eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
469 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 با گریه گفتم: - سامیار چیزی ش شده؟ سرهنگ اشکامو پاک کرد و گفت: - نه دخترم اروم باش حالش خوبه خطر رفع شده. دلم اروم گرفت و سر تکون دادم . 1ساعت بعد کنار سرهنگ نشستم و گفتم: - چرا نمیارنش؟ سرهنگ گفت: - دخترم اروم باش هر ۵ دقیقه یه بار میگی چرا نمیارنش کارشون تمام بشه میارنش دخترکم. سری تکون دادم و دوباره راه رفتم. محمد گفت: - پدر محمد که معموریته خانوم ش هم رفته یزد پیش خانواده اش اطلاعی بدم یانه؟ لب زدم: - نه نه نگو الان زن عمو نگران می شه . سرهنگ هم سر تکون داد که در باز شد حمله کردم سمت در که دیدم سامیاره. دو دستی تخت و چسبیدم و که پرستار گفت: - دختر حالش خوبه برو کنار عزیزم باید ببریمش اتاق ش. سری تکون دادم و گفتم: - منم میام منم میام. دنبال شون راه افتادم و پرستار دم در اتاق و گرفت و گفت: - عزیزم تو کجا نمی شه که! لب زدم: - من می خوام برم پیش سامیار شما چیکار داری من یه گوشه می شینم شما کار تو بکن. پرستار گفت: - نمی شه عزیزم باید بمونی بیرون از لای در خودمو کشیدم داخل و بهش توجه نکردم اونم دید حریف من نمی شه بیخیال شد. کنار تخت ش وایساده بودم و به کار های پرستار ها نگاه می کردم. سامیار چشای بی جون شو بهم دوخت و گفت: - گوش بده برو بیرون . با صدای ارومی گفتم: - هیشش تو حرف نزن حالت بد می شه بخواب افرین. شاکی گفت: - خوبم. با دستامو چشاشو بستم و گفتم: - نه تو داغی نمی فهمی بخواب افرین. با دست سالم ش به زور دستمو از روی چشاش برداشت و گفت: - بابا چقدر فشار می دی کورم کردی اصلا نرو بمون. پرستار بیرون رفت و سرهنگ و محمد داخل اومدن. سرهنگ بعد احوال پرسی گفت: - به خانواده ات اطلاع بدیم سامیار جان؟ سامیار گفت: - نه نه اصلا نگران می شن نیاز نیست تا اونا برگردن منم سر پا می شم. سری تکون دادم که سامیار گفت: - محمد سارینا رو برسون خونه اشون. نشستم رو صندلی و گفتم: - من نمی رم می خوام بمونم ازت مراقبت کنم . نالید: - به خدا من خوبم برو خونه . یه تای ابرومو بالا دادم و گفتم: - من که می دونم تو تعارف می کنی ولی اگه رفتم مستقیم زنگ می زنم عمو و زن عمو. رو به محمد گفت: - نه سارینا می مونه شما برید. محمد خندید و گفت: - خوشم میاد قشنگ خلع صلاح ت می کنه کار داشتی زنگ بزن. با سرهنگ رفتن. به تخت تکیه دادم و گفتم: - این جور مواقع همراهان مریض چیکار می کنن؟ سامیار چشاشو بست و گفت: - ساکت و اروم می شینن یه جا تا بیمار بخوابه! به تخت تکیه دادم و گفتم: - سامیار. نالید: - ها سرمو کج کردم و گفتم: - می خوای برات قصه بگم قشنگ بخوابی؟ پتو رو کشید رو سرش و گفت: - نه بزار بخوابم. منم گفتم: - باشه ولی چطوره زنگ بزنم عمو؟ با حرص گفت: - الان که فکر می کنم قصه نیاز دارم بگو. لبخند پیروزی زدم و شروع کردم به گفتن و اخراش بودم: - بعله دیگه مادر شنگول منگول هپه انگور بچه ها شو از شکم گرگه دراورد بعد شکم شو پر از سنگ کرد و گرگه پاشد دید عه چقدر شکم ش بزرگه تشنشه رفت اب بخوره شکم ش سنگین بود افتاد تو لب غرق شد قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید. سامیار گفت: - سارینا نظرت چیه بری خونه استراحت کنی خیلی خسته شدی! دستمو زیر چونه ام زدم و گفتم: - تو نظرت چیه قبل رفتن به خونه یه زنگ به عمو بزنم احوالی ازش بپرسم دلم برای زن عمو که یه ذره شده. سامیار گفت: - حالا که فکر می کنم به موندن ت نیاز دارم باید باشی! یکم گذشت سامیار گفت: - حداقل یه چیزی بده بخورم. پاشدم و گفتم: - خوب اینجا که چیزی نیست تا برم سوپر مارکت و بیام پفک چیپس لواشک می خوای؟ متفکر گفت: - نه غذا بگیر خیلی گرسنمه . سری تکون دادم و زدم بیرون از رستوران روبروی بیمارستان 5 پرت خورشت قیمه با مخلفات گرفتم و برگشتم. سامیار با دیدن غذا ها گفت: - اخ گل کاشتی بیا که مردم. خنده ای کردم و میله پایین تخت و چرخوندم تا سر سامیار بالا تر بیاد. پرت اول و برداشتم که سامیار دست سالم شو جلو اورد که گفتم: - نه تو ناقصی خودم بهت می دم. هر کاری کرد حریف ام نشد و چون گرسنه اش بود قبول کرد. از اون ور دیس می دادم به سامیار این ور خودم می خوردم. مثل همین قحطی زده های مصر بود توی فیلم یوزارسیف ۵ پرس و دوتامون تا ته خوردیم. نوشابه رو به دهن سامیار نزدیک کردم که گفت: - نه دوغ بده بهم . متعجب گفتم: - چرا؟ پتو رو مرتب کرد و گفت:
در مه…. ﺩرﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ ﻧﮕﺮﺍنی هایت ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺑﺴﭙﺎﺭ ﻭﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ به یاد ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪسختیها محبتهای ﺍﻟﻬﯽﺍﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﺎﺧﺘﻦِ ﮐﻠﯿﺪ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ..! «شبـــ🌙ـــتون زیبا »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۳۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
037.mp3
زمان: حجم: 3.13M
🍃 صفحه ۳۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
خانہاۍکہدرآن خوانده‌شودوخدارابہیادآورند، برکتش‌زیادمۍشود و بہآن‌خانہواردمۍشوند و ازآن‌دورمۍشوند🌿🤍 [ - امام‌علۍ؏🎙]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵سلام امام زمانمای یادگار عترت و قرآن بیا..،) بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد تمام دفترعمرم سیاه شد اما امید دیدن رویت دوباره پیدا شد..
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیدونی چقدر من دوستت دارم!💌 خیلی زیباست...!!! نامه عاشقانه🥺❤️
ִֶָ ࣪گِداےڪوےِرِضآشـوڪه‌آن‌اِمـٰامِ‌رَئوف♡🌱..؛ بہ‌سـینہ‌ے ِاَحَـدےدَسـٺ‌ ِرَدنَـخـواهَـدزَدシ 🤍🫁 ″..! #ࡅ̤ߺߺߺߊ‌ࡎ߭ߊ‌ܩݍ߭‌ߊ‌ߘߺߺވ.. 🌼 ’’