eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
306 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
715 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
انتظار درك شدن و تشويق توسط ذهناي كوچيك دور و برتو نداشته باش... باشه؟... بزرگ تو کوچیک اصلا جا نمیشن!♥️ 🍓🍃🤍
کتاب " اذان صبح به افق حلب " صفحات ۲۱ و ۲۲ 🥀 بیاد
مینویسم‌بسیجۍتوبخوان: آنان‌ڪھ‌دلشان‌بسیارمیشڪند..! امادرچھره‌شان‌هیچ‌پیدانیست(:❤️‍🩹 |
خطاب به مهربون ترین آدمهای زندگیم: خیلی حرفه که با تموم دلC᭄ شکستگی هات بازم مهربون بمونی، دلت C᭄باید دریا باشه که هر بار بی معرفتی آدم‌ها رو توی خودش غرق کنه، خیلی وجود می‌خواد که با همه ی بی وجودی ها به روشون لبخند بزنی. ولی خواهشا عوض نشو و همین بمون. تو خوب بمون، چون دنیا با تو خیلی قشنگ تره، باشه؟ـ
اگر عشق عطر داشت عطر چای در یک عصر بهاری بود عصرتون دلچسب دلتون گرم ☕️
╭─━─━─• · · · · · ⭕️⭕️به یه دونده دوی سرعت فکر کن اون دونده اصلا فرصت نمی کنه به پشت سرش نگاه کنه اون خوب میدونه که یخ ثانیه برگشتن و دیدن پشت سر ، مساویه با از دست دادن چند ثانیه مفید این تعلل اونو از مسابقه عقب میندازه و شانس برنده شدنشو ازش میگیره تو به دونده فکر کن... و بجای مدام برگشتن به گذشته 🏃به جلو حرکت کن💪 😉✌️✨ ✌️🎍🌈 ╰─━─━─• · · · · · ·
زاویه دید مورد علاقه ام ...🥺🫀>>>
پائولو كوئيلو تو كتاب كيمياگر ميگه: آدما وقتى به گنج برسن ازش رد ميشن؛ چون به گنج اعتقاد ندارن! ما هم يه وقتا از كنار بهترين آدمهای زندگيمون به سادگی رد ميشيم، چون فكر ميكنيم بقيه قراره از اون بهتر باشن!
مشکلات ما آدما... وقتی زیاد شد که برای حال بدمون هر کاری کردیم حتی استوری هم گذاشتیم ولی ده دقیقه ننشستیم پای سجاده. . ! 💌 📩📿
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩     
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 یکم فکر کردم و گفتم: - سامیار. زیر لب گفت: - هووم. سوالی بهش نگاه کردم و گفتم: - چرا این همه ادم رفتن جنگیدن؟ سامیار گفت: - واسه مملکت شون برای ارمان هاشون برای دین و مذهب شون برای خدا برای ریشه کن کردن ظلم برای دفاع از مردم و ناموس شون . راست می گفت. سری تکون دادم و گفتم: - چرا عراق به ایران حمله کرد؟ به مبل تکیه داد و گفت: - کشور ایران از نظر موقعیت جغرافیای خیلی جای مهم و استراتیژیکی قرار داره یعنی خیلی خوب و همه! منابع نفت ش هم که زیاده و الان کل کشور ها نیاز به نفت دارن و چشم شون به نفت هست شاه رو مردم فراری داده بودن و امام اومده بود کشور بعد از کلی سختی اونم توی دوران قاجار با اون شاه های هول هوس باز احمق که کل کشور رو به تاراج دادن و سر علما و مردم بیگناه رو یکی یکی به باد دادن رضا شاه شد حاکم کشور رضا شاه قبل به حکومت رسیدن برای عذاداری ها و محرم ها صف اول بود گل به سر و صورت ش می زد و خلاصه سعی می کرد به علما نزدیک بشه تا مردم فکر کنن لیاقت داره و شاه بشه! کسی چه می دونست همه اینا حیله اونه تا به قدرت برسه! وقتی به قدرت رسید اون روی کثیف شو نشون داد دستور داد چادر از سر زن ها بکشن! خودش و پسرش محمد رضا شاه دست نشانده بودن مجبور بودن هر چی انگلیس و روس و فرانسه می گن بگن چشم! و کشور رو به تاراج بردن ساواک هم که به وجود اومد مردم مذهبی رو به شدت شکنجه می کرد انقدر که زیر شکنجه ها جون می دادن کتاب مذهبی نامه و حرف های امام همه اینا ممنوع بود و از هر کی می گرفتن خیلی شکنجه اش می دادن و حکم اونایی که حرف های امام و کتاب های مذهبی رو پخش می کردن بین مردم اعدام و کشتن زیر شکنجه ها بود تا بلاخره مردم پیروز شدن و شاه فرار کرد و امام اومد کشور نوپا بود بهم ریخته تازه داشت درست می شد امام همون اول دستور تشکیل سپاه و بسیج و داد و عراق فکر کرد که ایران الان ضعیفه! از اون ور گروهک های تروریستی مثل کومله توی کردستان به وجود اومدن با کلی حزب و جنگ داخلی راه افتاده بود و گفت می رم سه روزه ایران و می گیرم کل منابع و نفت ش می شه مال خودم! و حمله می کنه 32 کشور پشت عراق بودن و نظامی و همه جور تامین ش می کردن اما مردم ما اون موقعه که فقط صلاح ژ3 بود با ارپیچی و نارجنک خیلی ها هم کار باهاشو بلد نبودن چون شآ ایرانی ها رو توی کار هاش راه نمی داد که مردم دست نگرفته بودن اما با همون دست خالی 8 سال مقاومت کردن پیر جوون بچه عروس داماد مادر پدر برادر خواهر همه و همه رو فدا کردن تا کشور به دست نامرد ها نیفته نتونن به خواهر و مادر مون زور بگن و بلاخره پیروز شدیم و دست از ما دراز تر عراقی ها برگشتن کشورشون اما توی جنگ خیلی از عراقی ها تهدید شده بودن مجبور بودن بیان جنگ می گفتن ما رو مجبود کردن اگه نمی یومدیم خانواده هامونو اسیر می کردن می کشتن! عراقی هد دودسته بودن یکی عراقی ها که مردم کشور بودن به زور اومدن و اصلا خبر نداشتن برای چی دارن جنگ می کنن با کی دارن جنگ می کنن یه دسته بعثی ها که طرفدار صدام بودن و مثل خودش بویی از انسانیت نبرده بودن حتا داشتم عراقی هایی که تسلیم شدن و اومدن با ما بر علیه بعثی ها جنگیدن و شهید شدن
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 دآشتم برای سارینا حرف می زدم که دیدم خواب ش برده! پس واسه کی داشتم حرف می زدم؟ ما رو باش رو دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم! بعد حالم خیلی بهتر شده بود و تقریبا خوب شده بودم. توی این دوهفته سامیار هر روز خدا بهم سر می زد امکان نداشت سر نزنه! هر روز هر روز اگر خونه خودمون بودم می یومد اونجا اگر خونه اقا بزرگ می رفتمم می یومد اینجا امروز هم اقا بزرگ همه رو دعوت کرده بود و سامیار نبود ولی حتم داشتم الاناست بیاد. تو همین فکر کردم که در باز شد و سامبار بلند سلام کرد . بیا نگفتم اومد. به همه سلام کرد و تنها جای خالی پیش من بود که روی مبل سه نفره دراز کشیده بودم و سامیار اومد و پایین پاهام نشست و نگاهی بهم انداخت و گفت: - چه خبر؟ همیشه همینو می گفت اخه من چه خبری می تونم داشته باشم؟ هیچی گفتم و سر تکون داد و بابا رو به امیر گفت: - می گم امیر عمو سرویس خوب سراغ نداری برای سارینا؟ امیر تا خواست چیزی بگه سامیار گفت: - من افتادم پاسگآه همون منطقه شما سارینا و مدرسه اش سر راه ام ن خودم می برمش و میارمش. مامان گفت: - سامیار جان نه باز به خاطر تو کسی با سارینا لج بیفته من دیگه تن م کشش نداره! سامیار گفت: - نه اتفاقی نمی یوفته زن عمو.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 مامان و بابا سر تکون دادن و مامان گفت: - ببینم سارینا خودش قبول می کنه. و همه زل زدن بهم . نیش مو وا کردم و گفتم: - اگه برام خوراکی می خره با اجازه ی خودم بعلهههه. همه خنده ای کردن و سامیار گفت: - باش می خرم. این که از من دوری می کرد حالا کمر بسته منو ببره و بیاره؟ چه بهتر . امیر گفت: - بریم فوتبال هوا عالیه؟ تا شام اماده بشه. همه پاشدن و دخترا هم پاشدن برن طبقه بالا حرف بزنن ولی خوب من طبق معمول رفتم سمت سامیار و گفتم: - منم میام. امیر دستشو زد زیر چونه اش و گفت: - تو چرا نمی ری بالا؟یه بار با دخترا بگرد. صورتم حالت چیز چندشی دیده باشم جمع شد و گفتم: - نه خوب نیست این دخترا همش بهم پز میدن من حال ندارم . امیر و بقیه خندیدن. سامیار گفت: - نه تازه خوب شدی اومدی توپ خورد بهت. برگشتم و با حالت لوسی اقا جون و صدا زدم که رو به سامیار گفت: - سوراخ سوراخ هم شد اشکال نداره ببرینش مراقب باشین. سامیار گفت: - زن عمو می بریمش ولی اتفاقی افتاد نزارین تقصیر من! مامان نگران نگاهم کرد و گفت: - چی بگم برید سارینا مامان مراقب باشیا . و اروم گفت: - به خدا این بچه اشتباهی دختر شد. بابا خندید و گفت: - دخترم مردیه برای خودش خیالم از بابت ش راحته. با پسرا بیرون اومدیم و دروازه ها رو از توی زیرزمین در اوردن و گذاشتن روی زمین گلی. تاحالا فوتبال بازی نکرده بودم و بچه ها هم زیاد بازی نمی کردن همش والیبال. به سامیار نگاه کردم و گفتم: - من کجا وایسام. با خنده گفت: - نخودی. اخم کردم و گفتم: - الان می رم به اقا جون می گم. و اومدم برم بازومو گرفت و عین کش تنبون کشید و گفت: - باشه بابا شوخی کردم برو تو دروازه. امیر گفت: - چی چیو برو تو دروازه بابا این قد و قواره اش به دروازه بانی می خوره؟ ولی من راه افتادم و توی دروازه رفتم. بازی شروع شد و خیلی حساس بود یهو امیر نزدیک شد به دروازه و محکم شوت زد. پریدم هوا و گرفتم ش که انقدر ضربه اش سنگین بود خودم و توپ باهم شوت شدیم توی دروازه و خوردم به توپ افتادم. با گیجی نشستم و امیر قهقهه زد. همه اشون پخش شده بودن و می خندیدن. امیر بین خنده هاش گفت: - بابا من که گفتم این قد و قواره اش به درد بازی نمی خوره باد توپ خورد بهش جا توپ خودش رفت تو دروازه. نفس صدا داری کشیدم و دستمو پر گل کردم و بلند شدم افتادم دنبالش و جیغ کشیدم: - همش مقصر توییی باید اروم می زدی وایسا باید بزنمت. دور زمین می دوید و منم محکم گل و پرت کردم که اخ بلند امیر به اسمون رفت و افتاد. مستقیم خورده بود تو سرش ولی سرش خون اورد. متعجب نگاهش کردم. واییی وسط گل سنگ بود! بابا سر امیر و ضد عفونی کرد و گفت: - چیزی نیست بابا یه روزه خوبه حقت بود دیگه تا دیگه با دختر من انقدر خشن برخورد نکنی. ابرویی براش بالا انداختم و امیر گفت: - عمو زده سر منو شکسته تشویق ش می کنی؟ وبعد الکی نالید. بابا گفت: - خاک توسرت از یه بچه 16 ساله کتک خوردی خاک توسرت. امیر گفت: - می خوای برم بزنمش؟ بابا گفت: - خاک تو سرت مرد گنده خجالت نمی کشی دست رو یه بچه بلند کنی؟ امیر داد زد: - ای بابا اصلا من غلط کردم. منم ریلکس گفتم: - صد بار. مامان گفت شام حاضره. بدو زود رفتم تو اشپزخونه و تا بقیه نیومدن نمکدون و سرش و وا کردم و اروم سرشو روش گذاشتم اما بسته نبود و قاطی ش دارچین ریختم. چون سامیار اخرین نفر می یومد همیشه و کنارم می نشست و همیشه نمک می زد به غذاش و به شدت از دارچین بدش می یومد. یکم مسخره شه بخندیم . همه نشستن و سامیار هم نشست جفتم غذا کشیدیم و هی زیر چشمی نگاهش می کردم که دو دقیقه نگذشت نمکدون و برداشتم و خم کرد که کل ش ریخت توی غذاش . بقیه خنده ای کردن و اقا بزرگ گفت: - بفرما اینم عاقبت اینکه می گم انقدر نمک نخور پسر. سامیار پاشد و یه بشقاب دیگه اورد و از اول کشید سر نمک دون و سفت کرد و دوباره زد و مشغول شد که لقمه اول و نخورده پاشد جلو دهن شو گرفت دوید بیرون . رفت توی روشویی و به شدت اوق می زد. اخی الهی بچه ام! مامان ش متعجب از نمک خورد که با تعجب گفت: - دارچین توشه! اقدس خانوم خدمتکار اینجا گفت: - خودم پر ش کردم نمک بود خودمم میز و چیدم . زن عمو گفت: - پس چرا دارچین داره اقدس خانوم؟ اقدس خانوم گفت: - به خدا من نریختم خانوم من میز و چیدم رفتم که اول سارینا خانوم و بعد شما همه اومدین. همه نگاه ها چرخید سمت من و منم ریلکس غذامو می خوردم اقا بزرگ گفت: - خوب دیگه معلوم شد کار کیه! به اقاجون نگاه کردم و گفتم: - با این کارم دیگه سر صفره تا عمر داره نمک نمی زنه اقاجون و مریض نمی شه. اقا جون گفت: - قربون نوه ام بشم انقدر با شعوره خوب ش کردی بابا جان .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِی دلبری‌ات دلهره حضرت آدم، پلکی بزن و دلهره‌ام باش دمادم... حامد عسکری✨ 👌بسیار زیبا و ویژه ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
تو زندگی پشت هر در بسته ای حکمت خدا نشسته . . ! غصه نخور و به حمکتش ایمان بیار.... شبتــ🌙ــــون الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۵۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
055.mp3
2.86M
🍃 صفحه ۵۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
أَلَمۡ يَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ يَرَىٰ ... باید به این برسیم که هر لحظه خدا با ماست و ما رو میبینه اگر این برامون جا افتاد کارمون درست میشه..🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵سلام امام زمانم✋ ابری ام، بارانی ام، حـال و هوایم خوب نیست چشمِ سر، خیس است امّا چشمِ دل، مرطوب نیست... طاقـت دوری ندارم، رحـم کن بر عاشقت صبر من مانند صبر حضرت ایّوب نیست سلامتی و فرج مولایمان صاحب الزمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف⚘️
در لحظه دلشکستگی دلت را به به امام زمان بده :)🫀🪺
فرقی‌نمی‌کند‌وسط‌روضـه‌یا‌حـرم : )) روزی‌برای‌عشق ِتو‌جـان‌می‌دهم‌حسـین❤️‍🩹 . . 🫶🏼 ’’
-ازاین‌عڪس‌قشنگا!(:🌱🖐🏻' •°🖤°•²⁰'¹
‌عشق است>> اینڪھ یڪ نفَر آغاز می‌ ڪند هر روز صبح را بھ هَوایِ ســلام تُ..!!!🌱😍