eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
304 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
729 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ نه به حرفای دو ساعت پیشش که عاشقم عاشقم می کرد و نه به حالا که یادش رفته بود با عشق ش اومده بیرون مثلا! ادم عاشق مگه عشق شو یادش می ره؟ اما هنوز نفهمیده بود من دلخورم و با اب و تاب گفت: - اون دختر سمت چپی تازه با رفیقم عقد کردن سلیقه نیما هم حرف نداره دختره خیلی قشنگ بود تریپ ش که فوقلاده بود رنگ موهاش زن ارمان قشنگ بود راستی تو موهات چه رنگه؟ حالا بپرسم بری این رنگ کنی خیلی خوشم اومده حیف این چادر و در نمیاری و گرنه از اون لباس ها برات سفارش می دادم ... برگشتم سمت ش که نگاهی بهم انداخت و جا خورد لب زدم: - می شه ساکت شی؟ خیلی خوشت اومده ازشون برو یه زن همون جور بگیر ! من نمی دونم منی که هیچ شباهتی به زن روهای تو ندارم چرا اومدی منو گرفتی ! کلافه گفت: - من که گفتم عاشق ت شد.. داد زدم: - ادم عاشق وقتی با زن ش می ره رستوران زن شو یادش نمی ره! داشت سمت خونه می رفت که گفتم: - نمی خوام برم خونه منو بزار گلزار شهدا . راه و کج کرد سمت اونجا . رومو برگردندم و سعی کردم بغض مو قورت بدم تا بتونم حداقل درست نفس بکشم. ماشین و پارک کرد و پیاده شدم. خودشم پیاده شد که گفتم: - کجا می خوام تنها باشم دو ساعت دیگه بیا دمبالم. راه افتادم که صدام زد: - یاس ول.. برگشتم و گفتم: - توروخدا ولم کن یکم راحتم بزار فرار نمی کنم دوساعت دیگه بیا دمبالم. بهش مجال ندادم و سمت گلزار شهدا راه افتادم. چادر مو تا حد امکان جلو اوردم تا کسی نگاهش به صورت خیس نیفته! انقدر که هر روز من می یومدم اینجا و اشک می ریختم یکی شاید فکر می کرد من همسر شهیدم! انقدر دلم پر بود نزدیک ترین مزار که رسیدم نشستم و زدم زیر گریه. امشب خلوت بود و به خاطر سرما کسی نبود . راحت بغض مو شیکوندم و زار زدم. به این بخت بد زار زدم. چرا من هر چی بهش فرصت می دم خراب می کنه؟
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ ماتم زده به مزار شهید گمنام خیره بودم و اشک هام روی صورتم ماسیده بود! از ته دل ازش کمک خواستم. که قامت پاشا نمایان شد و جلوم نشست. به قبر نگاه کرد و گفت: - دو ساعت شد بریم؟ نگاه اخرمو به قبر شهید گنام انداختم و یه بار دیگه خواسته هامو باهاش مرور کردم . بلند شدم و با قدم های اهسته راه افتادم. توی این سرما من انقدر گریه کرده بودم بدنم مثل کوره اتیش بود. ریموت ماشین و زد و درو باز کردم خواستم بشینم که دیدم گل خریده این بار نرگس گل مورد علاقه ام! یا یه کادو . از دست ش عصبی بودم و اگر هر گلی جز نرگس بود پرت می کردم چون نرگس گل امام زمان هست با احترام برداشتمش و پاشا فکر کرد به خاطر اونه. نشستم و اونم نشست و راه افتاد. یکم من من کرد و گفت: - بریم یه جایی شام بخوریم؟ خودم دیدم شام شو کنار اونا خورده بود. با پوزخند گفتم: - توکه شام تو نوش جان کردی منم به جاش کلی خون دل خوردم سیرم. حرفی نزد فقط نفس شو سنگین رها کرد و راه افتاد سمت خونه سر راه ام غذا گرفت. وقتی رسیدم غذا هایی که خریده بود و برداشت رفت تو. منم تو حیاط وضو گرفتم و رفتم داخل. سفره چیده بود و گفت: - بیا شام بخوریم سفره چیدم. دوباره بغض کردم. چطور زیر اون همه نگاه تنهایی نشسته بودم و منتظرش بودم. ملتمس نگاهی به چهره ام انداخت و زمزمه کردم: - نمی خورم خودت بخور. از سفره گذشتم که خودشو بهم رسوند و دستمو گرفت که برگشتم و تندی دستمو از دست ش بیرون کشیدم و جیغ زدم: - به من دستتتت نزن. دستاشو حالت تسلیم بالا برد و مات موند. با هق هق ی که دیگه حالا نمی تونستم کنترل ش کنم گفتم: - برو پیش همونایی که عاشق لباس و خوشکلی و موهای رنگ شده اون شدی و یادت رفت با کی اومدی بیرون فهمیدی؟ توی اتاق رفتم و درو کوبیدم. سجاده امو پهن کردم و با اشک و اه شروع کردم به نماز شب خوندن. کل نمازم با اشک و اه گذشت. نمی دونم حکمت بود یا قسمت یا خواست خدا! فقط امیدوارم خودش منو عاقبت بخیر کنه! چند باری بهم سر زد و دید دارم نماز می خونم می رفت. دوباره در باز شد و اومد تو. اما نرفت بیرون و نشست روبروم و گفت: - باشه اشتباه کردم حواسم نبود من دو روزه متاهل شدم خوب یادم رفت اره اشتباه کردم ببخشید بیا بریم غذا بخور بسه انقدر گریه کردی کور شدی توروخدا به خاطر همون خدایی که داری نماز می خونی بیا بریم شام بخور . و رکعت اخر مو خوندم و گفتم: - چند بار بگم نمی خورم؟ دستشو سمتم اورد و گفت: - ببخشید دیگه بیا بریم شام بخور لطفا اون دخترا هم زشت بود هیچکس به اندازه تو قشنگ نیست. پوزخندی بهش زدم و بی توجه به دست دراز شده اش بلند شدم و سمت پذیرایی رفتیم. نشستم و اومد نشست و لازانیا رو سمتم گرفت. گرفتم و با بی میلی شروع کردم به خوردن . اما تمام مدت صحنه تنها موندم توی رستوران زیر اون همه نگاه یادم می یومد و حالم بد می شد. خورده نخورده بلند شدم و سفره رو جمع کردم.
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋☀️🦋 🦋☀️🦋☀️ 🦋☀️🦋 🦋☀️ 🦋 √ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌چآدࢪۍمن‌!🌸 ❄️ خواستم برم توی اتاق که گفت: - نرو دیگه همش تو اتاقی نماز تو هم خوندی بیا اینجا. توی پذیرایی نشستم دستی توی موهاش کشید و برای اینکه سر صحبت و باز کنه: - موهای تو چه رنگه؟ به ما که افتخار دیدن شونو ندادی! لب زدم: - مشکی! سر تکون داد و گفت: - نمی خوای رنگ بزنی؟ نه ای گفتم. سر تکون داد و گفت: - باشه نظرت چیه من دوتا سفید بندازم تو موهام؟ اخم کردم و گفتم: - این کارا چیه! مگه دختری! مثلا اومد بامزه گی کنه گفت: - خوب تو رنگ نمی کنی من می خوام جات رنگ کنم. اخم کردم و جواب شو ندادم که گفت: - ای بابا قهر نکن دیگه شوخی کردم فردا صبح اول بردم خونه و کتابا مو برداشتم و رسوندم مدرسه! بعد مدرسه هم اومد دمبالم و رفتیم باقی وسایل و خریدم و جالبه هر چی که گفتم خرید. حس می کردم یه چیزی رو ازم پنهون می کنه! اما خوب چیزی هم نگفت شاید من شک کرده بودم و زیادی حساس شده بودم. شب هم رسوندم خونه مامانم اینا! جالبه نگفت بریم خونه امون! همش سعی می کرد باهام راه بیاد! و هر چی می گفتم گوش می کردم و کلا پسر خوبی شده بود. بقیه روز هفته خوب طی شد و ازش راضی بودم حتا وقتی رفتم و چند ساعت روی مزار شهدا بودم باهام اومد و غر نزد. فقط روز اخری ازم خواست لباس عروس بپوشم مذهبی بپوشم فقط بپوشم! منم برای جبران قبول کردم و باهم رفتیم و یه لباس عروس مذهبی قشنگ گرفتیم. توی این چند روز دعوایی نداشتیم و جمعه هم که عروسی بود. ارایش نمی کردم ولی برای اینکه توی فیلم قشنگ بیفته رفتم ارایشگاه و از اونجا می یومدم بیرون مثلا! بهش گفته بودم حتما عکاس و فیلم بردار خانوم باشه! توی ارایشگاه اماده نشسته بودم و حتا یه خط چشم هم نکشیده بودم. ارایشگر هر چی گفت و هر ترفندی به کار برد تا ارایشم کنه موفق نشد و مطمعن بودم اینم کار پاشاست تا ارایش کنم اما نه! بلاخره گفتن اومد و فیلم بردار گفته بود چطور برم بیرون . لبخندی روی لب هام نشوندم و درو باز کردم. با پاشا دست دادم و تور مو روی صورتم انداختم و سوار ماشین شدیم. پاشا بوق زنان حرکت کرد. عکس ها کمر مو شکست دو ساعت فقط دور عکس گرفتن بودیم و حسابی خسته شده بودم. خیلی شلوغ بود تالار و از همون وقتی که داخل رفتیم پسرا پاشا رو بردن بازی و روی دست هاشون بلند کردن. پاشا هم از خوشحالی روی پای خودش بند نبود! با همه دو سه دور رو می رقصید. همه با دیدن حجاب من توی این خانواده تعجب کرده بودن. خانواده ی ما کجا و حجاب کجا! انقدر همه دور پاشا رو گرفته بودن و می رقصیدن که خسته شدم بس که تماشا کردم. کسی از من خوشش نمی یومد که بخواد دور من باشه! دخترا هم واسه خودنمایی دور پاشا می چرخیدن. وقتی وارد داخل تالار شدم همه منتظر ورود عروس و داماد بودن و با دیدن من ابرو بالا انداختن. لبخند کمرنگی زدم و توی جایگاه نشستم. که کلی بچه های کوچولو دورم جمع شدن و با ذوق به لباس عروسم دست می زدن. منم باهمونا سرم گرم شدم و بغل شون می کردم گل مو بهشون می دادم . بعد از یک ساعت اومدن داخل و انقدر دور پاشا شلوغ بود که نخواد سراغ ی از من بگیره! می دونستم نمی شینه و چون می دونه منم اهل رقص نیستم اصلا سمتم نیومد. اصلا دوست نداشتم با دخترا برقصه. مرد و رقصیدن؟ مرد و مردونگی رو باید از شهدا یاد گرفت. به اونا می شه گفت مرد! انسان های کامل! با اسم شون هم لبخند می یومد روی لبم. گوشی مو باز کردم و تک تک اسم هاشونو مرور کردم. خیلی ها بهم می گفتن عروس بشی چادر و می ندازی! شاید فکر می کردن برای اینکه شوهر کنم چادر سر کردم. ولی به عشق مادرم و خون ریخته شده ی شهدا چادر سر می کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضورش اونقدر تو زندگیم قشنگه که سعدی میگه: «او مَرهَم است اگر دگران نیش می‌زنند»
*امروز یه متنی رو خوندم خیلی قشنگ بود؛ «من پرندگان غمگین زیادی را دیدم که هنوز پرواز میکنند.!» ‏ امید یه همچین چیزیه
4_5974105526538081271.mp3
7.74M
♧خواننده :غیرمعمولی ♤نام قطعه :مهدی جهانی ‌‌▷ ●━━─── ♪ ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
*‌‌‌‌‌‌تمام عاشقانه‌ها در برابر چشمانت رنگ می‌بازند زبان شعرم لڪنت می‌گیرد دست و دلم به نوشتن نمی‌رود میدانی... چشم‌هاے تو تمام ماجراست و من... من بی‌دفاع در برابر نگاه تو خلع سلاح می‌شوم نه حرفی براے گفتن دارم و نه شعرے براے سرودن تو را بی‌واژه فارغ از آرایه‌هاے دست و پا گیر... وراے تشبیه و استعاره تا مرز جان دادن می‌پرستم... ‌
‏باز برگرد به دلتنگی قبل از باران سوره‌‌ی توبه رسيده‌ست به بسم‌الله‌اش... 🤍🍃
135K
- میروم تا همه‌ی عمر به خودم تڪیہ کنم .
آرامش یعنی.. قایق زندگیت را دست کسی بسپاری که صاحب ساحل آرامش است:) شبت بخیر رفیق☺️ 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا