هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
کلاسهای (فرهنگی_هنری_ورزشی)
ویژه خواهران🧕
مهلت ثبت نام ۱۴۰۱/۰۳/۲۵ 📆
پایگاه عقیله بنی هاشم علیهاالسلام
📱📲
🔹کانال کلاسهای تابستانه پایگاه عقیله ی بنی هاشم(ع)👇👇👇🔹
Eitaa.com/tabestan1401
#لطیفه_نکته ۱۱۶
جدیدا سعی میکنم تا جایی که امکان داره با مردم مدارا کنم و با زبونم کسی رو ناراحت نکنم 💪💪😜
فقط با لگد 😐😜😜
*به نام خدای صبر و مهر*
*با سلام و ادب و تبریک و شاد باش به مناسبت ولادت ارزشمند ولی نعمت ایران زمین آقا امام رضا علیه السلام به محضر پاکتان*
*امام رضا علیه السلام*
*لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ سِرِّهِ .... وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُدَارَاةُ النَّاسِ ..... وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ ....*
*مؤمن، مؤمن واقعی نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد یکی از پروردگار است و دومی از پیامبر و سومی از امام. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتاری با مردم است، امّا سنّت امامش، صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است.*
*امالی شیخ صدوق ص۳۲۹*
*خداوند کریم در قرآن فرموده اند عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا یعنی خداوند عالم الغیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند (سوره جن آیه ۲۶) پس خدوند کریم اسرار خویش را هویدا نمی کند و مؤمن واقعی باید این صفت خداوند منان را در خود به وجود بیاورد.*
*نیز خداوند فرمودند خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِين (سوره اعراف آیه ۱۹۹) یعنی به پیامبر امر فرمودند که عفو و ميانهروى را پيشه كن عذر مردم را بپذير و بر آنان آسان بگير، و به كارهاى عقل پسند و نيكو فرمان بده، و از جاهلان اعراض كن و پیامبر طبق فرمان خدا عمل فرمودند و مومن واقعی باید این صفت ارزشمند را از پیامبر اکرم فرا گرفته و در زندگی عمل نماید.*
*نیز خداوند فرمودند وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون (سوره بقره آیه ۱۹۹) یعنی و در حال تنگدستی و سختی و هنگام کارزار صبور و شکیبا باشند. کسانی که بدین اوصاف آراستهاند آنها به حقیقت راستگویان و پرهیزکارانند. و این صفات در امامان شیعه مخصوصا آقا امیر المؤمنین علیه السلام هست و مومن واقعی باید به این صفت خود را آراسته نماید.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150514953160.pdf
10.4M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#خاطرات
🐪ماجرای پناهنده شدن یک شتر به حرم مطهر امام رضا علیه السلام
♦️در منطقه محمد آباد مشهد، کشتارگاهی بود که محل ذبح حیوانات و تأمین گوشت قصاب خانه های مشهد بود. روزی، صاحب کشتارگاه، شتری را خریداری و برای ذبح به کشتارگاه می برد.
♦️ناگهان قبل از ذبح، حیوان افسار خود را کشیده و به سمت حرم مطهر فرار می کند. همه تلاشها برای نگه داشتن آن بی نتیجه می ماند. من آن روز حرم مشرف بودم، ناگهان دیدم از درب شرقی صحن انقلاب (عتیق)، شتری وارد صحن شد و مستقیم به سمت درب غربی رفت، اما قبل از رسیدن به درب غربی برگشت نگاهی به گنبد و بارگاه انداخت و آرام آرام پشت پنجره فولاد رفت و آنجا زانو زد.
♦️کم کم زائران جمع شدند، خدّام و مسئولین حرم هم رسیدند، صاحب شتر نیز خودش را رساند، صحنه جالبی بود، از چشمان حیوان مرتب اشک جاری بود، فرد غریبه ای جلو آمد و خواست بهای شتر را به صاحب آن بپردازد. صاحب شتر گفت: من این حیوان را به مولای مان حضرت رضا علیه السلام می بخشم و امیدوارم حضرت هم مرا به نوکری خود بپذیرند. حیوان را به مزرعه آستان قدس بردند و تا پایان عمر در آنجا آزادانه مشغول چرا و گشت و گذار بود.
♦️راوی: آقای سید محمد حسینی (خادم حضرت رضا علیه السلام)
📚منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_فرمانده
🎥اجرای سرود سلام فرمانده، در موصل عراق ، توسط اطفال شیعه شَبَکی
یادآوری : قومیت شَبَک که خود را ایرانی میدانند، در دربار صفوی بعنوان "شاه بیک" خوانده میشدند ولی بعدا بتدریج به شبک یا همان شاه بیک ملقب گشتند، آنها در خلال فتح موصل توسط نادر (هنگامیکه سردار صفوی بود) همراه او بودند و بعد از انعقاد صلحنامه با عثمانی جهت پدافند (حفظ حدود مورد توافق) در بخش شرقی موصل ماندند واکنون بعد از سیصد سال واندی اخلاف آنها اینگونه دلدادگی خود را به امام زمان علیه السلام و جمهوری اسلامی ایران نشان می دهند.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/1848
🖋قسمت ۷۴م
صبح روز بعد، داشتم خمیر میکردم. با خودم گفتم نان را که بپزم، رحمان را برمیدارم و میروم کوه، تا نزدیک شب.
شب برمیگردم. دستم توی تشت خمیر بود که قهرمان یاالله گفت و وارد خانه شد. با صدای بلند گفتم: «خوش آمدی. بیا تو.»
علیمردان هم پا شد رفت پیش قهرمان و با او دست داد. بچهاش مصیب توی بغلش بود. بچه را کنار دستش گذاشت. دستم را بلند کردم و گفتم: «ببخش، دارم خمیر میکنم. الآن میآیم.»
گفت: «براژن (زنداداش)، به کارت برس.» با علیمردان گوشۀ حیاط نشستند.
شوهرم گفت : «این تفنگ را کمی دستکاری میکنی؟»
مردها معمولاً تفنگ داشتند. قهرمان مشغول درست کردن تفنگ شد. من هم از توی انباری صداشان را میشنیدم. یکدفعه در زدند. علیمردان پا شد و در را باز کرد. حسین، یکی از همسایهها بود. به قهرمان گفت: «الان دیدمت که اینجا آمدی. یک خرده جوشکاری داریم، میآیی برایمان انجام دهی؟»
قهرمان گفت: «صبر کن تا بیایم.»
تفنگ را داد دست علیمردان و گفت: «بعداً می آیم درستش میکنم.»
بلند شد و گفت: «میروم بچه را بگذارم خانه و به کار این بندۀ خدا برسم.»
بعد بلند گفت: «زنبرادر، من رفتم.»
گفتم: «بذار یک چایی درست کنم، بخور و بعد برو.»
گفت: «نه، میروم.»
کبریت و نفت برداشتم تا آتش درست کنم. یکدفعه صدای هواپیماها بلند شد. دلم هری ریخت پایین. از انباری بیرون دویدم. دو هواپیمای سفید را دیدم که وسط آسمان دور میزدند. یاد رحمان افتادم. رفته بود بیرون، دم دکان همسایه. با فریاد به علیمردان گفتم: «بدو رحمان را بیاور.»
برادرشوهرم پرید توی خانه و گفت: «هواپیماها آمدند. مواظب باش. رحمان کجاست؟» گفتم: «رفت دم دکان.»
منتظر علیمردان نشدم و دویدم. قهرمان هم در حالی که مصیب را محکم توی بغل گرفته بود، بهسرعت از خانه دور شد و رفت سمت خانهشان.
کمی جلوتر، رحمان را دیدم که آرامآرام به طرف خانه میآید. سرش رو به آسمان بودوداشت هواپیماها را تماشا میکرد. پریدم و بغلش کردم. بعد بهسرعت به طرف خانه برگشتم. رحمان از دیدن من با آن قیافه، وحشت کرده بود. باید خودم را به سنگرهایی که جلوی خانه ساخته بودیم، میرساندم. آنجا امن بود.
سنگرها را مدتی قبل ساخته بودیم و هر وقت برای رفتن به کوه وقت نداشتیم، داخل سنگرها پناه میگرفتیم. گونیهای خاک را روی هم چیده بودیم و سقفش را پوشانده بودیم. ابراهیم و رحیم هم توی ساختن سنگرها کمکمان کرده بودند
داخل یکی از سنگرها پریدم. قلبم تند میزد. نمیدانستم شوهرم کجا رفته. از گوشۀ سنگر، بالا را نگاه کردم. هواپیماها نزدیک و نزدیکتر شدند. آنقدر نزدیک بودند که فکر کردم میخواهند فرود بیایند. صداشان گوش را کر میکرد. چشم از هواپیماها برنداشتم که یکدفعه بمبهاشان را ول کردند.
وحشتناک بود. بمبهای سیاه را روی روستا میریختند. بمبها که زمین میخوردند، صدای وحشتناک انفجار، همه جا را تکان میداد. گورسفید میلرزید و همه جیغ میکشیدند. هر کس به طرف سنگری میدوید. مردم غافلگیر شده بودند.
هواپیماها رفتند، چرخ زدند و دوباره برگشتند. از گوشۀ سنگر که نگاه کردم، نزدیک بود از حال بروم. همسایهام فرهنگ مرجانی با چهار بچهاش به طرف سنگرها میدوید، اما دیر شده بود. اول صدای جیغ هواپیما آمد و بعد صدای انفجار بمب.
انگار جهنم برپا شده بود. گوشهایم زنگ میزدند. دود و آتش همه جا را پر کرد
جلوی چشمم، زن و چهار بچهاش، کنار سنگر افتادند و زمین خوردند. سرم را بلند کردم و فریاد زدم. بچههایش کوچک و خرد بودند. فریاد زدم: «ننهفرهنگ، چی شده؟»
اما صدایی از آنها بلند نشد. فکر کردم دارم خواب میبینم. به نفس نفس افتادم. به همین سادگی، فرهنگ و چهار بچهاش شهید شدند. هر چه اسم بچههایش را صدا زدم، خبری نشد.
گیج شده بودم. یکدفعه یاد رحمان افتادم. رحمان توی بغلم نبود. کنارم افتاده بود.
وقتی که بلند کردم، وحشت کردم. خون زیادی از دهانش آمده بود. با گوشۀ دست، خون کنار دهانش را پاک کردم، اما باز خون میآمد. فریاد زدم و با لباسم شروع کردم به پاک کردن خون.
نمیدانستم چه کار کنم. یکدفعه همسایه دیگرمان خاور شهبازی را دیدم. فریاد زدم: «ننهخاور، بیا ببین پسرم چه شده؟ بیا ببین چه بلایی سرش آمده؟»
ننهخاور به طرفم دوید. نفسنفسزنان و با لباس خاکی، خودش را انداخت توی سنگر و گفت: «سرش را بیرون بیاور ببینم چی شده ؟
توی دهان رحمان را نگاه کرد و گفت: «چیزی نیست، اما چرا خون از دهانش میآید؟» او هم نمیدانست چه کار کند.
ادامه دارد ...
قسمت بعد: https://eitaa.com/salonemotalee/1875
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۴)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت سوم
دیوید راکفلر (۱۷) خود در سال ۲۰۰۲ در کتاب خاطراتش تصریح میکند:
«توصیف من و خانوادهام این است که ما بهعنوان «انترناسیونالیست» (۱۸)، همداستان عدهای دیگر در جهان، برای ساخت یک جهان با ساختار یکپارچهتر سیاسی و اقتصادی هستیم. اگر اتهام ما این است، من ایستادهام و به آن افتخار میکنم.» (۱۹)
در گزارشی دیگر گلوبال ریسرچ (۲۰) در این زمینه نوشت:
دیوید راکفلر در خلال صحبتهایش در نشست بیلدربرگ (Bilderberg) سال ۱۹۹۱ میلادی درخصوص اهمیت حضور رسانهها در چهار دهه گذشتهی این کنفرانس گفت:
«واشنگتن پست، نیویورک تایمز، مجله تایم و دیگر نشریات بزرگ که مدیران آنها در تمام ۴۰ سال گذشته در جلسات ما حضور داشتند، بهخاطر وعدههای از روی بصیرتشان مورد احترام هستند.
این برای ما غیرممکن مینمود که نقشهی خود را برای جهان، بدون روشنگری این مجلات پیش ببریم. اما اکنون جهان برای یک دولت جهانی آمادهتر است؛ حاکمیتی فراملی متشکل از نخبگان و بانکداران جهان قطعاً از حکومتهای ملیِ تجربهشده در قرنهای گذشته بهتر است.» (۲۱)
به هر رو گام برداشتن راکفلرها در مسیر جهانیسازی همراه و همنوا با سایر معتقدان به حکومتداری جهانروا، روشن و مبرهن است.
در ادامه به مواردی از تمهیدات و کنشهای این خانواده در راستای تشکیل حکومت واحد جهانی اشاره خواهد شد
◀️ الف. همکاری راکفلرها در تشکیل اسرائیل
خانواده راکفلر در تشکیل اسرائیل همکاری راهبردی داشتهاند.
دلیل این مسأله دقیقاً روشن نیست، اما بهطور قطع تنها «همسویی مذهبی» یا «یکسانی اهداف راهبردی» میتواند چنین ارتباط نزدیکی را شکل دهد.
برخی پژوهشگران در مطلبی در این خصوص مینویسند:
«ویلیام بلاکستون (۱۸۴۱ـ۱۹۳۵) ثروتمند، جهانگرد و بشارت دهنده «اِوانجیلی و یکی از مهمترین شخصیتهای مسیحی – صهیونیستی آمریکایی است که این جنبش را [در آمریکا] تأسیس کردند.
ویلیام بلاکستون از همان کودکی شیفته خواندن عهد قدیم و پیگیری پیشگوییهایی بود که در این کتاب درباره ظهور مسیح ذکر شده بود.
او که با ساخت و ساز و سرمایهگذاری در این زمینه، ثروت هنگفتی به دست آورده بود، اعتقاد داشت، این ثروت بیجهت به او داده نشده، به همین دلیل مسئولیت فراهم ساختن زمینههای ظهور مسیح را برعهده گرفت.
با توجه به موارد یاد شده، رهبری جنبشی را که هدف آن بازگرداندن یهود به فلسطین قبل از ظهور مسیح بود، عهدهدار شد.
بلاکستون فعالیتهای خود را با نوشتن کتاب «یسوع میآید» که در سال ۱۸۷۸م منتشر شد، آغاز کرد.
کتاب یاد شده تأثیر بسیار زیادی بر پروتستانیسم انجیلی آمریکا گذاشت.
این کتاب تبدیل به یکی از مهمترین کتابهایی شد که «آرمانگرایی صهیونیستی» را در چارچوب اعتقاد به «عصر هزاره خوشبختی» منعکس میکرد.
این کتاب، بیش از هر کتاب دیگری که در زمینه ظهور مسیح به چاپ رسیده بود، توانست توجه رهبران و روحانیون مسیحی را به بازگشت مسیح جلب کند.
از جمله این افراد میتوان به «ملویل فولر» قاضی بزرگ و استاندار ایالتها و نماینده کنگره آمریکا اشاره کرد.
در میان این افراد روحانیون پروتستان، کاتولیک، سرمایهداران و سیاستمدارانی از قبیل «دی پونت»، «مورگان»، «جان راکفلر»، «ویلیام راکفلر»، «راسل زیگ» و «چارلز اسکوبنر» نیز به چشم میخوردند…
در سال ۱۸۹۱، بلاکستون «درخواستی» برای «بنیامین هاریسون»، رئیسجمهور آمریکا نوشت و در آن از او خواست، جهت بازگرداندن یهودیان به فلسطین وارد عمل شود.
او این درخواست را به امضای ۴۱۳ تن از شخصیتهای برجسته مسیحی آمریکا رساند.
در میان این افراد، امضای بزرگ خاندان راکفلر در آن زمان، یعنی «جان راکفلر» نیز دیده میشد.» (۲۲)
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#کتابسازی_یک_یهودی_برای_شیعه
🖋قسمت دوم
✡ صاحبنظران و کتاب «مغز متفکر شیعه»
📖 در اواسط دههٔ پنجاه کتابی به اسم «مغز متفکر جهان شیعه: امام صادق (ع)» در ایران منتشر شد که نام آشنای #ذبیحالله_منصوری را بهعنوان مترجم با خود یدک میکشید.
این کتاب شامل محتویات متنوع و گستردهای پیرامون فعالیتهای علمی و شاگردان منتسب به امام صادق (ع) است و طی چهار دههٔ گذشته، مورد استقبال عامهٔ مردم و البته مورد ارجاع پژوهشگران و نویسندگان بوده است.
در ادامه، نظرات تعدادی از پژوهشگران عرصهٔ دین و تاریخ را، در باب تشکیک در اعتبار این کتاب میخوانیم:
1⃣ حجةالاسلام دکتر محمدعلی مهدویراد (عضو هیئت علمی پردیس قم دانشگاه تهران)
👈 ایشان کتاب «مغز متفکر جهان شیعه؛ امام صادق (ع)» را اثری کاملاً بیپایه و غیرمستند خوانده و اظهار کرد:
«متولیان امر باید جلوی چاپ و انتشار این کتاب را بهعنوان روشنترین مصداق جعل و کذب و وضع بر امام معصوم (ع) بگیرند...
بنده فضلا را به کتاب «ذبیحالله منصوری» تألیف آقای جمشیدی ارجاع میدهم که در آن سلسله مقالات نقد و بررسی آثار وی، از جمله «مغز متفکر جهان شیعه؛ امام صادق (ع)» جای گرفته است.
در آن کتاب آمده است:
«جعفر آقایانی چاوشی» پس از جستوجوی بسیار در کشور فرانسه، کتابی با این عنوان از مرکز استراسبورگ پیدا نکرده است.
ذبیحالله منصوری خود در محضر «آقایانی چاوشی» اعتراف کرده که مطالب این کتاب را ساخته است،
البته کمابیش به «السماء و العالم» از بحارالانوار و برخی از روایات طبالنبی (ص) و... مراجعه و از آنها استفاده کرده است.»
📚 منبع: goo.gl/1r86ru
2⃣ مرحوم دکتر صادق آیینهوند (چهره ماندگار تاریخ، استاد دانشگاه تربیت مدرس و رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
👈 ایشان معتقد بود مستندات این کتاب، واقعیت ندارد و مانند برخی دیگر از کتابهای منصوری، ساخته و پرداختهٔ ذهن خود اوست: «جمعی بهنام استراسبورگ وجود نداشته و چنین دانشمندانی وجود خارجی نداشتهاند.
شاید بحثی در جایی صورت گرفته و جرقهای در کشور آلمان زده شده اما آقای منصوری، هم مرکز مطالعات و هم دانشمندان را در ذهن خودش درست کرده و با قلم خودش از زبان آنها صحبت کرده است.
مطالبی هم که در برخی از کتابهایش و از جمله کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» مطرح میکند از نظر علمی عجیب بوده و اثبات نشده است.
مثلاً اینکه موریانهها از چند هزار کیلومتر بو میکشند و...، اینها را خودش درست میکند و مبنای علمی ندارد.»
📚 منبع: goo.gl/umpYYV
3⃣ بهاءالدین خرمشاهی (نویسنده، مترجم، قرآنپژوه و استاد دانشگاه)
👈 ایشان در سخنانی درباره کتاب مغز متفکر جهان شیعه گفت که این کتاب، کمتر علمی و تاریخی است و به نظر وی، این کتاب ارزش تحقیقی ندارد. وی هیچ کدام از کتاب های مرحوم منصوری را دارای ارزش استناد و تحقیق نمیداند چرا که بهگفتهٔ وی، ذبیحالله منصوری در ترجمهٔ کتب، حدود ٧٠درصد به متن اصلی کتاب اضافه میکرد!
📚 منبع: goo.gl/cPQxLP
4⃣ دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی (فیلسوف معاصر)
👈 ایشان نیز با انتقاد از عنوان «مغز متفکر جهان تشیع» اظهار داشته: «حتی عنوان کتاب "مغز متفکر جهان شیعه" مورد نقد است و واژهٔ نادرست و بیهودهای است. نباید از تعبیر "مغز متفکر" برای مقام امامت که از جانب خدا مقرر شده است، استفاده کنیم. بهنظر من حتی اینکه به امام بگوییم "مغز متفکر" تعبیر غلطی است و از روی نفهمی مقام امامت است. مگر امام صادق، برتراند راسل یا انیشتین است؟!»
📚 منبع: goo.gl/VwwGhh
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛
https://eitaa.com/salonemotalee/1879
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۱۷
فامیل گرامی😐
یا بچه تو درست تربیت کن😡
یا اگه باز زدمش صدا اردک داد ناراحت نشیا😳💪
یهو دیدی بردم فروختمش عین یوسفا حالا زشت که زشته کار که میشه ازش کشید😁😁😁
*به نام هدایت گر دلو به سوی پیامبرش*
*سلام*
*خداوند بزرگ و مدیر در قرآن فرمودند*
*وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ*
*یوسف در چاه بود که کاروانی از راه رسید. آنان آب آور خود را فرستادند. او دلو خود را در چاه انداخت. وقتی دلو را بیرون آورْد و یوسف را بر طناب دلو آویخته دید گفت : مژده باد این یک پسر بچه است، و او را به عنوان کالایی برای فروش پنهان ساختند، در حالی که خدا از آنچه می کردند آگاه بود.*
*سوره یوسف آیه ۱۹*
*با توجه به این آیه می توان نکات زیر را به دست آورد*
۱. گاهى خودیها انسان را در چاه می اندازند، ولى خداوند از طریق بیگانگان، انسان را نجات می دهد.
۲. تقسیم کار، یکى از اصول مدیریّت و زندگى جمعى است. (آنان مسئول آب خود را فرستادند لب چاه)
۳. گروهى، انسان را به دید کالا می نگرند. متاسفانه این نگاه در جامعه مدرن کنونی به شدت احساس می شود به گونه ای که حتی سلامتی و نشاط و روح و روان انسانها را هم به عنوان کالا و راهی برای درآمد به آن نگاه میکنند
۴. کتمان حقیقت، در برابر مردم امکان دارد، با خدا چه می کنیم که به همه چیز آگاه است. (آنان سعی داشتند یوسف را پنهان کنند تا کسی نفهمد و بتوانند از او پول خوبی به جیب بزنند ولی خدا از کارشان آگاه بود)
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150515053161.pdf
10.02M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
شرح و تفسیر
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبهها پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
30.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روانشناسی_و_مشاوره
💢#فرزندپروری
✅ کارشناس:استاد #اخوی
روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه
🔷 جلسه اول: والدین غایب
#سبک_زندگی_اسلامی
#والدین_غایب
نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته میشود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۵م
بچهام را بغل کردم و بیرون سنگر، بنا کردم به دویدن.
دوباره هواپیماها بمب ریختند.
سر جایم میخکوب شدم.
خشکم زده بود.
انگار آخر دنیا بود.
تن دختر بچهای را دیدم که جلوتر از من، بدون سر میدوید.
تکانتکان میخورد.
ترکش بمب به گردنش خورده بود و سرش پریده بود
خون از محل سر بریدهاش فواره میزد.
اول که این صحنه را دیدم، نفهمیدم چیست.
مگر آدم بدون سر هم میشود؟!
از روی لباس تنش، خواستم بفهمم کیست.
یکدفعه مغزم از کار افتاد.
از وحشت جیغ کشیدم.
آن طرفتر، مادرش خاور شهبازی را دیدم.
او هم ترکش خورده بود و روی زمین نشسته بود.
دوید و بچهاش را بغل کرد و جیغ کشید.
بچه توی بغلش بود و جان میداد.
مادرِ بیچاره رولهروله میگفت و شیون میکرد.
تا وقتی که جان از بدن بچه در رفت.
گردنش میلرزید و مادرش صورتش را میخراشید.
تا روزی که زنده هستم، این صحنه را فراموش نمیکنم.
روی زمین نشسته بودم.
خشک شده بودم.
به خاور و دختر سر نداشتهاش نگاه میکردم.
فکر کردم نفسم قطع شده.
خونریزی دهان رحمان از یادم رفته بود.
رفتم و بالاسر ننهخاور ایستادم.
داشت موهایش را میکند.
بچهاش آخرین نفسهایش را میکشید و خون از کنار رگ گردنش بیرون میزد.
آرام تکان میخورد.
شوکه شده بودم.
تا حالا ندیده بودم یک انسان بیسر، اینطور جان بدهد.
جگرم کباب شده بود.
هیچ کاری نمیشد کرد.
ننهخاور با چشمهایش به من التماس میکرد.
مگر من چه کار میتوانستم بکنم؟
هیچ.
هیچ.
نگاهم به سر بچه افتاد.
از سر بچه خون میآمد.
چشمهایش باز بود و داشت مرا نگاه میکرد.
نگاهش روی من خیره مانده بود.
داشتم از حال میرفتم.
احساس کردم چیزی توی شکمم به من لگد زد.
بچهام توی شکمم فریاد میزد.
لگد میزد و ناراحتی میکرد.
صدای فریاد علیمردان از دور آمد. به طرف من میدوید و فریاد میزد. دستم را به زمین گرفتم و بلند شدم. دستهایش را در هوا تکان میداد و به سرش میزد. احساس کردم تمام استخوانهایم شکسته. خودم را جمع و جور کردم. خوب که گوش دادم، فهمیدم فریاد میزند: «کاکهام کشته شد؛ کاکه، کاکهام.»
هراسان بود و گریان بود و دستپاچه. دویدم، دستش را گرفتم و گفتم: «آرام باش ، بگو ببینم چی شده؟»
وقتی ما را به آن حالت دید، زبانش بند آمد. خوب به رحمان که تمام لباسش خونی بود، نگاه کرد و پرسید: «چرا از دهان رحمان خون میآید؟ زخمی شده؟» گفتم: «زخمی نشده، اما خون میآید.»
او را بغل کرد. سر تا پای شوهرم خونی بود. همهاش به طرف خانۀ برادرش اشاره میکرد. گیج شده بود. پرسیدم: «چی شده؟»
به دیواری تکیه داد و گفت: «برس به داد قهرمان. من نمیتوانم.» گفتم: «قهرمان
که الان پیش ما بود؟»
علیمردان دیگر نمیتوانست حرفی بزند. فقط به آن سمت ده اشاره میکرد. فهمیدم برادرش آنجا افتاده. به سمتی که اشاره کرده بود، دویدم.
وقتی رسیدم، خشکم زد. شوهرم پشت سرم میآمد. قهرمان را دیدم که روی زمین افتاده. پسرش مصیب هم کنارش افتاده بود. خون تمام بدنشان را پوشانده بود. قهرمان تکان نمیخورد. احساس کردم پاهایم بیحس شده است.
روی زمین کنارشان نشستم. آرام دست انداختم زیر سر برادرشوهرم و سرش را بلند کردم. دستم توی چیز نرمی فرو رفت. نرم بود و داغ. انگار لختۀ خون بود. خوب که نگاه کردم، دیدم مغزش است. مغز قهرمان توی دستم بود! نزدیک بود از حال بروم.
مصیب زیر پدرش افتاده بود. قهرمان را به سختی از روی بچهاش بلند کردم. بچه فریاد میزد و گریه میکرد. یک سالی داشت. همان بچهای بود که توی مینیبوس نافش را بریدم. مصیب را بغل شوهرم دادم و گفتم: «تو حواست به رحمان و مصیب باشد، من الآن برمیگردم.»
سریع به خانه رفتم و پتویی آوردم. قهرمان هنوز نفس داشت. با اینکه مغزش بیرون ریخته بود، اما دست و پا میزد. اشک میریختم و کار میکردم. بلندبلند میگفتم: «چیزی نیست کاکهقهرمان. خوب میشوی. الآن میبریمت بیمارستان. کمی سرت زخمی شده...»
علیمردان مرا نگاه میکرد و میگریست. دو تا بچهها را بغل کرده بود و روی خاکها نشسته بود و داشت صورت خودش را میکند. خودش را کاملاً باخته بود.
دلدردم شدیدتر شده بود. میدانستم حال خوبی ندارم. چارهای نبود. باید زخمیها را جمع میکردم. قهرمان را چرخاندم و توی پتو گذاشتم. باید او را به بیمارستان میرساندیم. به سمت جاده نگاه کردم. یک ماشین ارتشی، از بالا میآمد. از پشت سر، صدای همسایهمان رضا را شنیدم. به سرش زد و گفت: «فرنگیس، چی شده؟ کمک میخواهی؟» گفتم: «فقط کمک کن قهرمان را بگذاریم توی ماشین.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۵)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت چهارم
◀️ ب. صهیونیستهای کلاسیک و برجسته در رأس بنیاد راکفلر
حرکت شانهبهشانه یهودیانِ شناخته شده با این بنیاد نیز قابل توجه است؛
همواره صهیونیستهای شاخص و شناختهشده بینالمللی مسئولیت ردههای بالای این بنیاد (از جمله مدیریتعامل، عضویت و ریاست هیئت مدیره و مسئولیت در هیئت امنا) را برعهده داشته و دارند.
در ادامه به سه نفر از این افراد اشاره میشود:
۱. هنری کیسینجر
یکی از این یهودیان شناخته شده، هنری کیسینجر (۲۳) است.
این فرد، قطعاً یهودی است و نماد صهیونیستهای آمریکایی بهشمار میرود.
وزن فردی او (جدای از نهادها و تشکیلات یهود) چنان بالاست که در کنار نهادهای شناختهشده بینالمللی، عضوِ حقیقیِ کنفرانس «بیلدربرگ» است.
ویکیپدیا کیسینجر را یهودی آلمانیتبار معرفی میکند و مینویسد:
«کیسینجر، در سال ۱۹۲۳ در دوران جمهوری وایمار، در بایرن آلمان در خانواده یهودی آلمانیتبار متولد شد.» (۲۴)
سپس درخصوص ارتباط کیسینجر و راکفلر ادامه میدهد:
«ارتباط او با برادران راکفلر تا آنجا تنگاتنگ شد که کیسینجر به هیئت امنای بنیاد برادران راکفلر دعوت شد.» (۲۵)
اما کیسینجر تنها صهیونیست کلاسیک در جمع راکفلرها نبوده و نیست.
۲. جودیت رودین
مدیرعامل بنیاد راکفلر طی دوازده سال (۲۰۰۵-۲۰۱۷) خانم جودیت رودین (۲۶) بوده است.
جودیت (= جهودیت: نام یهودی) ۷۳ ساله در سال ۲۰۰۵ به بنیاد راکفلر پیوست.
وی که در فیلادلفیا در خانوادهای یهودی به دنیا آمده، مدارج ترقی را یکی پس از دیگری تا مدیرعاملی بنیاد راکفلر طی کرد.
۳. ژاکوب هرار
در نمونهای دیگر میتوان از ژاکوب (یعقوب) جورج هرار (۲۷) بهعنوان مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره سابق راکفلر نام برد.
سایت راکفلر درباره او نوشت:
«ژاکوب هرار بهسرعت سلسله مراتب موفقیت را در این بنیاد طی کرد. هرار در سال ۱۹۵۱ به سمت معاون بخش کشاورزی، در سال ۱۹۵۵ به سمت مسئول این بخش، در سال ۱۹۵۹ بهعنوان معاون مدیرعامل و در سال ۱۹۶۱ به سمت «امین» و مدیرعامل بنیاد راکفلر برگزیده شد و تا سال ۱۹۷۲ در این سمت باقی ماند.
او پس از بازنشستگی در خلال سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹ ریاست شورای حکومتی راکفلر را بر عهده داشت.» (۲۸)
به این ترتیب گرچه دین خاندان راکفلر در هالهای از ابهام قرار دارد؛ اما روشن است که این خانواده و تشکیلاتشان، با فرقههای آخرالزمانی و همچنین یهودیان و صهیونیستهای برجسته، ارتباطی وثیق دارند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee