eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
307 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
715 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
من همان اهلِ گناهم که شدم اهلِ نماز؛ من همانم که به دستانِ تو تعمیر شدم!(:🩺`✨️"
ببین کجا داره نماز میخونه🙂💔✨ اون‌وقت ما، تا یه کاری برامون پیش میاد، میگیم خب حالا کارمون رو انجام بدیم بعدش نماز می‌خونیم!🚶🏾‍♂ -نماز را سبک نشماریم📿
گفتند از تو شعر بخوانم، تعجب است! توصیف کوه را بہ غبارے سپرده اند... ♥️
حجاب‌به‌معنای‌چادرنیست! به‌معنای‌پوشیدن‌سالم‌است نه‌پوشیدنی‌که‌ازنپوشیدن‌بدتراست... «مقام‌معظم‌رهبری‌»    🧚‍♂|↫
هیچوقت قرار نیست بقیه متوجه بشن برای اینکه اون‌هارو ناراحت نکنم چقدر خودم رو ناراحت کردم! ..
دوست دارم که خودم را ز خودم دور کنم خود من با خود من در خود من میجنگد...
گاهی دوست داشتن آدم‌ها درد دارد دردش این است که کسی حرف دلت را نمی‌فهمید ..🌱👩🏻‍🦯
نور چشمی.mp3
5.86M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♧خواننده :مرتضی اشرفی ♤نام قطعه : نور چشمی ‌‌▷ ●━━─── ♪ ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
- خستم مثل اونی که؛ بخاطر رفیقِ صمیمیش کشف‌حجاب کرد رفیقش چادری شد:/🦦 -
- نسبتمو با کسایی که از رهبری تبعیت نمیکنن پیدا نمیکنم ؛ ما را چه به اهل ِانزوال ؟ -
💚🍃 میگن آیت اللّٰه بهجت هر خطبه عقدی که میخوندن به داماد میگفتن: مراقب باش دلش نشکنه ؛ و به عروس میگفتن: مراقب باش غرورش نشکنه ! ه⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩
خیال قشنگی ست؛ شنیدن صدای خش خش برگ ها، بر زیر پاهایمان... قدم زدن دو نفره مان، در پاییز! اما هنوز؛ نه تو آمده ای، نه پاییز...🍂 ‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟ اصلا انگ دلگیری به پاییز نمیچسبد فصل انار فصل نارنگی فصل رنگ های قرمز و نارنجی فصل بادهای باموقع و بی موقع که میپیچد لای موهایت و عطرش مرا مست میکند فصل قدم زدن زیر باران کجایش دلگیر است؟ به هوای سرمایش دستانم را محکم تر میگیری فصلی که دستانمان بیشتر در هم گره بخورد کجایش دلتنگی دارد؟ قطعا نمیشود طعنه دلگیری را به فصلی که با مهرمی آید، زد پاییز، شروع عاشقانه هاست - سیما امیرخانی
♡ دائما یکسان نماند حال دوران، غم‌مخور... 🌸
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ من از مرتضی چند سالی بزرگ تر بودم اما تشدید شده بودم و دیگه چند سال افتادم و اینطور شد از کلاس سوم باهم بودیم من16 سالگی طبق سنت مون ازدواج کرده بودم و چند ماه بی بی بچه همونو باردار بود یعنی پدر پاشا و حمید و علی رو سه قلو باردار بود! ولی مرتضی که کوچیک تر بود چند سالی ازم 25 سالگی تازه ازدواج کرده بود اون موقعه پسر هام بزرگ شده بودن وقتی مرتضی 30 ساله شد پاشا به دنیا اومد و امیر و علی رضا و محمد رضا و حسن خانوم ش باردار نمی شد! کلی دکتر رفتن! فایده نداشت وقتی مرتضی 35 سالش بود رفتن مشهد و بعد اون سفر خانوم ش باردار شد تک بودی عزیز اولین چیزی که خانوم مرتضی خواست گل یاس بود هوس کرده بود بو کنه گل مورد علاقه اش بود و وقتی تو به دنیا اومدی اسم تو یاس گذاشتن! خیلی خوشحال بودن عین پروانه دورت می گشتن! اما کار مرتضی سخت شده بود! عملیات ها سنگین تر بود و یه بار که یه جایی لو رفته بود یه جورایی اون منافق ها به من زنگ زدن و نقش پلیس و بازی کردن که مرتضی رو نیست اخرین بار کدوم منطقه بوده و اشتباهی کرده و منم چون همیشه خبر داشتم و نمی دونستم بهشون گفتم مرتضی رو شهید کردن مامانت تاب نمی یاورد یه روز اومد پیشم تو رو داد دستم گفت می ره از مرتضی خبری بگیره نمی تونه تورو ببره! هلاک می شی تو گرما ولی رفت و اخرین رفت ش هم بود منافق ها گرفتن ش اطلاعات می خواستن ازش! ولی بنده خدا حتا نمی دونست که بخواد چیزی بگه می دونست هم نمی گفت اون بدتر از مرتضی مذهبی بود! و از بهترین دوستم تو به یادگار موندی! مهسا(مادر یاس که فکر می کرد مادرشه) باردار بود ولی نتونست بچه اشو به دنیا بیاره و مشکل داشت بچه مرد من هم تو رو بهش دادم جلوی بقیه ابروریزی نشه! ولی علاقه نداشت به تو و از ترس من هم جرعت نه گفتن نداشتن از همون بچه گی ت که پاشا5 سالش بود همش دورت بود هر روز خونه مهسا بود و عاشقت شد اگر هر کسی جز دختر مرتضی بودی نمی زاشتم زن پاشا بشی ولی تو یادگار بهترین دوستمی! هوییت باید تا ابد مخفی می موند و منم جز این کاری نمی تونستم بکنم تا از امانت مرتضی مراقبت کنم و شرمنده اش نباشم! نمی دونم کی اشکام صورت مو خیس کرده بود! رو به اقا بزرگ گفتم: - بهترین رفیق تون بود و اینجوری از امانت ش مراقبت کردین؟ به اجبار شوهرش دادین وقتی پاشا منو سیاه و کبود کرده بود حتا اخم به ابرو نیاوردین اون دنیا به بابام می خواین چی بگین؟ چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد.
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ به پاشا چشم دوختم و گفتم: - تو می دونستی اره؟ می دونستی من دختر عموت نیستم و عاشقم شدی؟ اشکامو پاک کرد و گفت: - اره می دونستم . با هق هق گفتم: - چرا بهم نگفتی؟ چرا منو نبردی مزار مامان و بابام؟ تو می دونی کجان؟ میای بریم دلم می خواد ببینمشون حتما این همه سال منتظرم موندن. پاشا نفس عمیقی کشید اشک نریزه و فقط نگاهم کرد. رو به اقا بزرگ گفتم: - بابام و مامانم مزارشون کجاست؟ کدوم قطعه شهدا خاک شدن؟ تهرانن؟ اقا بزرگ لب زد: - پاشا تو بگو. پاشا نفس عمیقی کشید و گفت: - نمی تونم! پریسا بی مقدمه گفت: - مامان و باباتو سوزوندن پودر شدن حتا یه تیکه استخون هم نموند که بخواد مزاری باشه! خندیدم. با خنده گفتم: - شوخی می کنی دیگه؟ شوخی خوبی نبودا! ابرویی بالا انداخت و گفت: - نه اصلا شوخی نکردم! برگشتم و به پاشا نگاه کردم . می خواستم چیزی بگم اما نمی دونستم چی بگم! جون یک باره از بدن م رفت و نزدیک بود سقوط کنم که پاشا کمرمو گرفت و ترسیده گفت: - جانم جانم چی شد خانومم فیروووزه اب قند.
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ پاشا به خودش تکیه ام داد و سریع اب قند و از فیروزه گفت به لبم نزدیک کرد. یکم به خوردم داد . واقعا من مامان و بابامو از دست داده بودم؟ اونم به بدترین شکل؟ یعنی شهیده بودن؟ پس بگو من چرا توی همچین خانواده ای مذهبی شدم! مامان بابا هوامو داشتین اره؟ چشامو با درد بستم که اشکام پشت هم ریخت! چی کشیده بودن خدا! باچه دردی شهید شدن! همه ساکت بودن و فقط گریه های من بود که پر کرده بود همه جا رو. اقا بزرگ بلند شد و از پشت یه قاب عکس قدیمی توی سالن یه بسته دراورد. اومد سمتم و امیر براش صندلی اورد و اقا بزرگ نشست بسته رو توی بغلم گذشت و گفت: - سند ملک و املاک پدرته و عکس هاشون! این ویلا شاهد خاطره های من و پدرته خیلی وقتا اینجا می یومدیم ولی وقتی بازسازی ش کردم خیلی تغیر کرد موند یه مشت عکس و سند املاک که توی این پاکته! همه رو به نام ت زدم . پاکت و باز کردم و سند ها رو انداختم کنار و دنبال عکس هاشون گشتم. عکس ها رو که در اوردم سریع پاکت و کنار انداختم و بی تاب به چهره اشون نگاه کردم! با دیدن شون با درد خندیدم. توی این عکس بابا وایساده بود مامان هم کنارش داشتن می خندیدن و عروسی شون بود. قربون خنده هاتون برم من! ای کاش منم می بردین! از چهره هاشون مهربونی موج می زد! عکس و سمت پاشا گرفتم و با صدایی که به خاطر گریه خش دار شده بود گفتم: - ببین چه خوشکل می خندن نگاه من شبیهه مامانمم چشامم به بابام رفته ببین معلومه چقدر فرشته بودن! پاشا بهم نگاه کرد و گفت: - الان باید خوشحال باشی خانواده ات شهید هستن چون تو عاشق شهدایی. سری تکون دادم و گفتم: - ای کاش منم اون روز مادرم می برد! پاشا اخمی کرد و گفت: - پیش منی ناراحتی؟ تو رو می برد من چی؟ شاید قبل این اتفاقات می گفتم اره ناراحتم اما بعد دادگاه واقعا اخم به ابروم نیاورد لب زدم: - نه خوبه که پیشتم. لبخند عمیقی روی لب ش نشست و اقا بزرگ گفت: - اما عموی تو زنده است! تنها عضو از خاندان ت هست! ولی وقتی خانواده ات رفتن کمرش شکست تورو قبول نمی کرد! حضور تو بیشتر غم به خانواده اشون اضافه می کرد از طرفی هم می خواستن تورو بدن به صمیمی ترین دوست شون چون بچه دار نمی شدن اون می گفت مرد خوبیه اما من می دونستم نیست! تورو بهشون ندادم و با خانواده ام اومدم تهران می دونم کجاست ادرس شو می دم خودت بری اگر بفهمه با نوه منم عروسی کردی که دیگه ! و ادامه نداد . پاشا دستاشو دور من حلقه کرد و گفت: - کی جرعت داره بخواد از من بگیرش؟ کسی وجود شو داره؟ اقا بزرگ بلند شد و گفت: - من باید حقایق و می گفتم که گفتم تمام! بلند شد و رفت توی اتاق ش. به پاشا نگاه کردم و گفتم: - می خوام برم ببینمشون! پاشا گفت: - می برمت ولی بگو این دنیا که هیچ اون دنیا هم جات پیش منه مگه نه؟ سری تکون دادم و گفتم: - اره نگران نباش.
یا چشم‌ بپوش‌ از من‌ و از خـویش‌ بــرانم یا تَنـگ در آغــوش بگیــرم که بمیـرم» ‌🤍🍃
4_5987888261274539548.mp3
3.45M
♧خواننده :حجت اشرف زاده ♤نام قطعه :برای شانه هایت ‌‌▷ ●━━─── ♪ ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
♡ ومن کمی بعد ممکن است دیگر نباشم شاید هرنگاهم،نگاه خداحافظی باشد...
هر شب به آسمان نگاه می کنم و می اندیشم در این آرامش شب چه بسیار دل‌ها که غمگین و پر اضطرابند خدایا‌ ، تو آرام دل هایشان باش شب بخیر 🌘 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۱۶۳ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
0163.mp3
2.9M
🍃 صفحه ۱۶۳ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
163 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-09-02.mp3
2.83M
🍃 صفحه ۱۶۳ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
🧡.|با‌تمام‌وجود‌باور‌کنیم، "خداوند"‌آنجا‌کہ‌راه‌نیست؛ راه‌را‌مے‌گشاید‌و‌هرگز‌دیر‌نمے‌کند فقط‌کافیست‌‌بدانیم او‌مے‌بیند‌و‌مے‌داند‌و‌مے‌تواند‌‌|.🧡 💌
🔹 واعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا 🔸(پروردگارا) از ما بگذر، و ما را بیامرز، و به ما رحم کن! 📗 قرآن سوره بقره، آیه 286 🌱