Screen_Recordin-1710183297918.mp3
12.62M
✨دعای سحر✨
"اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسأَلُکَ مِن بَهَائِکَ..."
#ماه_رمضان🌙
🌱اَللّهمعَجّللِولیّکالفَرج🌱
دعاگومون باشید.دعاگوتونیم
🔴 سلام امام زمانم✋🥺
🔹خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد، همه هوای تو باشد
🔹خدا کند که گذارت فتد بہ منظر چشمم
که سجده گاه نمازم، جای پای تو باشد
#السلامعلیڪیابقیةاللھ
#امام_زمان
─┅🍃🌸🍃•┅┅🍃🌸🍃•┅─
4_5884171295066689424.mp3
4.05M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی #جزء_بیست_و_یکم قرآن کریم
#صدای_آسمان
⏯ 🎙#ترتیل
🎤 استاد معتز آقایی
⬅️ با #ختم_قرآن 🌹🌸 با ما همراه باشید
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت32
#غزال
نفس عمیقی کشید تا خشم شو کنترل کنه فرمون رو بین دستاش محکم فشار می داد و اینو از رگای برجسته دست ش حدس زدم.
برگشت سمتم و با صدای اروم تری گفت:
- در بیا بریم بیمارستان محمد ترسیده باشه به خاطر من نمیای به خاطر محمد بیا.
به محمد نگاه کردم که بغض کرده نگاهم می کرد.
درو باز کردم و پیاده شدم.
محمد اومد پایین و دست شو گرفتم.
شایان هم پیاده شد و راه افتادیم سمت بیمارستان.
سمت بخش پرستاری رفتیم و اونم ادرس یه اتاق داد.
توی اتاقی که پرستار گفته بود رفتیم یه تخت بود که روش نشستم.
محمد پایین تخت ترسیده به خون روی لباسم نگاه می کرد.
رو به شایان که داشت بهم نگاه می کرد و نمی دونم دنبال چی بود توی صورت من گفتم:
- محمد و بغل کن ترسیده.
نگاهشو از من گرفت و به محمد دوخت.
سمت محمد رفت و بغلش کرد.
محمد ترسیده گفت:
- مامانی امپول می زنه؟
شایان گفت:
- نه پسرم امپول نمی زنه الان چسب می زنه خوب می شه.
محمد سری تکون داد و گفت:
- مامانی درد داری؟
برای اینکه بیشتر ناراحت نشه گفتم:
- نه عزیزم.
پرستار اومد و نگاهی به من کرد و گفت:
- چادر تو در بیار عزیزم با کفش پایی ت که زخم شده رو.
باید دوباره از تخت می یومدم پایین و چون یکم فاصله اش زیاد بود پام که زخم بود درد می گرفت.
واقعا درد بدی داشت و انگار تا اعماق وجودم می سوخت.
شایان محمد و پایین گذاشت و گفت:
- صبر کن کمکت کنم.
جلوم وایساد و دستشو سمتم اورد و گفت:
- دستتو بده من اروم بیا پایین.
مردد بودم دستمو بهش بدم یا نه.
که خودش اروم گفت:
- محرممی نگران چی هستی چشات در اومده.
لب گزیدم و حرکتی نکردم که خودش صبر نکرد و بازمو گرفت یهویی اوردم پایین که رسیده دستشو گرفتم .
چادر مو از سرم برداشت و دوباره کمک کرد روی تخت بشینم و پاهامو صاف روی تخت بزارم
#رمان
☘ #گوهر_ناب 💎 🍀
✅توبه یعنی در آغوش رحمت خدا...
✍امیرالمومنین علی علیه السلام:
استغفار شش شرط دارد:
پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته، عزم بر ترک گناه برای همیشه، اداء کردن حقوق مردم که بر عهده اش است. اداء کردن حقوقی که از جانب خدا بر او واجب بوده و قضاء شده. ،آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده با گرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان آبش کند تا پوست به استخوان رسیده و از نو گوشت بروید(در صورت خوردن مال حرام )،زحمت عبادت را به خود بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه را به خود چشانده است.
📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱
•🕊⃟🌸 ┄┄┅┅┅❅❁•🕊⃟🌸❅┅┅┅┄┄
-خدِایــا!ماࢪا ازکسانۍقراࢪدھ کہ شیوھ ھشان
آࢪام گࢪفٺن بہ دࢪگاھٺوستـــ...!