سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣8⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 381
مصمم بودم با خمپاره کار کنم، برای همین به سید اژدر گفتم که امشب جلو نمی آیم.
ـ چرا؟
ـ من گرا گرفتم. میخوام اون نوک رو بزنم.
با بیسیمچی که جلوتر بود هماهنگ بودم و چند گلوله انداخته بودم و او گفته بود کجا افتاده اند. آقا سید منصرفم کرد.
ـ بذار این خمپاره اینجا بمونه. امکان داره شب که بچه های خودمون جلو میرن، این گلوله ها به اونا بخوره! بهتره برای عملیات امشب آماده شی.
از خیر خمپاره گذشتم. همانجا با سید در مورد منطقه صحبت کردیم. او میگفت: «امشب به عملیات میریم.» به حساب اینکه شبهای قبل ما هر چهار طرف را پاکسازی کرده و در جاده مستقر شده بودیم، گفتم: «محور که کاملاً گرفته شده. کجا عملیات میکنیم؟!»
ـ نه! نوک هنوز مونده. امروز عصر حرکت میکنید. اونجا خاکریزی هست که سه متر ارتفاع داره. از روی اون خاکریز نیروها رو میکشید جلو و با دشمن که در نوک جمع شدن، درگیر میشید.
سید حرف دیگری نگفت. همه فکر میکردیم شب از خاکریزی که ذکرش شد به نیروهای دشمن در نوک حمله میکنیم در حالی که واقعیت غیر از این بود! نقشه کلی این بود که دو لشکر ما از دو طرف نیروهای گارد عراق را در نوک قیچی کنند و ما فقط می بایست حواس دشمن را به خودمان جلب میکردیم؛ چیزی شبیه یک طعمه!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣8⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 382
از صبح، عراق رفته رفته شروع به تحرک کرده بود. در حالی که روز و شب قبل جاده را زیاد نمیزد، حالا علاوه بر اعزام نیروی جدید به منطقه، آتش بازی اش را شروع کرده بود اما توپخانه های ما هم بیکار نبودند. آنها اتوبوسهای عراقی را در حال انتقال نیروهای جدید به منطقه، هدف گرفته بودند و انبوه اتوبوسها و نیروهای سوخته در جاده دیده میشد.
آن روز صبح آسمان شلوغتر از قبل بود و شوخی و بذله گویی بچه ها هم بیش از پیش. شوخیها بیشتر به پیگیری هواپیماهای دشمن و زمان سقوطشان برمیگشت. کار پدافند هوایی ما واقعاً عالی بود و ما در آسمان دنبال هواپیماهای شکار شده، بودیم که خبر بمباران شیمیایی پشت جبهه هم به گوشمان رسید. کمی دنبال ماسک گشتیم ولی فاصله دور بود و منطقه ما آلوده نشده بود. خبر پیشرَوی نیروهای گردان امام حسین به سمت کارخانه نمک هم رسید.
آن روز تا عصر خودمان را مشغول کردیم. هر جا میرفتم امیر هم کنارم بود. شنیده بود که آن شب، شب عملیات است و مدام دم گوشم میخواند: «سید! تو امشب شهید میشی.» چند بار گفتم: «نترس! هیچی نمیشه!» اما او خیلی جدی میگفت.
ـ امیر! حالا اینقدر میگی که خودم هم باورم میشه امشب یه طوری میشم... اینطوری که موقع عملیات هم نمیتونم کار کنم داداش!
عجیب بود که در آن بحبوحه یاد مشکلاتم افتاده بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷13🌷15🌷19🌷23🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_798_280)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸🍃🌸🍃
تو که از نسل کریمانی و آقا هستی
حسنی گشته ترین سید دنیا هستی
🍃🌸🍃🌸🍃
آن ضریحی که ندارد به شما بخشیده
تو حرم دار حسن، زاده زهرا هستی
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم_مبارک🌸🍃
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
شهدا دعا داشتند، ادعا نداشتند نیایش داشتند، نمایش نداشتند حیا داشتند،ریا نداشتند و من در خادمی شهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
#گزارش_گزارشگر
(مقاومت پسر، خواب مادر و نجواهای همسر)
چند پرده از ناگفته های بازگشت اولین شهید بسیجی مدافع حرم خراسان شمالی .. می خواهند تابوت را باز کنند مادر ناگهان می گوید دست نگهدارید، می خواهم چیزی بگویم، دو شب قبل از شهادت فیروز را در خواب دیدم که تیر به پهلویش اصابت کرد و شهید شد، مادر اصرار داشت که باید جای اصابت گلوله را در بدن پسرش ببیند و مدام به پهلوی راستش اشاره می کرد .. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، دیشب با جمعی از دوستان دانشجو و بسیج دانشجویی قرار گذاشتیم نماز مغرب و عشاء به مسجد انقلاب برویم، بین راه که باهم صحبت می کردیم به آنها گفتم خراسان شمالی تاکنون شهید مدافع حرم نداشته است و این دو شهید آبروی ما را پیش حضرت زینب(سلام الله علیها) خریدند، اصلا از روز اول که کاروان بچه های خراسان شمالی عازم بلاد شام شد هر لحظه دلم در تب و تاب بود که آیا از بچه های ما هم کسی به فیض بزرگ شهادت نایل می شود یا نه، گرچه خبر شهادت این دو عزیز خیلی برای ما سنگین بود اما از یک طرف هم افتخاری بود برای استان .. به تجمع بزرگ عاشقان مدافعان حرم که در سوگ اولین شهدای خود گرد شهیدان فیروز حمیدی زاده و محمد ابراهیم توفیقیان حلقه زده اند می رسیم، خیلی دیگر از دوستان دانشجو را آنجا می بینم که آمده اند و حال خوشی ندارند، شاید آنها هم در اشتیاق پیوستن به مدافعان حرم هستند، مسجد پر است و جای نشستن نیست، زیارت عاشورا را که می خوانیم دیگر دل هیچ یک از حاضران نیست که کربلایی نشده باشد، اشک ها جاری شده و خود شهدا آنرا از گونه ها پاک می کنند.
#شهید_فیروز_حمیدی_زاده🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✍ من دنیا را طلاق دادم!
خداے بزرگ مرا
در آتش عشق سوزاند ...
مقیاسها و معیارهای جدید
بر دلم گذاشت و
خواستہ هاے عادی ، مادی و شخصے در نظرم حذف شد و روزگاری گذشت
کہ دنیا ومافیها را سه طلاقہ کردم و از همه چیز خود گذشتم.
ازهمہ چیز گذشتم
و با آغوش باز بہ استقبال مرگ رفتم
واین شاید مهمترین و اساسے ترین
پایہ پیروزی من دراین امتحان سخت باشد..
#شهید_دکتر_چمران🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
علم و جهل.mp3
4.3M
#دشمن_شناسی ۱
☢ تفاوت علم بشر با علم اولیای الهی
داستان زیبای هشام بن حکم
💥 فوق العاده زیبا و مهم!
استاد #طائب
#پیشنهاد_دانلود
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣8⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 383
خدا وقت جنگ مشکلات خانوادگی هیچ رزمنده ای را یادش نیاورد! این یادآوری آدم را بدجوری نگه میدارد، شیطان وارد عمل میشود و آدم را قفل میکند! حرفهای امیر را از یک طرف می شنیدم و از طرف دیگر یاد خانواده ام می افتادم و دست آخر میگفتم: «حالا بذار ببینیم چی پیش میاد؟»
غروب بود که داخل کانال باز همان والور را روشن کردیم. قرار بود بین ساعت نُه تا ده شب حرکت کنیم اما از هر طرف صدا میشنیدم: «آماده باشین... آماده باشین» امیر کنارم بود. گفتم: «من میخوابم. وقت حرکت که رسید بیدارم کن.» «باشه» امیر را شنیدم و کنار والور مچاله شدم. کمتر از یک ساعت خوابیدم اما وقتی بیدار شدم دلم بدجوری میتپید؛ خواب دیدم امیر آن شب شهید می شود. جایی شهید میشود که امکان آوردن پیکرش هم نیست. دهانم خشک شده بود و قلبم تندتر میزد. نگاهم روی امیر ماند اما به او نگفتم چه خوابی دیده ام. اصلاً دلم نمی آمد حرف شهادت امیر را بزنم چه رسد به اینکه فکرش را بکنم. پشیمان از این خواب کوتاه، آماده حرکت شدم.
ـ بلندشید... بیاین جلو!
بچه ها ستونی را تشکیل داده و در حال حرکت به سمت نوک بودند. دقایقی بعد به جایی رسیدیم که لودرها در حال زدن خاکریز بودند. دکلهای بزرگ فشار قوی قبل از هر چیز به چشمم خورد. به محض رسیدن به خط تیرهای برق را نشان گذاشتم. چون به طرف خط عراقیها میرفتیم، می ترسیدم گم بشویم ولی وجود آن تیرهای برق بهترین نشانه برای پیدا کردن مسیر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣8⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 384
از ابتدای حرکت، عراق با تانکها و توپخانه اش ـ که به همان قسمت نوک مانند آورده بود، منطقه را به شدت میزد ولی ما به این آتش توجهی نداشتیم و جلو میرفتیم. در واقع خوشحال بودیم که فرصت داریم در این عملیات کاری بکنیم و شریک پیروزی شویم. تا آن موقع به جز غواصان خط شکن، بقیه نیروها با مقاومت خاصی از جانب دشمن روبه رو نشده بودند و کار ما در حد پاکسازی بود.
دقایقی پشت همان خاکریز بزرگ ماندیم. مثل همیشه امیر کنارم بود. در همان دقایق بود که فهمیدم یکی از اسلحه هایمان را جا گذاشته ایم. یادم نیست اسلحۀ من بود یا امیر، به هر حال دو نفری یک اسلحه داشتیم. بهانه ای دستم افتاد که جلوی امیر را بگیرم. با تحکم به امیر گفتم: «امیر! تو همین جا بمان تا ما برگردیم!» امیر اما مثل اسپند روی آتش بیقرار بود.
ـ نه! نه! من باید جلو برم. میخوام تو این عملیات باشم! باید...
هر چه میگفت دلم بیشتر شور میزد. از ته دلم میخواستم اتفاقی بیفتد و امیر آن شب جلوتر نرود. اسلحه را بهانه کردم اما اصرار امیر آنقدر زیاد بود که بر من غلبه کرد. همه اش میگفت: «سید! برا من یه اسلحه پیدا کن.» آنقدر خواهش کرد که بالاخره از رو رفتم. طاقت نداشتم حتی اضطراب امیر را ببینم. آنجا امدادگری را دیدم که اسلحه داشت. سراغش رفتم.
اخوی! تو امدادگری یا تک تیرانداز!
ـ من امدادگرم!
ـ پس اسلحه تو بده به من!
چند لحظه نگاه کرد و اسلحه اش را داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷13🌷19🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1_798_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃فـــــرار از گنـــــاه🍃
🔹کوچهی بیانتها🔹
از یک محله به یک مدرسه میرفتند اما با دو مسیرِ متفاوت.
هر چه دوستش اصرار میکرد که بیا از همین کوچه برویم، قبول نمیکرد.
میگفت:
«این کوچه پُر از دختره، من نمیام. معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه!»
شهید 🕊علی صیادشیرازی❤️
کتــاب یادگاران۱۱، ص۸
🍀🌹🍀🌹🍀
امــام صـادق (علـــيه الســلام):
چشمچرانى يكى از تيرهاى شيطان است و آن مسموم است، و هر كس براى خداوند عزّوجلّ آن را ترك كند نه براى غير خدا، خداوند ايمانى كه مزه آن را شخص درك كند جايگزين آن خواهد نمود.
وســــائل الشـــیعه، ج۲۰، ص۱۹۲
🍂🍃🍂🍃🍂
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✍لبخند زدنشان دلیل خاصے نمیخواست
شایدآنها #جز زیبایے چیزـے نمی دیدند
لبخند پیروزـے ؟
✍مگر غیر از این است ڪہ در راه خـدا
چہ بکشے وچہ #کشتہ شوـے پیــروزـے
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
تو رفتے و گفتـے:
این راه رفتنے اسٺ ...
حتے
بـــدونِ پـا ...
بـــدون ِ سـر ...
#جاماندهام_و_حوصلہ_شرح_قصه_نیست
#دلتنگ_شھدا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊