eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
469 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 بغض بیخ گلوم نشست! چرا همیشه یه طوری حرف می زنه و رفتار می کنه که اشک من در بیاد! دقیقا الان بهم گفت مهم من نیستم که تصمیم بگیرم مهم اونه. لواشک توی دستم رو توی پلاستیک گذاشتم حتی دیگه میلی به خوردن شون نداشتم. در پلاستیک رو بستم که گفت: - مگه نگفتی هوس کردی بخور! لبخند تلخی زدم و گفتم: - به اندازه کافی با حرفات سیر شدم. پوف کلافه ای کشید و گفت: - مگه نگفتی محمد مثل خودته؟مگه نگفتی نمی خوای کمبودی داشته باشه؟الان محمد خواهر و برادر می خواد خوب این خواسته اشم براورده کن که مثل بقیه بچه ها حسرت به دل نمونه! با بغض باشه ای گفتم. با عصبانیت و صدایی که سعی در کنترل کردن ش داشت گفت: - چرا همش بغض می کنی؟ تا یه چیزی من می گم سریع اشکت در میاد. بهش نگاه کردم و گفتم: - چون بجز گریه کردن کار دیگه ای از دستم بر نمیاد چیه اینم باید با اجازه تو باشه؟اینم باید تو بخوای؟این دیگه اشکای خودمه نمی تونی براش تایین و تکلیف کنی خودت اشک مو در میاری بعد می گی چرا گریه می کنی؟ دیگه تا عمارت حرفی زده نشد بین مون. وقتی رسیدیم محمد و توی اتاق ش گذاشت و گفت: - محمد که بخوابه بریم توی اتاق مون. اصلا دلم نمی خواست پیشش باشم ولی مجبور بودم! بالا رفتم از پله ها پشت سرش در اتاق و باز کرد و داخل رفتیم. مثلا رفته بودیم تخت بخریم رفتیم و چه اتفاق ها افتاد و تخت نخریدیم و برگشتیم! اصلا ادم از فردای خودش خبر نداره. لبه تخت نشستم و دستمو به بازوم گرفتم. تیر های خفیفی می کشید. کنارم نشست و گفت: - ببینمت درد داری؟ سری تکون دادم و گفتم: - یکم. لب زد: - با این دستت نمی تونی دوش بگیری اب بره توش عفونت می کنه لباس عوض کن بگیر بخواب. لب زدم: - اون مرده موعتاده چی شد؟ کت شو در اورد و گفت: - مرد. بهت زده گفتم: - چی؟مرد؟ سری تکون داد و گفت: - شامس اورد مرد و گرنه خودم می کشتمش. متعجب گفتم: - چجوری مرد؟ شایان گفت: - جلو تر انقدر تو فضا بود با ماشین زد تو مانعه وسط جاده نفله شد.
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ بعد چشم که باز کردم نور سفید چشمو زد. اخمی کردم که صدای پرستار اومد: - جانم خوشکل خانوم بیدار شدی؟ چشم باز کردم و بهش نگاه کردم. چهره مهربونی داشت لبخندی زدم و گفتم: - سلام پاشا کجاست؟ دو تا دیگه پرستار دورم جمع شدن و یکی شون گفت: - ای جانم خوبی؟ پاشا کیه گلم؟ ما اومدیم لب ساحل قدیم بزنیم تو رو افتاده کنار ساحل پیدا کردیم انگار دریا اورده بودت نفس نمی کشیدی انقدر روی سینه ات فشار اوردیم تا اب بالا اوردی و یک هفته است بیهوشی خوشکل خانوم چقدر هم که نازی! مامان کوچولو هم که هستی! سری تکون دادم و گفتم: - ممنونم ازتون واقعا می شه به من یه گوشی بدید؟ دختره گوشی شو از جیب ش دراورد و گرفت سمتم شماره پاشا رو گرفتم که صدای داد ش توی گوشم پیچید و باعث شد بغض کنم: - چتههههههه روووهام چی از جوووووووونم می خوایییین بابا تمام زندگییییییمو گم کردم بزارییییین به حال خودم رههههههها باشم ول..و صدای گریه های مردونه اش می یومد. با بغض زمزمه کردم: - پاشا ...عزیزم.. و هق هق کردم صداش قطع شد یهو صدا گوش مو کر کرد: - یاس... صداش می لرزید: - یا..س دور..ت بگردم ...خوبی؟کج..ایی؟ هق هق کردم و نتونستم جواب شو بدم پرستار ازم گوشی رو گرفت و باهاش صحبت کرد و اون یکی داشت باهام حرف می زد ارومم کنه. پرستار گوشی رو گرفت سمتم و گفت: - عزیزم همسرت می خواد باهات صحبت کنه نگرانته. گوشی رو کنار گوشم نگه داشت و پاشا گفت: - یاس قلبم زندگیم خانومی می شنوی صدامو؟ لب زدم: - اره..توروخدا بیا. لب زد: - میام میام یه ساعت دیگه پیشتم بخواب استراحت کن دارم میام. و گوشی رو پرستار برداشت و پاشا گفت از جفتم تکون نخورن. تا وقتی که پاشا بیاد پرستار ها سه تاشون کنارم موندن. بعد یک ساعت و نیم در اتاق به شدت باز شد و پاشا داخل اومد. با دیدن ش چشام تر شد و که سریع سمتم اومد و محکم بغلم کرد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و همون طور که بغلم کرده بود گریه می کرد و اشک هاش روی شونه می ریخت و با هر اشک ش انگار اتیشم می زد! بغض کرده گفتم:. - پاشا می گن من مرده بودم این پرستار ها من و بچه امونو برگردوندن. پاشا برگشت و نگاه قدردانی بهشون انداخت و گفت: - واقعا بهتون مدیون ام هر کاری بخواید براتون می کنم . پرستار با لبخند گفت: - والا ما رفته بودیم هوا خوری خانومتون کنار ساحل افتاده بود و قلب ش نمی زد فشار به سینه اشون اوردیم اب و دادن بیرون بهوش اومدن و با طپش قلب ش بچه ام زنده شد که واقعا زنده و سالم بودن بچه کار ما نیست و دست الله ست و معجزه است!