام و یهودیت وجود داشته است که از آن جمله می‌توان به حذف «فرزند یهودی با دو زلف آویخته از کنار گوش‌هایش» اشاره کرد. چنان‌که در برخی منابع از ابن‌مسعود نقل شده است: «من قرآن می‌خواندم، وقتی زید هنوز کودک بود.» (۱۸) دو ایراد بر استناد به این روایات، بر  یهودی  بودن زید گرفته شده است: ١. این سخنان دلیل حسادت ابن‌مسعود و ابیّ بن کعب، نسبت به زید بن ثابت است که این دو صحابی برای تهیه‌ی نسخه‌ای از مصحف انتخاب نشدند. (۱۹) ولی این ایراد وارد نیست؛ زیرا اعتراض این دو صحابی پیامبر (ص)، به عدم شایستگی زید برای این کار است در حالی‌که آن‌ها شایستگی بیشتری برای این کار داشتند. ابی بن کعب اولین کسی بود که آیات املاء شده توسط پیامبر (ص) را نوشته است. (۲۰) درواقع آشنایی طولانی‌مدت آن‌ها با قرآن، به زمانی برمی‌گردد که زید کودکی بیش نبوده است. ابن‌مسعود تقریباً ۲۰ سال بزرگ‌تر از زید بن ثابت بود. (۲۱) ۲. آویخته شدن موهای بسته شده از گوش‌ها، کنایه‌ای از نوجوان بودن در آن زمان بوده است (۲۲)، نه یهودی بودن. ولی شواهد تاریخی نشان می‌دهد در آن زمان، این مدل مو مربوط به یهودیان بوده است. چنان‌که انس بن مالک وقتی جوانی را با این نوع از موها می‌دید، با آن‌ها مشاجره می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست که موهای خود را سریع اصلاح نمایند؛ به‌خاطر این‌که این طرز مو گذاشتن متعلق به یهودیان بود. (۲۳) موضع‌گیری تمام صحابه‌ی هم‌عصر زید بن ثابت در برابر او، دلالت بر نارضایتی آنان از او دارد. اما این‌که چرا تمام صحابه مخالفت علنی خود را مانند دو صحابی معروف – ابن‌مسعود و ابی بن کعب – ابراز نکرده‌اند، به‌دلیل حمایت دستگاه حاکمیت از زید و نفوذ او در دستگاه حکومتی بوده است. (۲۴) ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۳۹م دایی‌حشمت تفنگ دستش بود و دو سرباز عراقی را هم با خود می‌آورد. دایی‌ام آن‌ها را اسیر کرده بود! مردم همه بلند شدند. با تعجب به دایی و نظامی‌های عراقی نگاه می‌کردند. وقتی رسیدند، مردم آن‌ها را دوره کردند. پرسیدم: «خالو، چطور این‌ها را اسیر کردی ؟ بیا، ما هم اینجا یکی‌شان را داریم! بیا و تماشا کن.» اسیرهای دایی هر دو جوان بودند. خسته بودند و تشنه و گرسنه. آن دو تا اسیر را هم کنار اسیر خودم نشاندم. به هر سه اسیر آب و غذا دادیم. اسیرها می‌گفتند که چند روز است غذا نخورده‌اند. با حرص غذا می‌خوردند. در حالی که دهانشان پر بود، دست‌هاشان را از برنج قرمز پر کرده بودند. برنج‌ها را با چنگ و دست می‌خوردند. بچه‌ها از طرز غذا خوردن آن‌ها خنده‌شان گرفته بود. زنی که حرف‌هاشان را ترجمه می‌کرد، گفت: «می‌گویند پنج روز است غذای درست و حسابی نخورده‌ایم.» نشستم و غذا خوردنشان را تماشا کردم. به آن‌ها چای هم دادیم. با هم ‌حرف می‌زدند. کنجکاو بودم بدانم چه می‌گویند. وقتی از مهاجر عراقی پرسیدم، خندید و گفت: «از تو می‌ترسند! می‌گویند نوبتی بخوابیم، نکند این زن ما را بکشد.» یکی از آن‌ها نشست و دو تای دیگر خوابیدند! لحظه‌ای چشم از آن‌ها برنمی‌داشتم. کنارشان نشسته بودم که مادرم برگشت و گفت: «وقتی می‌گویم فرنگیس مثل گرگ شده، دروغ نمی‌گویم!» اسیرها تا غروب پیش ما بودند. همه جا صدای بمب و خمپاره می‌آمد. دایی‌حشمت گفت: «فرنگیس، زود باش اسیرت را بیاور تا برویم و تحویل رزمنده‌ها بدهیم.» یکی از اسلحه‌ها را دستم گرفتم و با دایی و سه تا اسیر راه افتادیم. مادرم مرتب می‌گفت: «فرنگیس، مواظب باش. بلایی سرشان نیاوری.» پدرم چیزی نمی‌گفت، اما لیلا هنوز التماس میکرد و می‌گفت: «فرنگ، بگذار بروند خانۀ خودشان!» مقداری از راه را که میان‌بر رفتیم، دایی‌ام حشمت گفت: «بروم نیرو بیاورم و اسیرها را تحویل بدهیم.» رفت و از گناوه جیپی آورد. یک مأمور هم همراهش بود. با جیپ و دو تا از نیروهای خودمان که از بچه‌های سپاه بودند، اسیرها را به پادگان ثابت‌خواه بردیم. در آنجا، نیروهای خودی که صفر خوشروان بود و علی‌اکبر پرما و نعمت کوه‌پیکر، اسرا را تحویل می‌گرفتند. تعریف این سه نفر را از دایی ام و برادرهایم زیاد شنیده بودم. پادگان شلوغ بود. توی پادگان، نیروهای خودی را دیدم که این طرف و آن طرف می‌روند. بعضی‌هاشان، ما و اسیرها را نگاه می‌کردند. از اینکه یک زن با اسیر آمده، تعجب کرده بودند. با اسیرها جلو رفتیم. دایی‌حشمت به هر کس می‌رسید، می‌گفت: «این سه تا اسیر را ما گرفتیم. این یکی اسیر را این زن که خواهرزاده‌ام است، گرفته. این دو تا را من گرفته‌ام.» اسیرها با وحشت به رزمنده‌ها نگاه می‌کردند. سه تا اسیر را تحویل دادیم. من و دایی‌ام فرمی‌ امضا کردیم و وسایل و اسلحه‌ها را تحویل دادیم. من انگشتر و کیف و عکس ‌و هر چه از نظامی عراقی پیشم بود، به آن‌ها دادم. کارمان که تمام شد، دایی‌ام پرسید: «به ما رسید نمی‌دهید؟» یکی از رزمنده‌ها گفت: «علی‌اکبر پرما گفته رسید هم می‌دهیم. اما الآن خودکار و کاغذ پیشم نیست. بگذارید فردا.» دایی‌ام گفت: «باشد، اشکال ندارد. مهم این بود که اسرا را تحویل داده‌ایم.» بعد با خیال راحت به کوه برگشتیم علی‌اکبر پرما مدتی بعد شهید شد و هیچ‌ وقت نتوانست رسید سه تا اسیر را به ما بدهد ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن ۱۷ - صهـبا.mp3
18.82M
🔊 سلسله جلسات آیت‌الله ، رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه سال ۱۳۵۳ ‌‌● جلسه هفدهم ‌‌● موضوع: هدف‌های نبوت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🖋قسمت سوم ب. تسلط بر زبان عبری و سریانی به‌گفته‌ی زید: «هنگامی‌که رسول‌الله (ص) به مدینه آمد، یازده ساله بودم.» (۲۵) زید ادعا داشت: «وقتی رسول‌الله (ص) حافظه‌ی من را دید که توانسته بودم (با سن و سال اندکم) هفده سوره را حفظ کنم، از من خواست نوشتن به زبان یهودی را فرابگیرم و من در کمتر از نصف ماه، آن را یاد گرفتم!» (۲۶) تاریخ این دستور را سال چهارم هجری، یعنی زمانی که زید تنها پانزده سال داشته، گفته‌اند. (۲۷) او نوشتن به زبان یهودی را در مدارس ماسکه فراگرفته بود. (۲۸) جالب آن‌که زید ادعا داشت (علاوه بر عبری) زبان سریانی را نیز در مدت هفده روز فراگرفته است! (۲۹) هوش زید چنان قوی بود! که شگفتی ابن‌کثیر را نیز برانگیخته است: «زید از باهوش‌ترین مردم بود. او توانست زبان و نوشتار یهودیان را در مدت پانزده روز فراگیرد. گذشته از این، به‌گفته‌ی ابوالحسن بن براء، وی توانسته بود زبان فارسی را در مدت هجده روز از فرستاده‌ی کسری، و زبان حبشی و رومی و قبطی را نیز از خدمتکاران رسول‌الله (ص) فرابگیرد»!! (۳۰) تسلط زید بر دو گویش یهودیان، آن‌هم در این زمان اندک، تردیدی در ارتباط ویژه‌ی وی با یهودیان نمی‌گذارد. در نمونه‌ی مشابه تاریخی: یکی از سران یهود، وقتی تسلط شخصی را بر زبان عبری دید، گفت: «اگر سوگند بخورم که این شخص یکی از بزرگان یهود است، دروغ نگفته‌ام چرا که چنین تسلطی بر عبری، تنها از عهده‌ی کسی برمی‌آید که با این زبان، بزرگ شده باشد!» (۳۱) میخائیل لکر در رابطه با شخصیت زید بن ثابت و آموزش وی توسط یهودیان، می‌نویسد: «من اطمینان دارم که برای یک دوره‌ی نامشخص زمانی – در حدود شش یا هفت سال که این فاصله در حدود سال‌های مرگ پدر زید در نبرد بعاث (۳۲) و هجرت بوده است – زید تحت تعلیم یهودیان قرار داشته و احتمالاً همانند یک فرزند یهودی رشد یافته است.» (۳۳) به نظر او، اعراب مدینه در مکتب یا مدراس یا  ماسکه یهودیان به تحصیل می‌پرداختند و از آن‌جا که باسوادان یهود می‌بایست از روی عهد عتیق به آن‌ها عبری می‌آموختند، لذا تلاش می‌کردند تا دانش‌آموزان را به دین خود برگردانند که به‌نظر می‌رسد مورد زید بن ثابت یکی از این موارد بوده است. (۳۴) ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
💠 🔹 امروز شهادت شهید مرتضی مطهری (قدس الله نفسه الزکیة) است. او یک شهید گران‌ بها و کمیابی است. هنوز هم که هنوز است مثل نیامده است! 🔹 یکی از دوستان ما در بعضی از درس‌ های خصوصی مرحوم علامه شرکت می‌ کرد، مقداری هم در درس «فقه» مرحوم آقای داماد شرکت می ‌کرد. ایشان امتحانی داد و استاد دانشگاه شد و دانشگاه رفت. صبح روز جمعه ‌ای بود رفتم زیارت همین «وادی السلام»، دیدم ایشان قبل از من رفته بود زیارت کرده بود و دارد بر می ‌گردد، در همین دالان ورودی یکدیگر را دیدیم و احوال ‌پُرسی کردیم. او گفت فلانی من رفتم تهران که کار آقای مطهری را بکنم دیدم نمی ‌شود می‌ خواهم برگردم قم، با اینکه تحصیل کرده بود «فقه» دید، «اصول» دید، «فلسفه» دید. 🔹 کار کار هر کسی نبود، او از فلات خواجه طوسی و شیخ طوسی و مانند اینها بود. این فرمایشات مرحوم علامه را که ایشان در اصول فلسفه تقریر کردند، اینها تقریرات درس مرحوم علامه است. ایشان شارح نبود، مقرِّر نبود، ایشان محرّر بود! تحریر، کار خواجه نصیر است؛ اصطلاح «تحریر، تحریر»! تحریر اقلیدس برای خواجه نصیر است. محرِّر بودن غیر از شارح بودن است، غیر از مقرِّر بودن است. محرِّر کسی است که دست و بال مطلب را باز می ‌کند، این مطلب را به پرواز در می ‌آورد، نه اینکه آن کلمه را توضیح بدهد و شرح کند! این مطلب را آزاد می ‌کند، فکر را هم آزاد می ‌کند و هر دو در پرواز هستند. 🔹 تا حُرّیت نباشد، کسی مثل نیست. غرض این است که خیلی‌ها شرح کردند، خیلی‌ها تقریر کردند؛ اما این بزرگوار از دیار خواجه نصیر است، خواجه نصیر محرِّر بود. خدا غریق رحمت کند سیدنا الأستاد مرحوم علامه طباطبایی را! ـ نمی‌دانم با تحریر اقلیدس آشنا هستید یا نه! به هر حال یک کتاب سنگینی است مثل بنای عقلا و فهم عرف و اینها که نیست، این صد درصد عقلی است ریاضی محض است مقاله ده آن خیلی سنگین است ـ ایشان با همان لهجه آذری می‌فرمود به اینکه انسان گویا عَزرائیل را در روبرو می‌بیند! این مقاله دَه این‌قدر سنگین است! خواجه این را تحریر کرد، نه شرح کرد، نه تقریر کرد! یعنی دست و بال مطلب را باز کرد، مطلب را به پرواز درآورد، ذهن خواننده را باز کرد و این ذهن را به پرواز درآورد. این کار شیخ طوسی است که نسبت به اقدمین کرده، کار خواجه نصیر است که نسبت به اقدمین کرده است. 🔹 از دیار این بزرگواران است، لذا مثل او قبلاً نبود، بعد از او در طی این چهل سال کسی نیامده است. ما ـ به لطف الهی ـ از او عالم‌تر و دانشمندتر داریم؛ اما آن ‌که بتواند این سعه صدر را داشته باشد، این‌طور نبود؛ با هر گروهی بکند، بکند، حرف آنها را گوش بدهد، با آزاداندیش باشد، نبود. حشر ایشان ـ إن‌ شاء الله ـ با انبیاء و اولیای الهی باشد! حشر همه شما اساتید و فضلای بزرگوار که در همین راستا تلاش و کوشش می ‌کنید با انبیا و اولیای الهی باشد! 📚 درس خارج فقه نکاح تاریخ: 1398/02/11