مُجَاهِدْ..:
#خسته_نشو_هیچ_وقت
این روزها حجابت را محڪم به سر بگیر که
آخرین نگاه امام حسین علیهالسلام
به خیمه ها بود !
#میدونیچیمیگمدیگه..💔
#حجاب
379_32868864678634.mp3
6.12M
⬜◻◽▫️〰〰〰〰〰〰〰〰
زنگ بهم بزن حرف باهام بزن
هنوز تموم شهر میدونن
تویی خط قرمزم بسه عشق من
به کی غیر تو شب بخیر بگم
🎶《خط قرمز - سهراب پاکزاد》
⬜◻◽▫️〰〰〰〰〰〰〰〰
من که هرشب
با خيالت گرمِ صحبت میشوم
هر كجا هستى بخواب آرامِ جانم "شب بخير"🍃🍃
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
✋ سلام آقاجان. با شما عهد می بندم امروز بیشتر از قبل شکرگزار نعمت های خداوند باشم و هر وقت یاد این عهدم با شما افتادم ذکر «شکراً لِلّه» و بعدش هم «اللهم عجل لولیک الفرج» بگویم
🤲 هر روز، صبحِ خود را با سلام به امام زمان(ع) و قرائت #دعای_عهد آغاز کنیم و برای #همان_روز با امام زمان(ع) قول و قراری بگذاریم.
#سلام_امام_زمانم 💚
مثل خورشید کهاز رویتو رخصتگیرد
با سـلامـی به شـما روز خـود آغاز کنـم
الســلام ای پســـر فاطمـه عادت کـردم
صبحـها چشـم دلـم رو به شمـا باز کنم
#امید_غریبان_تنها_کجایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهُم
چِشـمِمَنخیسِوَهَــواےِتوبِہدِلاُفتـادِه . .
اِےرَفیــقِاَبَدے،حَضرَتِاَربابسَلام!(:❤️🩹"
صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
#یاحسین
#امام_حسین
#دوست_شهید_من ❤️
💌توصیه شهید:
اگر میخواهید نذری کنید فــقط گناه نکنید،
مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به
آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم🥰
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سـلامتی
و تعجیل در فـــرج آقا امام زمان(عج) انــــجام
میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا
است. یا اگر مـــیخواهید بــرای امــــوات کاری
انجام دهید به نـــیابت از آنها برای تـــعجیل
در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید📿
#سالروزشهادت🌱
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
معرفی #دوستان_خوب
#شهیدمجیدسلمانیان
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
#شهیدانه 🍀
⚠️#تلنگر
مواظب دلت باش ،
چون زمانی که از صاحب دل ،
یعنی #خداوند_متعال
تحویل گرفتی ،
پاک بود و #خدایی
#مراقب باش و #مواظب،
که با #گناه و اطاعت از شیطان #سیاهش نکنی
نشنو از نی ، نی نوای بینواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی چو سوزد ، تل خاکستر شود
دل چو سوزد ، محفل دلبر شود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#زن_عفت_افتخار
#مرد_عزت_اقتدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزانه
شماهم این موقع ها احساس گناه میکنید؟😂😂
😂😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📣با ما همراه باشید
☆🌹🌸☆
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت7
#سارینا
با صدای داد مامان سریع از جام بلند شدم که شالاپپپپ خوردم زمین.
وای مخم تاب ورداشت.
مامان جلوم نشست و موهامو از صورتم کنار زد تا رسید به چهره ام و گفت:
- وای خدا چقدر خواب تو سنگینه بچه هر بار باید داد بزنم تا بیدار بشی! جنگ هم بشه کسی که خواب می مونه دختر منه!
با چشای بسته لبخند دندون نمایی زدم که مامان گفت:
- پاشو پاشو می خوایم بریم خونه اقاجون شام اونجا دعوتیم.
بلاخره با غر غر های مامان بلند شدم و دوش گرفتم و کلی کف بازی کردم و موهامو با حالت خاصی با اون کف ها توی هوا نگه داشتم عین خو کاه سعد اباد! یهو کاخ شترق سقوط کرد و عین ماست خورد تو صورتم هر چی کف بود رفت تو دهن و چشام.
جیغ زدم و سریع رفتم زیر اب.
چشام قرمز شده بود و همش حالم بد می شد معده ام سوز می داد ناسلامتی سه کیلو کف قورت دادم.
مامان بال بال می زد و از روشویی بیرون اومدم هر چی اوق می زدم فایده نداشت.
بابا بغلم کرد و روی پاش نشوندم لیوان اب میوه رو گرفت سمتم و گفت:
- بابا جون قربونت برم بخور الان خوب می شی.
انقدر حالم بد بود که زود خوردم و انگار اب رو اتیش بود دلم اروم گرفت.
مامان کم مونده بود غش کنه از ترس.
وقتی دید خوب شدم با گریه گفت:
- الهی قربونت برم پاشو یه شیطنتی بکن من ببینم تو سالمی.
منم پاشدم با اهنگ یکم قر دادم و یه دل سیر خندید.
روی صندلی نشسته بودم جلوی اینه و بابا با شونه اومد.
موهامو شونه کنه شونه اول رو که زد جیغ ام به هوا رفت:
- اییییی بابا موهامو کندی.
بابا گفت:
- وای چقدر موهای تو گره خورده تو هم شونه هم گیر کرد.
مامان داخل اتاق اومد و با دیدن وضعیت مون گفت:
- ا وا علی چیکار کردی؟
بابا کنار کشید و مامان گفت:
- نگاه توروخدا چیکاد کرده و به زور از انبار پیچ در پیچ موهام شونه رو در اورد و شروع کرد به شونه زدن رو به بابا گفتم:
- یادبگیر عشق مهلا.
بابا ابرویی بالا انداخت و لپ مو محکم کشید که اییی گفتم و مامان با شونه زد رو دست بابا و گفت:
- علیییی کندی لپ دخترمو.
اماده شدیم و سوار شاسی کوتاه بابا شدیم و حرکت کردیم.
داشتم با گوشی ور می رفتم و مامان و بابا راجب شرکت حرف می زدن.
مامان از اینه بهم نگاه کرد و گفت:
- دختر مامان امشب اتیش نسوزونی ها دوست های عموت اونجان ابرو داری کن امشب باشه؟
سری تکون دادم و گفتم:
- حتما.
یعنی عمرا خودمون!
بابا ماشین و توی ویلا اقا بزرگ پارک کرد و پیاده شدیم.
خیلی کفش دم در بود چون اقا جون نماز می خوند با کفش نمی رفتیم تو البته خانواده عمو و اون میرغضب بچه مثبت هم می خوند
#رمان