eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
295 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
681 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
Screen_Recordin-1710183297918.mp3
12.62M
دعای سحر✨ "اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسأَلُکَ مِن بَهَائِکَ..." 🌙 🌱اَللّهم‌عَجّل‌لِولیّک‌الفَرج‌🌱 دعاگومون باشید.دعاگوتونیم
اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجِعونْ!
اینک شما و وحشت دنیای بی علی!💔
🔴 ‌سلام امام زمانم✋🥺 🔹‌خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد هوای نفس نباشد، همه هوای تو باشد 🔹‌خدا کند که گذارت فتد بہ منظر چشمم که سجده‌ گاه نمازم، جای پای تو باشد ─┅🍃🌸🍃•┅┅🍃🌸🍃•┅─
🌙دعای ماه رمضان التماس دعا🤲🏻 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
4_5884171295066689424.mp3
4.05M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی قرآن کریم ⏯ 🎙 🎤 استاد معتز آقایی ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 نفس عمیقی کشید تا خشم شو کنترل کنه فرمون رو بین دستاش محکم فشار می داد و اینو از رگای برجسته دست ش حدس زدم. برگشت سمتم و با صدای اروم تری گفت: - در بیا بریم بیمارستان محمد ترسیده باشه به خاطر من نمیای به خاطر محمد بیا. به محمد نگاه کردم که بغض کرده نگاهم می کرد. درو باز کردم و پیاده شدم. محمد اومد پایین و دست شو گرفتم. شایان هم پیاده شد و راه افتادیم سمت بیمارستان. سمت بخش پرستاری رفتیم و اونم ادرس یه اتاق داد. توی اتاقی که پرستار گفته بود رفتیم یه تخت بود که روش نشستم. محمد پایین تخت ترسیده به خون روی لباسم نگاه می کرد. رو به شایان که داشت بهم نگاه می کرد و نمی دونم دنبال چی بود توی صورت من گفتم: - محمد و بغل کن ترسیده. نگاهشو از من گرفت و به محمد دوخت. سمت محمد رفت و بغلش کرد. محمد ترسیده گفت: - مامانی امپول می زنه؟ شایان گفت: - نه پسرم امپول نمی زنه الان چسب می زنه خوب می شه. محمد سری تکون داد و گفت: - مامانی درد داری؟ برای اینکه بیشتر ناراحت نشه گفتم: - نه عزیزم. پرستار اومد و نگاهی به من کرد و گفت: - چادر تو در بیار عزیزم با کفش پایی ت که زخم شده رو. باید دوباره از تخت می یومدم پایین و چون یکم فاصله اش زیاد بود پام که زخم بود درد می گرفت. واقعا درد بدی داشت و انگار تا اعماق وجودم می سوخت. شایان محمد و پایین گذاشت و گفت: - صبر کن کمکت کنم. جلوم وایساد و دستشو سمتم اورد و گفت: - دستتو بده من اروم بیا پایین. مردد بودم دستمو بهش بدم یا نه. که خودش اروم گفت: - محرممی نگران چی هستی چشات در اومده. لب گزیدم و حرکتی نکردم که خودش صبر نکرد و بازمو گرفت یهویی اوردم پایین که رسیده دستشو گرفتم . چادر مو از سرم برداشت و دوباره کمک کرد روی تخت بشینم و پاهامو صاف روی تخت بزارم
.یعنے:↯ ↫نہ.فقط.یڪ .مشکے... بلکہ.چـادࢪ.یعنے: ↯ ↫تمرین ... ↫تمرین ... ↫تمرین ... •••┈☆ ✿☆ ════╮ ⁩⁩⃟🇮🇷 ╰════ ☆ ✿☆┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 🍀 ✅توبه یعنی در آغوش رحمت خدا... ✍امیرالمومنین علی علیه السلام: استغفار شش شرط دارد: پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته، عزم بر ترک گناه برای همیشه، اداء کردن حقوق مردم که بر عهده اش است. اداء کردن حقوقی که از جانب خدا بر او واجب بوده و قضاء شده. ،آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده با گرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان آبش کند تا پوست به استخوان رسیده و از نو گوشت بروید(در صورت خوردن مال حرام )،زحمت عبادت را به خود بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه را به خود چشانده است. 📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱ •🕊⃟🌸 ┄┄┅┅┅❅❁•🕊⃟🌸❅┅┅┅┄┄
-خدِایــا!ماࢪا‌ ازکسانۍقراࢪدھ کہ‌ شیوھ ھشان آࢪام‌ گࢪفٺن‌ بہ‌ دࢪگاھ‌ٺوستـــ...!
YEKNET.IR - roze 2 - shabe 20 ramezan 1403 - rasouli.mp3
7.21M
🔳 (ع) 🌴رسید کار به جایی که ظهر عاشورا 🌴حسین کشته و غارت زده خیام شود 🎙 🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀🖤🥀
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ پس هر کس هموزن ذره‌ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند. زلزال | ۷ ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 پرستار اول سمت گونه اومد و تمیز شد کرد بعد هم یه پماد زد که یکم سوز داد و باعث شد صورتم جمع بشه تو هم. یه چسب زد و گفت: - شب می تونی برش داری زخم سطحیه. سری تکون دادم. سمت پام رفت و لباس بلندم رو تا روی مچ پام بالا اورد بعد هم جوراب م رو در اورد و گفت: - عروسی این همه لباس سفید پوشیدی؟ سری تکون دادم. گاهی به زخم پام کرد و گفت: - انگار که یه چیزی پاتو بریده عمیق نیست ولی کم هم نیست برای همینه انقدر خون اورده. شایان هم پایین تخت رفت و به زخمم نگاه کرد و گفت: - ممکنه شیشه ای چیزی باشه؟ پرستار یهویی ضدعفونی کننده ریخت که سوز وحشتناکی داد و جیغ کشیدم. با جیغ من محمد گریه کرد. یکم که اروم گرفتم دستامو برای محمد باز کردم که سمت تخت اومد و شایان گذاشت ش توی بغلم. به خودم چسبوندمش و گفتم: - گریه نکن مامانی چیزیم نیست. اروم تر شد و و پرستار رو به شایان برای جواب سوال ش گفت: - ممکن هست اما من نگاه کردم خورده شیشه داخل ش نمونده مگه چطوری اینجوری شده؟ شایان براش توضیح داد و پرستار گفت: - اونجا زیاد تمیز نیست و جاده اش خاکیه ممکنه هر چیزی بریده باشه من تمیز کردم که عفونت نکنه. بعد هم پانسمان کرد و گفت: - تمام شد می تونید برید. شایان تشکری کرد و گفت: - یکم می مونیم حالت بهتر بشه. سری تکون دادم و محمد همون جوری توی بغلم خواب ش برد بس که ترسیده بود. داشتم موهاشو نوازش می کردم که شایان گفت: - از من ترسیدی که اونجور خودتو انداختی جلوی ماشین برای جون محمد؟ نگاهمو به چشاش دوختم و گفتم: - من از تو نمی ترسم!از هیچکس نمی ترسم بجز خدا!به خاطر توهم خودمو جلوی ماشین ننداختم به خاطر خود محمد این کارو کردم چون یه تیکه از وجودم شده و تنها کسی رو که توی این دنیا دوست دارم محمده. شایان گفت: - چرا دوسش داری؟اون که بچه ی تو نیست!البته الان هست منظورم اینکه بچه ی واقعی تو نیست! به محمد نگاه کردم و گفتم: - من مادر نداشتم می دونم چقدر سخته اما پدرم به جای مادر هم بود برای من درسته محمد مادر نداشت پدر داشت اما تو مثل پدر من نمی تونی مادر هم برای اون باشی و فقط تونستی پدری کنی براش بعد از پدرم هر بلایی سرم من اومد نمی خوام محمد با حسرت مادر بزرگ بشه دخترا بابایی ان پسرا مامانی. شایان گفت: - اما من برای محمد چیزی کم نزاشتم. بهش نگاه کردم و گفتم: - همه چی پول و وسیله نیست!بچه ها محبت می خوان هر کی بیشتر مهربون باشه سمت همون می رن تو وقتی عصبی می شی محمد ازت می ترسه اما از من نمی ترسه چون من مثل تو هر دقیقه عصبی نمی شم. شایان نفس عمیقی کشید و گفت: - من به خاطر کارم و مشکلاتی سریع عصبانی می شم همه مرد ها همین جوری ان. محمد و روی تخت خوابوندم و گفتم: - بابای من از تو بزرگ تر بود کارش هم سخت تر بود درد هم بیشتر دیده بود چند پیراهن هم بیشتر پاره کرده بود سر و گرم روزگار رو هم بیشتر چشبیده بود اما اصلا عصبانی نمی شد چون مومن بود و مومن هم صبور و مهربون و با تقواست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به همسرتان برچسب نزنید!!!❤️ ❤️ برچسب زدن در واقع زیر سوال بردن هویت کلی همسرتان است. او را کودن، دیوانه، تنبل، بی‌خاصیت، خنگ و... خطاب نکنید. نتیجه این برچسب زدن‌ها از بین رفتن اعتماد، صمیمیت و نزدیکی بینتان می‌شود. 👈 برای یک بدست آوردن قلب یک مرد و نگهداری آن برای همیشه 👈 و خوشبختی برای یک آن است که همسرش به او اعتماد داشته باشد، نه اینکه از او مراقبت نماید. ✅ هیچ وقت، هیچ یک از اعضای خانواده همسرت را با الفاظ بد یا تمسخر کنار همسرت خطاب نکن؛ این رفتار بد بسیاری از اختلافها و تنش‌های زندگی را رقم خواهد زد ━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️گوش مردها كلمات را مثل شما . ▫️براي مردها يك جمله فقط يك جمله نيست! بلكه است براي كل روزهايي كه با هم بوده‌ايد. ▪️هيچ مردي طاقت شدن را ندارد. پس حتي كم اهميت‌ترين كار او را با ديگران قياس نكنيد. ▫️مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچ‌وقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد. ▪️اگر انتظار داريد او حرف‌هاي‌تان را رمزگشايي كند، براي‌تان متاسفيم. آنها ساده‌تر از اين حرف‌ها هستند. ▫️هيچ‌وقت از همسرتان به‌عنوان ابزاري براي لشکركشي‌هاي‌تان در جنگ‌هاي عروس و مادرشوهري استفاده نكنيد. ▪️هرگز با حرف‌هاي‌تان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتي اگر واقعا استقلالي در كار نباشد. ▫️مردها به اينكه قوي‌تر از آنچه هستند به نظر برسند نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد. براي قدرت دادن به او كافي است از هيچ مرد ديگري صحبت نكنيد، نه اينكه از مردهاي ديگر بد بگوييد. ━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
🍀 💎 🍀 🛑 حضرت فاطمه علیها السّلام: در خدمت مادر باش، زیرا بهشت زیر پای مادران است. 🍃 ━━🍃💠🍃🔸🍃🌹‌━━━
🦋 به خدا که وصل شوی آرامشی وجودت را فرا می گیرد که نه به ‌راحتی می‌رنجی، و نه به ‌آسانی می‌‌رنجانی…. آرامش، سهم دل‌هایی ست که نگاهشان به سمت خداست….
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 شایان گفت: - خودت داری می گی مومن من که مومن نیستم . شونه ای بالا انداختم و گفتم: - می تونی باشی. لب زد: - می دونستی خیلی پرویی؟کسی جرعت نمی کنه توی روی ارباب زاده ها حرف بزنه جز چشم گفتن ولی تو خیلی راحت صاف تو چشم ادم نگاه می کنی حرف هاتو می زنی! لباس مو مرتب کردم و گفتم: - چرا مگه ارباب زاده ها کین؟من و تو رو توی قبر بزارن تو از جنس طلایی من از جنس خاک؟نه هر دومون خاک ایم خدا گفته انسان مرد با مرد زن با زن زن با مرد همه برابر ان پس دلیلی نمی بینم ارباب زاده ها رو بالا تر از خودم بدونم و مثل پادشاه جلوشون خم و راست بشم شما فقط پول تون بیشتره بقیه چون پیشتون کار می کنن و از نظر مالی زیر دستت تون ان نمی تونن جز چشم چیزی بگن. شایان به پایین تخت تکیه داد و گفت: - چطور خدا تو دوست داری وقتی این همه بدبختی برات فرستاده؟پدرت نداری مادر نداری برات موعتاده و خودت مجبور شدی زن من بشی و تازه دقیقا خودت با پای خودت بیای پیش کسی که توی قمار تو رو برنده شده! لب زدم: - مرگ حقه و همه روزی می میرن پدر و مادر من هم یکی وقت ش شده روی پای خودم وایسم برادرمم موعتاد شده چون خودش این فلاکت رو انتخاب کرده و اگر هم من اینجام کار خداست و جای شکرش باقیه می تونستم اینجا نباشم و و با شما برخورد نمی کردم شاید الان کارتون خواب شده بودم یا یه بلای بدی سرم می یومد هیچ کار خدا بی حکمت نیست ما بنده هاییم که چشم بصیرت نداریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا