23.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
"السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)"
▪️به زیر علم قدم به قدم
▪️روانه شدم رو به سوی حرم
▪️چه مویه کنان به سینه زنم
▪️به غصه و داغت سر شکنم
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ برشی از زندگینامه فرمانده شهید یحیی سنوار که دیروز به یاران شهیدش پیوست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنی و شیعه فرق ندارد برایشان
وقت بریدن سرمان، تیغ شان یکی ست
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥شاید علمی تر از این بیان آقای دکتر عزیزی نمیشد ضرورت «حجاب» رو توضیح داد و بلایی که «بدحجابی» سر زندگی خود خانمها میاره!
از علم کوانتوم میگه ، علمی و به روز از دین میگه .
حتما گوش بدید و در نشرش سهیم باشید🙏
#حجاب
#آنتی_فتنه
#نکته_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━
1_1124650937.mp3
3.3M
🏴
📌 یآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
📆شنبـــــه......۱۴۰۳/۰۷/۲۸
#ربیع_الثانی
☘ 🪴 ☘ 🪴
https://eitaa.com/joinchat/183173121Ceb7539d574
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
بسم الله الرحمن الرحیم
رمان انقلابی افق
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان (عج) و امام خمینی (ره)
شناسنامه کتاب
نام کتاب : افق
نام مولف مائده افشاری
تاریخ انتشار : 21/3/1401
#قسمت_اول
#افق🙃
نگاهی به پشت سر کردم قلبم تند تند می زد احساس می کردم قلبم با تمام فشار سینه ام را می شکافت.
قدم هایم را تند تر کردم مامورین با فاصله ی کمی از من در حرکت بودند
چاره ای نبود ناچار باید خودم را جایی پنهان می کردم .
نگاهی به اطراف کردم، در خانه ای نیمه باز بود به آرامی در را باز کردم وارد شدم بعد از ورود در را به پشت سر خود بستم
زنانی که داخل حیاط بودند متعجب به من نگاه کردند
زنی جلو آمد
مشکلی پیش آمده !
مأمورین دنبالم هستند اجازه می دهید این جا پناه بگیرم ؟
زن در حالی که صورتش عرق کرده بود دستانش را بهم فشرد و به آرامی
داخل زیر زمین بروید ممکن هست مامورین برای شناسایی به خانه بیاید .
در حالی که پاهایم توان راه رفتن نداشت به آرامی قدم بر داشتم
از کنار باغچه ی پر از درخت 🌳رد شدم
در حالی عطر گل های نسترن در حیاط پیچیده بود ،کودکان مشغول بازی بودند 🥲
شادی کودکانه با اضطراب درونی من آمیخته شده بود احساس خوشایندی به من نمی داد .
زن صاحبخانه به سمت زیر زمین رفت به آرامی در را باز کرد ، وارد زیر زمین شدم اتاقی کوچک ، با سقفی کوتاه
قدم هایم را جلو گذاشتم نگاهی به اطراف کردم طاقچه چوبی در حالی که روی آن چند شیشه سرکه پوشانده بود
یک سبد چوبی بزرگ روی دیوار آویزان بود ، یک آیینه 🪞 قدیمی هم گوشه طاقچه گچی قرار داشت.
احساس کردم زیر پایم چیزی حرکت می کند
نگاهی به سمت پائین کردم چند بچه موش مشغول جویدن پاچه شلوارم بودند .
کمی خودم را حرکت دادم به سمت جلو رفتم در گوشه سمت راست چند کیسه برنج و گونی سیب زمینی🥔 قرار داشت.
به نظر می رسید در این خانه چند خانواده زندگی می کنند.
به سمت چهار پای چوبی رفتم خاک آن را با دستم گرفتم روی آن نشستم.
نویسنده :تمنا🥺❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بار دیگه این خوابی که شهید زاهدی تعریف میکنه رو با دقت گوش بدیم
ـــ