eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
307 دنبال‌کننده
5هزار عکس
747 ویدیو
29 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنگ خونتون نیفته ؛🕶✨️"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 ☪ 💟 🔻 3️⃣ همه کارها به دست سلطان عالمه 🌺الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَامُضادَّ لَهُ فِى مُلْكِهِ ، وَلَا مُنازِعَ لَهُ فِى أَمْرِهِ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَاشَرِيكَ لَهُ فِى خَلْقِهِ ، وَلَا شَبِيهَ لَهُ فِى عَظَمَتِهِ 🌺 💠سپاس خدای را که در فرمانروایی رقیبی ندارد و برای او در کارش نزاع‌کننده‌ای نیست، سپاس خدای را که در آفرینش شریکی ندارد و در بزرگی شبیهی برای او نیست. ⚠️دیر یا زود میفهمم که اگه سراغ دیگران رفتم و اونها را جایگزین خدا کردم ، اشتباه محض بوده⚠️ ✅✅ همه سر سفره ی خدا نشستن . ✴️ای کاش اینو زودتر می فهمیدم ✴️ 💐 💐💐 💐💐💐 💐💐💐💐
🖤 🖤 🖤سلام بر مولایی که تنها نشان باقیمانده از دین و حجّت های خداست... 🖤سلام بر او که گنجینہ علم الهی است... 🖤 به امید دیدن روز ظهور روزی که دین و ایمان جانی تازه می گیرد. 🖤 🖤 🖤صبحتون معطر به عطر صلوات بر مهدی صاحب زمان (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙دعای ماه رمضان التماس دعا🤲🏻 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
تحدیر(تندخوانی)جزء۲۶ قرآن‌کریم - <unknown>.mp3
3.99M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی قرآن کریم ⏯ 🎙 🎤 استاد معتز آقایی ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
من آمـــده‌ا‌م! ‌تو‌شه‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده هــــر چند ‌تما‌م کرده‌ا‌ی ‌نعمت را یک بار دگـــــر به کربلا راهم ده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 بعد از نیم ساعت راه رسیدیم به ویلا. شایان دو تا تک بوق زد و سرایدار درو بار کرد. داخل رفت و ماشین و پارک کرد. ویلای بزرگی بود. پیاده شدیم و محمد اومد سمتم. کیف و ساک و دادم دست شایان و محمد و بغل کردم. بچه ام حوصله اش سر رفته بود. وارد ویلا شدیم و برای اینکه محمد حوصله اش سر جاش بیاد گفتم: - خوب برای اینکه وقت بگذره و بقیه برسن بریم سه تایی اشپزی کنیم؟هوم؟ محمد بالا و پایین پرید و اخ جون اخ جون گفت. شایان گفت: - خیلی خب باشه. رفت تو اتاق و لباس عوض کرد و اومد. چادرم رو در اوردم و روی اپن گذاشتم بقیه اومدن سرم کنم. سه تایی توی اشپزخونه رفتیم و شایان و محمد روی صندلی ها نشستن. توی یخچال و نگاه کردم همه چی بود! برگشتم سمت شون و گفتم: - خوب چی درست کنیم؟ هر دو هم زمان گفتن: - قیمه! سری تکون دادم و مواد شو چیدم. برنج ها رو دادم به شایان پاک کنه و لپه ها رو هم دادم به محمد پاک کنه. البته لپه ها که تمیز بود فقط می خواستم سرگرم بشه. شایان دونه دونه داشت داشت برنج ها رو پاک می کرد انقدر با دقت که تا فردا صبح تمام نمی شد پاک کردن ش! سینی رو برداشتم از جلوش و توی تیک ثانیه پاک شون کردم و برنج اماده کردم. فقط باید می پخت دیگه! محمد که می گفت بوش کل ویلا رو برداشته. سرایدار اومد و گفت دانشجو ها اومدن. چادر مو پوشیدم و شایان گفت راهنمایی شون کنه. تک تک همه داخل اومدن و اولی که پاشو گذاشت داخل گفت: - می گم استاد اینجا راحت باشیم دیگه؟ شایان یکم قیافه اش و فیس شو نرم تر کرد و سری تکون داد. همه گپ زنان اومدن داخل و هر کدوم یه سبد دست ش بود انگار که اومده باشن پارک! خنده ام گرفته بود. همه سفره کشیدن و دخترا یه سفره پسرا یه سفره هر کی هر غذایی اورده بود گذاشت وسط و همه با هم شروع کردن به خوردن. ما هم وسط بقیه یه سفره کوچیک پهن کردیم و سه تایی مون نشستیم ناهار خوردیم.