eitaa logo
صمیمانه با تو
298 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
274 ویدیو
11 فایل
حاتمی هستم کارشناسی IT و ارشد علوم تربیتی شش فرزند دارم که عاشقشونم.🥰 عارفه الهه هدی مصطفی محمدحسین و ساجده جان که مسیر زندگیم و رویاهایم را تغییر دادند @hatamiha
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 می‌خواهیم امروز یه داستان از امام حسن مجتبی علیه السلام براتون بگیم. یه روز، یکی از اهالی مدینه که آدم فقیر و نیازمندی بود، نزد امام حسن علیه السلام اومد و به اون حضرت گفت: من آدم فقیری هستم و از شما کمک می‌خوام تا بتونم برای خونواده ام غذا تهیه کنم. امام حسن علیه السلام از اون مرد خواستند تا هر چیزی رو که نیاز داره بنویسه و به اون حضرت بده. مرد هم این کار رو انجام داد و امام بعد با کمال بخشندگی، دو برابر اون چیزی رو که مرد خواسته بود، به او داد. 🏴 @samimane1396
🌼مهربانی پیامبر🌼 هنگامی که پیامبر در شهر مکه زندگی می کردند، همسایه ی خیلی بدی داشتند. هر روز که پیامبر از جلوی خانه ی او عبور می کرد، همسایه از پنجره ی اتاقش مقداری آشغال به سر مبارک رسول خدا می ریخت، پیامبر هم چیزی به او نمی گفت. یک روز که پیامبر از خانه اش بیرون آمد، خبری از همسایه نشد. روز بعد هم باز خبری از همسایه نشد. روز سوم پیامبر فهمید که او مریض است. فوراً، یک هدیه برای او خرید و به عیادت رفت! همسایه باتعجب گفت: من آن قدر به شما بدی کردم، حالا شما به عیادت من آمده اید. پیامبر خندید و جواب داد: بله، چون از تو خبری نداشتم، به دیدنت آمدم تا حالت را بپرسم. آن مرد، از رسول خدا معذرت خواهی کرد و به انسان خوبی تبدیل شد و جزو پیروان حضرت محمد(ص) شد. 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812
مثل خدا مهربان باش وقتی قرآن خواندن پدربزرگ تمام می‌شود من قرآن را از او می‌گیرم، آن را می‌بوسم و سرجایش می‌گذارم. من این کار را خیلی دوست دارم. پدربزرگ و من همیشه با دست‌های تمیز قرآن را به دست می‌گیریم.    یک روز بعد از اینکه پدربزرگ قرآن خواند، آن را به من داد تا سرجایش بگذارم. حسین با توپ توی اتاق آمد و مرا دید که قرآن را می‌بوسم. توپ را روی زمین انداخت و خواست قرآن را از من بگیرد.   من گفتم: با دست‌های کثیف نباید به قرآن دست بزنی. اما حسین شروع کرد به گریه کردن. بعد با دست کثیف اشک‌هایش را پاک کرد. حالا صورتش هم چرک و کثیف شده بود. حسین گریه می‌کرد و می‌خواست که قرآن را به او بدهم. پدربزرگ به اتاق آمد و گفت: چی شده؟   گفتم: حسین می‌خواست با دست‌های کثیف و نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و او را به دست‌شویی برد. دست و صورتش را با آب صابون شست. بعد به اتاق آمد و گفت: حالا که دست و صورتش را شسته قرآن را به او بده.   من قرآن را به حسین دادم. او فقط قرآن را بوسید و خندید. پدربزرگ به سر من دست کشید و گفت: خدا خیلی مهربان است. تو هم باید مهربان باشی. من حسین را بوسیدم و دوتایی با هم قرآن را سرجایش گذاشتیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━🌸🌸━━━┓ 🆔 @samimane1396 ┗━━━🌸🌸━━━┛
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه ها میدونین آدمها چطوری به آرزوهای خوب و اهدافشون می رسن❓ 🎥این کلیپ زیبا رو حتمااااا ببینید تا بتونید به این سوال جواب بدید😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━🌸🌸━━━┓ 🆔 @samimane1396 ┗━━━🌸🌸━━━┛
حضرت معصومه (س) نوک حنا و حضرت معصومه سلام الله علیها🥀🥀 با رویکرد مهدوی 🖼در یکی از روزهای قشنگ خدا، در شهر قم کبوتر کوچولویی🐥 به اسم نوک حنا با پدر و مادرش روی یه گلدسته🕌 بلند زندگی می کردند. اون روز پدر نوک حنا🕊 از خونه رفته بود تا برای غذا دانه جمع کنه؛ برای همین نوک حنا حوصله اش خیلی سر رفته بود😞. آخه اون برادر و خواهری نداشت تا با اونها بازی کنه😢. نوک حنا با بی حوصلگی از مادرش پرسید: مامان جون، من کی می تونم پرواز کنم؟ 🤔 آخه همیشه توی خونه هستم. مادر نوک حنا گفت: عزیز من تو هنوز کوچیک هستی و برای تو زوده که پرواز کنی. نوک حنا با خودش گفت که ایکاش منم زودتر بزرگ بشم و مثل مامان و بابام بتونم توی آسمون پرواز کنم🕊 تا همه جای این شهر رو ببینم😌 و دوست های خوبی برای خودم پیدا کنم... نوک حنا توی همین فکرها بود که چشمش به گنبد طلایی🕌 روبرویش افتاد و از مامانش پرسید: مامان جون چرا ما اینجا زندگی می کنیم؟ چرا برای زندگی به مکان دیگه ای، مثلا به اون کوه های دور نرفتیم؟⛰🗻⛰ مادر نوک حنا گفت: آخه اینجا یه شهر خوب خداست که اسمش قم هست. نوک حنا پرسید: چرا اینجا خوبه و چه فرقی با بقیه جاها داره؟ مادرش گفت: به خاطر همین گنبد طلایی که هر روز داری نگاهش میکنی... نوک حنا با تعجب پرسید: مگه این گنبد چه جایی هستش؟ مادرش گفت: این گنبد، مزار یه خانم خیلی خوب و مهربون به اسم حضرت معصومه(س) هست😍 که خدا ایشون رو خیلی دوست داره و برای همین هم هرکس به زیارت ایشون بیاید، خدا بهشون پاداش بهشت رو میده. حضرت معصومه(س) دختر امام هفتم یعنی امام موسی کاظم(ع) و خواهر امام رضا(ع) هستند و خیلی مقام بزرگی پیش خدا دارند. برای همین ما باید خیلی خوشحال باشیم و خدا رو شکر کنیم که داریم در کنار ایشون زندگی می کنیم.😍 نوک حنا از مادرش پرسید: چرا همیشه اینقدر حرم حضرت معصومه(س) شلوغ هستش؟ مادرش گفت: بخاطر اینکه مردم برای زیارت ایشون به حرم میان و از حضرت معصومه(س) می خواهند تا به آنها توجه و عنایت کنند.💐 نوک حنا پرسید: مگه ایشون صدای ما رو می شنوند؟👂مامان نوک حنا گفت: بله ایشون صدای همه رو می شنوند حتی صدای تو رو. نوک حنا با خوشحالی گفت: مامان منم می خوام مورد توجه و عنایت حضرت معصومه(س) باشم. به من یاد میدی باید چه کاری انجام بدم تا ایشون رو خوشحال کنم و مورد توجه ایشون باشم؟😃 مامان نوک حنا گفت: حضرت معصومه(س) همه بچه ها رو دوست دارند؛ ولی اگر دوست داری ایشون رو خوشحال کنی کافیه کارهای خوب انجام بدی💝. یکی از کارهای خوبی که ایشون خیلی دوست دارند، دعا کردن برای ظهور و فرج امام دوازدهم یعنی حضرت مهدی(عج) هستش.🙏 چون اگه امام مهدی(عج) که خیلی مهربون و خوب هستند، ظهور کنند تمام بدی ها از بین میره و تمام جهان رو خوبی و مهربونی پر می کنه. و همه موجودات جهان خوشحال و شاد میشن حتی ماهی های دریا و پرنده های آسمون.🐠🐟🐬🕊 نوک حنا وقتی این حرف ها رو شنید، با خودش فکر کرد که چقدر دنیا خوب و قشنگ میشه اگر امام مهدی(عج) ظهور کنند؛ 😍برای همین از مامانش پرسید: مامان جون اگر ما دعا کنیم واقعا امام مهدی مهربون ظهور می کنند؟ مامان نوک حنا سرش رو بلند کرد و همین طور که داشت به آسمون آبی نگاه می کرد گفت: آره کوچولوی قشنگم، حتما ظهور می کنند اگر ما بخواهیم و دعا کنیم. نوک حنا از اون روز تصمیم گرفت تا همیشه برای ظهور و فرج امام زمان(عج) دعا کنه تا حضرت مهدی(عج) زود زود بیایند و دنیا 🌍 رو پر از خوبی و مهربونی کنند.😍🌸🌺🌸 📜 نویسنده: ن. علی پور (س) (س) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 @samimane1396
📚سلامتی چه نعمتی کتاب حاضر جلد هفتم از مجموعه «حدیث و شعر و قصه» می باشد. این کتاب پنج روایت نورانی را از (علیه السلام) همراه با شعر و قصه برای بچه ها بیان می کند. 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812