مهرتبہدلمنشستودلمرنـگوبـوگرفت
ایـندلبـہپاۍعشقشمـاآبروگرفت...!
#فقطحیدرامیرالمومنیناست💚'☝️!
🔸#فضائل_امیرالمؤمنین
[6روز تا غدیر]
رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله فرمود:
«على بن ابیطالب عليهالسلام نسبت به من به منزله خون من در بدن من است. هرکس ولایت او را داشته باشد، رشد میکند و هرکس او را دوست داشته باشد، راهش روشن است و هر کس از او تبعیت کند، نجات یابد.»
Morteza Ashrafi - Male Man Bash.mp3
3.54M
🎵مرتضی اشرفی
• بنام مال من باش •♥
𝄞◉━━━━━────◉𝄞
◁ㅤ❚❚ㅤ▷
#مـــوزیــک #انـگیـــــــزه🎧🎼
‹عطرِ خوب ، شیشه خالیاش هم سالها بوی خوب میده ›
آدمِ خوب هم همینه؛
‹تــــــو› خودت یکی از همین آدمایی : )!💙✨
#دلـــــی
🍓🍃🤍
لٰكِنَّكَ أخَذَت قَلبی بِسهولة . . .
ولی دل را تو ، آسان ربودی از من ..
#قشنگیجاتعربی | مناسبِ#بیو🌱
ساعت شش و سی و هشت دقیقهی صبح،
چقدر زیاد دوستت دارم. . !!!!☺️
#عاشقتم🤍⤜
به هرچه توجه کنی
آن را به زندگی خویش
دعوت کردهای…
مراقب میهمانان همیشگی
فکرت باش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ژله مغزدار رو دوست داشتم 😍
مواد لازم:
شیر: ۳ لیوان
شکر: ۱۰۰ گرم
ژلاتین: ۳ قاشق غذاخوری
خامه: ۲۰۰ گرم
آب: نصف فنجان
وانیل: یک قاشق چایخوری
مغز ژله:
شیر و شکر رو با هم مخلوط کنید و بزارید روی حرارت ملایم تا شیر گرم بشه.
خامه رو با یه مقدار شیر رقیق کنید و هم بزنید تا یکدست بشه. وقتی شکر در شیر حل شد، خامه رو به مواد اضافه کنید و هم بزنید.وقتی همه مواد خوب با هم مخلوط کنید، حالا وانیل رو اضافه کنید و هم بزنید.
#آشپزخانه
#حدیث_روز 🗯
🌺●مولا امیرالمؤمنین(علیهالسلام):
سختگیری در #پوشش زنان؛
عامل سلامت و استواری آنان است...
| نهُجالبَلاغه،نامه۳۱
╭─━─━─• · · · · ·
♨️سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود...؟
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت: توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد...!
طلحک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود!
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد...!
#داستانک🗯
╰─━─━─• · · · · · ·
If you want to see the rainbow, you have to endure the rain
اگر میخوای رنگینکمان رو ببینی باید بارون رو تحمل کنی🪐🍓✨
#دلـــــی 🫀🌿
ʚ🍓🍃ɞ
°🌸✨°
جـٰانراکِہهیـچ..🚶🏿♂
مَنجَھانَمرافـَداۍیکخَندهۍتـومیکُنـم!'
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
« 💚☘ »
-
+فرقے نداره ایرانے باشے یا لبنانے ..
جهاد باشے یا آرمان ..🚶♂
_مهم اینه براے آرمان هات جهاد ڪنی . . . 🌱
و سرانجام قصه دنیات بشه شهـادت🕊
« #شهیـدآنه »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۱ خرداد سالروز شهادت شهید چمران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شهید_چمران
😞واقعا کجا رفتید هنوز هم باور کردنش سخته...
#سی_روزگذشت 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد شخص خاصی نیوفتادین : )) ؟🥺💔
دیوار کعبہ را بشکن ولۍ دل کسۍ را مشکن؛
دیوار را خلیل ساخت دل را خداۍ خلیل️!
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت104
#سارینا
اروم زمزمه کردم:
- نماز هامو چیکار کنم؟
کامیار هم تایپ کرد:
- باید زود تر بریم پایین و یه کاری کنیم سیستم ها رو چک کنم که به نماز ظهر ت برسی .
سری تکون دادم و دوباره با سامیار چت کردم.
با فکری که به سرم خورد گفتم:
- فهمیدم کامیار خطرناکه ولی اشکال نداره باید توی اسانسور نقص فنی ایجاد کنیم من گیر کنم اون تو تا منو در بیارن توهم کار تو انجام بده.
سامیار تایپ کرد:
- دیونه شدی؟تو دستم امانتی مگه اسانسور الکیه سقوط کنه می میری.
با لبخند لب زدم:
- کاری که گفتم و بکن من رفتم زیر نیسان نمردم این که اسانسوره نگران من نباش.
و مجال بهش ندادم پاشدم زدم بیرون.
دنبالم اومد و اروم لب زد:
- دیونه بازی در نیار سارینا.
وارد اسانسور شدم و گفتم:
- یالا وقت نداریم .
نفس عمیقی کشید و خیلی نامحسوس یه کاری با در اسانسور کرد که سر در نیاوردم و نگران نگاهم کرد که لبخندی زدم و دکمه بسته شدن و زدم.
خدایا خودمو به خودت می سپارم.
اول اسانسور درست بود و رفت تا پایین اما در باز نشد و دوباره برگشت بالا.
دوباره رفت پایین دوباره اومد بالا.
شروع کردم یه جیغ کشیدن و کمک خواستن.
صداهایی رو از بیرون می شنیدم توی طبقه های اول و دوم و .
۵ دقیقه ای گذشت که یهو اسانسور شدت گرفت که قالب تهی کردم و افتادم کف اسانسور و چنان با سرعت رفت بالا گفتم الان سقف و می کنه تا اسمون می ره و یهو وایساد.
اب دهنمو قورت دادم که با شدت زیادی رفت پایین اگه به زمین می خورد مرگ ام حتمی بود.
جیغ بلندی کشیدم طوری که حس کردم حنجره ام خراش برداشت و از شدت اظطراب و کشمکش ها از حال رفتم.
#کامیار
با دل اشوب سریع پایین رفتم و کمک خواستم کمی بعد صدای جیغ های سارینا بلند شد که ته دلم خالی شد.
تا بقیه جمع شدن سریع وارد اتاق دوربین ها شدم و خوشبختانه هیچکدوم کار نمی کرد اصلا!
سریع برگشتم که اسانسور صدا های بدی داد و با شدت بالا و پایین می شد.
یا خدا امانت سامیاره .
صدای جیغ های سارینا به حدی بود که تن مو می لرزوند و رنگ از رخ ام پریده بود.
یهو صداش قطع شد!
اسانسور وایساد و یکی داد زد:
- برق و قطع کردم فقط 5 دقیقه وقت داری درش بیاری بعد سقوط می کنه.
با پتک افتادم به جون در و به زور با بقیه در رو هل دادیم عقب و با دیدن سارینای بیهوش خم شدم و دستشو گرفتم و با یه حرکت کشیدمش بیرون که در با شدت خورد بهم و اسانسور رفت پایین و صدای بلندی ایجاد کرد.
اگر یک ثانیه دیر تر درش میاوردم اون جور که در بهم خورد قطع از وسط دو نصف ش می کرد.
خدایا شکرت شکرت.
اب به روی سارینا پاشیدم که چشم هاشو باز کرد و با دیدن ام نفس راحتی کشید و الکی شروع کرد به گریه کردن که کارمون طبیعی بشه!
فریاد کشیدم:
- نزدیک بود نامزد من بمیره لین چه وعض عمارته؟
یکی از مستخدم ها اومد و سعی می کرد ارومم کنه!
محل ش ندادم و با سارینا از پله ها بآلا رفتیم.
در اتاق و باز کردم که بی حال افتاد روی کاناپه.
سریع از اب توی یخچال که توی بطری بود برداشتم و قند ریختم هم زدم سمت ش رفتم که اوق زد و سریع لیوان و رها کردم روی میز که چپ ش روی میز و میز رنگ ش تغیر کرد و حالت ذوب شدن به خودش گرفت و داشت اب می شد!
چشمام گرد شد خدایا اسید بود!
اگه سارینا می خورد...
انقدر شکه شدم که یادم رفت برم ببینم سارینا چش شد.
بیرون اومد و اونم با دیدن میز شکه شد.
اب دهنشو قورت داد که گفتم:
- این واسه شناخت نفوذی هاست اونا خودشون می دونن این اسیده اما افراد جدید اطلاعی ندارم و بخورن بدن شون اب می شه می میرن و می فهمن نفوذی بوده!شامس اوردی بالا اوردی.
سارینا روی مبل وا رفت و گفت:
- امروز دو بار مرگ و پشت سر گذاشتم خدا سومی شو بخیر کنه.
سری تکون دادم و گفتم:
- باید کل وسایل اینجا رو چک کنیم!
امتحان کنیم!بعد استفاده کنیم.
سری تکون داد و گفتم:
- باز که بالا اوردی مطمعنی خوبی؟
سری تکون داد و گفت:
- خوبم حتما چون بالا و پایین شدم توی اسانسور بالا اوردم.
سری تکون داد و گفتم:
- به لطف فداکاری تو چک کردم اصلا دوربین ها فعال نیست دوربین ها سوخته ان!.
اخیشی گفت و زود گفتم:
- فهمیدم امشب برنامه دارن می خوان بشینن دور هم مواد بکشن پسرا مواد می کشن و قمار بازی می کنن و دخترا قرص مخدر می خورن!
چشمای سارینا گرد شد و گفت:
- همون قرص های خطرناک که گفتی؟
سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم:
- نه فرق داره اینا فقط خمار و گیج می کنه مثل الکل شکل ادامسه بهت ادامس می دم قرص و بهت دادن با ادامس عوض می کنی خوری باید مثل خودشون خل مشنگ بشی چرت و پرت بگی انگار که مستی فهمیدی؟
سری تکون داد و گفت:
- تو چیکار می کنی؟
نشستم روبروش و گفتم:
- بلدم کار مو نگران نباش .
#سارینا
#رمان