eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
306 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
737 ویدیو
29 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 علائم كمبود كلسيم 🔹خشكی پوست 🔹پوسيده و شكننده شدن دندان 🔹درد مفاصل و استخوان درد 🔹گرفتگی عضلات 🔹بيخوابی يا بيدار شدن مداوم 🔹افزايش فشار خون 🍏 🍊 •✾🌿🌺🌿✾••✾🌿🌺🌿✾•
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 و دوباره ادامه داد: - گفتن بچه بیاری درست می شه گفتم خوب باشه باردار شدی سر کار نمی رفتم همش می موندم خونه تا بلکه به بهونه های خرید سیسمونی و دکتر و کلی موضوع دیگه خونه نگهت دارم که نپیچونی بری باز پارتی الکل بخوری و بچه توی شکمت که بچه من بود مثل خودت بار بیاد روش تاثیر بزاره از دستم خسته می شدی می گفتی می خوای بری دکتر بری شمال با فامیلات که همش دروغ بود و هر بار یه گندی می زدی گفتن بچه به دنیا بیاد بچه به دنیا اومد خانوم پیدا نمی شد بخواد یه قطره شیر بده به بچه چرا چون هیکل ش خراب می شد به بهونه باسازی اندام از کله سحر تا 4 صبح پیدات نبود و توی پارتی ها عشق و حال می کردی درحالی که بچه من داشت از گرسنگی گریه می کرد و شیر خشک به زور بهش می دادم تا نمیره حداقل! بعدشم مادر که شدی احساس مسعولیت که نکردی هیچ منو با محمد سرگرم کردی تا به گند کاری هات برسی به خاطر محمد دو سال تحملت کردم تا بچه ام بی مادر بزرگ نشه کتک ش می زدی ازت می ترسید جاشو خیس می کرد دیگه بریده بودم و پرتت کردم از زندگیم بیرون و فهمیدم کسی که از اول کج بشه صاف بشو نیست این از خودت خوب! به من نگاه کرد و گفت: - و اما همسرم غزال!وقتی اومد نصف تو سن داشت گفتم هیچی حالیش نیست ببین از تو و امثال تو هزار برابر بیشتر می فهمه و درک می کنه طوری محمد من رو بزرگ می کنه که انگار خودش به دنیا ش اورده البته محمد من که نه محمد ما یعنی من و غزال!انچنان برای پسرم مادری می کنه که اصلا فکر نکنم محمد یادش بیاد تو به دنیا ش اوردی به جای اینکه به پارتی ها و مهمونی های چش درار مثل تو باشه به فکر خانواده اشه خانومه حیا داره می تونم سرمو بالا بگیرم با افتخار بگم غزال همسر منه!می تونم باهاش مهمونی برم می تونم به دانشجو هام معرفی ش کنم چون شخصیت داره ادب داره حجاب داره مهربونه اخلاق داره به فکر من و بچه امونه و انقدر خانومه که با اینکه تو می خواستی تحقیرش کنی اما باز الان چون من نه تنها نزاشتم تحقیرش کنی بلکه تحقیرت کردم بغض کرده چون غرور یه ادم شکسته!ببین یکم مثل غزال من خانوم باش فقط یکم. و قطع کرد گوشی رو پرت کرد جلوی ستایش و تهدید وار گفت: - این ارامش و بعد از چند سال که توی جهنم با خواهرت بودم به دست اوردم امسال تو بخوان یکم فقط یکم لطمه بهش وارد کنن درسی بهشون می دم که حتی وقتی خوابن جسم و روح شون مال خودشون نیست باز یادشون نره من باهاشون چیکار کردم و خوب می دونی من شایان خانزاده مثل خانومم اصلا دل رحم نیستم و اگر بخوام کاری کنم حتما می کنم اینو به خواهرت و کل ایل و تبار ت بگو و خوب توی گوش های خودتم فرو کن خوب؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 ستایش بلند شد وسایل شو جمع کرد و زد بیرون. خواستم برم دنبال ش خوب نبود این موقعه شب بره. اومدم بلند شم که شایان مچ دستمو گرفت و نزاشت. متعجب گفتم: - شایان چیکار می کنی دستم اخ شایان مهمون توعه زشته اینطور بره بزار برم دنبال ش شایان. خودشو زد به اون راه و وقتی صدای ماشین ش اومد که از ویلا زد بیرون دستمو ول کرد و گفت: - خوب امشب که دور همیم خواب تعطیل جرعت حقیقت بازی کنیم؟ همه اووووو کشیدن و موافقت کردن. با عصبانیت گفتم: - شایان. بهم نگاه کرد و گفت: - جانم؟ با حرص گرفتم: - چرا این کارو کردی اخه!حالا بدتر اونو عصبانی کردی. شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت: - به جهنم. سعی کردم خودمو و عصبانیت مو کنترل کنم و گفتم: - چرا متوجه نمی شی اون در ماه یک بار محمد و می بینه اگه بخواد تلافی کار های ما رو روی محمد خالی کنه چی! شایان توی چشم هام زل زد و گفت: - اون جرعت همچین کاری رو نداره چون می دونه اتیشش می زنم پس اعصاب خودتو بهم نریز. و با مکث گفت: - فردا هم روز دیدار محمد با شیداست. حالم بد شد!استرس و دلهره اومد سراغم. بلند شدم که شایان گفت: - چی شد؟کجا؟ لب زدم: - می رم پیش محمد. و توی اتاق رفتم. به محمد نگاه کردم نکنه شیدا اذیت ش کنه؟ با این فکر انگار کسی قلب مو به چنگ می گرفت. سریع سمت محمد رفتم و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. این بچه بخشی از وجود من شده بود اگر کسی اسیب بهش می رسوند من دق می کردم. انقدر نوازشش کردم تا بلاخره خوابم برد اما همش با کابوس بیدار می شدم. کابوس اینکه شیدا محمد و کتک می زد. ساعت 4 صبح بود که دوباره از خواب پریدم. تنم خیس از عرق سرد بود. بازم کابوس. توی پذیرایی رفتم بقیه بیدار بودن و داشتن بازی می کردن که نمی دونم اسمش چی بود. در اتاق و بستم و کنار شایان نشستم. نگاهی بهم انداخت و گفت: - حالت خوبه؟رنگ به رو نداری. تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم: - می شه فردا محمد نره؟ پوفی کشید و گفت: - از چی می ترسی؟ سرمو بین دستام گرفتم و گفتم: - می ترسم شیدا اذیت ش کنه کتک ش بزنه به خدا محمد چیزی ش بشه من می میرم. شایان سرمو با دستاش بالا گرفت و گفت: - ببین منو شیدا جرعت همچین کاری نداره خوب نترس پس قوی باش. نگران سری تکون دادم و تا خود صبح پریشون بودم. ساعت 7 بود که شایان گفت: - محمد و بیدار کن اماده اش کن شیدا 8 میاد دنبالش. ملتمس به شایان نگاه کردم که چشاشو به معنای برو خیالت راحت باشه باز و بسته کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاضرجوابی اصفهانیا😆 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📣با ما همراه باشید ☆🌹🌸☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویری از رهبر انقلاب هنگام ایراد خطبه‌های نماز عید فطر😎🤍
🦋 •• ⎚ ‌ خد‌اجانم ! بارهاگفتہ‌ای: -اِن‌اللہ‌کانَ‌بکم‌رحیماً -اِن‌اللہ‌مع‌الصابرین -اَلا‌بذکر‌اللہ‌تطمئن‌القلوب -وَاصبرلحکم‌ربک‌فأنک‌بأعیننا -فَاللہ‌وخیر‌حافظون -إفهوحسبـُہ پس‌دلگرمم‌بھ‌وجودت❤🌿'• شبتون بخیر🕊🌻
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
01.mp3
835.5K
🍃 صفحه ۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
Ansarian-Quran-Farsi-Juz-01-01.mp3
872.7K
🍃 صفحه ۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید