eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
477 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 سمت خوابگاه رفتم که گفت: - اینجوری با من حرف نزن اخه مگه خودت اونجا نبودی ندیدی جون محمد توی خطر بود! محمد از بغل ش پایین اومد و دوید سمتم بغلش کردم و محمد به جای من گفت: - تو نباید مامانی منو با نی نی رو می زدی. با تلخ خندی گفتم: - فکر کنم اگه شیدا می گفت باید بکشیش هم منو می کشتی نه؟ خواست چیزی بگه که اشکام روی صورت ام ریخت و با گریه گفتم: - اخه نامرد چطور تونستی من رو بگیری زیر کتک اونم با کمربند؟من به درک حداقل به بچه ای که از خون خودته رحم می کردی اونم برات مهم نبود؟چطور تونستی جلوی اون همه ادم منو خورد کنی؟تو حتی منو طلاق دادی!این یعنی من هیچ جای زندگی تو جایی نداشتم و ندارم الانم برو بیرون چون نمی خوام دیگه ببینمت. در باز شد و شیدا این بار داخل اومد. سمت شایان رفت دست شایان رو گرفت و گفت: - محمد و دیدی عزیزم؟بریم عمارت؟همه منتظر مان. من باید الان جای شیدا بودم!ولی.. بعد نگاهی به ما کرد و گفت: - حالا که تا اینجا اومدیم بزار این کلفت برامون غذا بیاره شام بخوریم! و اومد جلو که بشینه روی صندلی! حتما کور بود نمی دید تعطیله! محمد و پایین گذاشتم بس بود هرچی که کشیده بودم. با گام های بلند سمت ش رفتم هلش دادم عقب که محکم خورد به شایان و کم مونده بود با اون کفش های سه متری بیفته و چیزیش بشه که صد البته حق ش بود! هر دو تا شون با تعجب نگاهم کردن. دوباره شیدا رو هل دادم که هر دو تاشون مجبور شدن برن عقب و از رستوران برن بیرون. بین در وایسادم و گفتم: - ما اینجا برای ادم های بی شخصیت غذا نداریم. و درو بستم و قفلش کردم. محمد خندید و دست زد به افتخارم. خندیدم و رفتیم اول شام خوردیم که کنار محمد حسابی چسبید بهم.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 این ویلا هم مثل همون دوتا اتاق داشت. سمت اتاق رفتم که کاملیا جلوم سبز شد و گفت: -اون اتاق منه زود تر برش داشتم! لبخند حرص دراری زدم و گفتم: - شما منو بیهوش کردید به زور اوردید اتاق هم مال تو باشه؟ کنارش زدم و توی اتاق رفتم و چادرمو اویزون کردم. روی تخت دراز کشیدم و زود خوابم. چشم که باز کردم ساعت 1 شب بود. نشستم سامیار پایین تخت جا پهن کرده بود خوابیده بود. از تخت پایین اومدم و چادرمو برداشتم سرم کردم. بیرون زدم صدای خنده های کاملیا ویلا رو پر کرده بود و حسابی با پسرا گرم گرفته بود البته کسی زیاد نمی خندید جز خودش. با دیدن کامیار اخمامو تو هم کشیدم که گفت: - اینجور که تو نگاهم می کنی حتما باز می خوای بزنی!خدایی این بار بخوای بزنی می زنمت. دست بلند کردم بزنم ش که دستمو گرفت و پیچوند. اییی گفتم و پام لگد محکمی نثارش کردم بدتر دستمو پیچوند که جیغ کشیدم: - سامیاررررررررر. در اتاق به شدت وا شد و سامیار شلخته اومد بیرون سریع سمت مون اومد و تا کامیار ولم کرد یه مت محکم زدم تو بینی ش و پشت سامیار قایم شدم. چشای کامیار گرد شده بود و دستشو به بینی خون الود ش گرفت. چنان با خشم نگاهم کرد که همچین یه لحضه از کارم پشیمون شدم. خواست بزنتم که سامیار مانع شد و به زور می خواست سامیار و کنار بزنه: - من باید این دختره ی پرو برو بزنم ببین بینی مو چیکار کرده باید بزنم ش برو کنار برو کنار من یکی اینو بزنم دلم خنک بشه. سامیار به زور نشوندش و برگشت سمتم و گفت : - خوبی؟ چیزیت نشد؟ کامیار با خشم گفت: - زده تو بینی من به اون می گی خوبی؟ ایشی کردم و گفتم: - انگار حالا چقدر محکم زدم فقط دستم خورد به بینی ت. بینی شو نشونم داد و گفت: - این فقط دستت خورده اره؟ تو انگار من باباتو کشتم اینطور زدی. خیلی ریلکس گفتم: - خوبت کردم نوش جونت. روی مبل نشستم و گفتم: - اخ دستم درد گرفت که اینو زدم.