eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
حیا داشتن مردو زن نمیشناسد چہ در چہ در گفتار ما مردان نباید هر گفتارے هر پوششے استفاده ڪنیم جوان ڪسے است ڪ بالاتر مچ دستش رانامحرم نبیند.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔴 جای خالی در ایران! 1️⃣ اول؛ قریب 220 سال پیش، در 1798 میلادی، بحرانی بین دولت های آمریکا و فرانسه ایجاد شد. در این اختلاف، دخالت های برخی افراد غیرمسئول آمریکایی و ارتباط و مذاکره آنها با دولت فرانسه، موجب شد تا کنگره آمریکا طرحی را با عنوان «قانون لوگان» به تصویب برساند که «هرگونه ارتباط، مذاکره و مکاتبه شهروندان آمریکایی و افراد غیرمسئول با "دولت متخاصم" جرم است». مجلس نمایندگان این قانون را نیز تصویب کرد و نهایتاً به امضای رئیس جمهور وقت آمریکا یعنی جان آدامز (۱۷۹۷ تا ۱۸۰۱ میلادی) دومین رئیس جمهور آمریکا که خود معاون جورج واشنگتن بود رسید. 🔹بدین ترتیب طی 200 سال اخیر، هیچ شهروند آمریکایی و افراد غیرمسئول حق ارتباط، مذاکره، مکاتبه، دیدار، جلسه و نشست با مقامات دولت های دشمن آمریکا را نداشته و چنانچه فردی مرتکب این جرم شود قاضی دادگاه می‌تواند وی را به پرداخت ۵ هزار دلار جریمه تا حداکثر ۳ سال زندان محکوم کند. 2️⃣ دوم؛ کانال ارتباطی ایران و آمریکا طی 40 سال اخیر، بصورت یک طرفه از سوی آمریکا قطع شده؛ یکبار در روز ۱۹ فروردین ۱۳۵۹، بعد از تسخیر سفارت آمریکا توسط جریان چپ دهه شصت، جیمی کارتر رییس‌جمهوری آمریکا طی دستوری قطع روابط سیاسی و بازرگانی با جمهوری اسلامی ایران را اعلام کرد و یکبار هم ترامپ در تاریخ 18 اردیبهشت 1397 ترامپ رسماً از توافقنامه برجام خارج شده و ارتباط دیپلماتیک با ایران را قطع کرده است. هیچوقت ایران پیشدستانه رابطه خود با آمریکا را لغو نکرده. 3️⃣ سوم؛ بعد از خروج آمریکا از برجام، اگر چه جان کری در مصاحبه با رادیو آمریکایی سلم به صراحت گفته که بعد از دوران مسئولیتش چندین بار با ظریف دیدار داشته. همین باعث شد تا ترامپ با استناد به «قانون لوگان»، از جان کری به اتهام ارتباط با دولت متخاصم (یعنی دولت ایران) شکایت کند. ترامپ مدعی است جان کری در حال حاضر نه مسئول است و نه مجوزی از دولت آمریکا داشته؛ چرا سرخود با مقامات ایران دیدار و مذاکره کرده؟ درصورت محکومیت جان کری، وی از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده آمریکا نیز منع خواهد شد و صلاحیت تصدی مسئولیت های مهم را از دست می دهد. 🔹حالا شما وضعیت شهروندان ایرانی و مقامات مسئول و غیرمسئول جمهوری اسلامی را ببینید که بدون هیچ مانع و ترسی، به راحتی با دولت های متخاصم و دشمن ایران، ارتباط برقرار کرده و دیدار می کنند. از مکاتبه با مذاکره و انواع و اقسام درخواست ها! 🔸با وجود اینکه رهبر انقلاب بعنوان فصل الخطاب قانونی، همه را از مذاکره با مقامات آمریکایی بعد از برجام منع کرده بود اما ظریف چندین بار با کری (قبل از آمدن ترامپ) دیدار و درباره مسائل سوریه و عراق و یمن با وی گفتگو کرده بود! این ارتباطات هنوز ادامه دارد. 🔹شهروندان ایرانی که زمانی در ایران مسئولیت هم داشته اند از عبدالکریم سروش و عطاءاله مهاجرانی گرفته تا محسن کدیور و معصومه علی نژاد(مسیح علی نژاد)، اکبر گنجی، عبدالعلی بازرگان، فرشته قاضی، نورالدین پورمؤذن(نماینده اصلاح طلب مجلس ششم)، فریبا داوودی مهاجر، فاطمه حقیقت‌جو(نماینده اصلاح طلب مجلس ششم)، مجتبی واحدی(مشاور کروبی)، مسعود بهنود و ده ها نفر دیگر که در دولت اصلاحات به عنوان روزنامه نگار و مشاور و مسئول و ... حضور داشتند، حالا چندین سال است که براحتی با مقامات رسمی دولتهای ، انگلیس، فرانسه، اسرائیل و عربستان که بعنوان دولت های متخاصم شناخته شده اند، ارتباط برقرار کرده و براحتی دیدار و مذاکره و درخواست می کنند و هیچ قانونی در ایران همانند لوگان وضع نشده تا وضعیت این جماعت مشخص شود! 🔸به این افراد اضافه کنید دیدار با جورج سوروس، دیدار وی با ملک عبدالله پادشاه عربستان، نامه نگاری خودسرانه مرحوم هاشمی رفسنجانی به عربستان سعودی، مکاتبه آذری جهرمی وزیر ارتباطات و اطلاعات در توئیتر با اکانت رسمی رژیم صهیونیستی و ترامپ و صدها مورد این چنینی که ظاهراً در ایران اصلاً جرم نیست! 🔹کاش در مواجهه با غرب، این مسائل را شاگردی می کردیم و از این دست قوانین که برای تأمین منافع کشور بسیار مفیدند استفاده می کردیم تا هر مسئول و یا هر شهروند نتواند براحتی با دولت های متخاصم ارتباط و مذاکره داشته باشد و موضع نظام و دولت تضعیف شود. حالا چه کسی باید همچی قانونی وضع و تصویب کند؟ مجلسی که نمایندگانش با دیدن این پیرزن 50 ساله، آب از لب و لوچه شان آویزان می شود یا مجلسی که برجام را در 20 دقیقه تصویب می کند یا مجلسی که حاضر نیست آرای تک تک نمایندگان شفاف باشد؟ یا مجلسی که آرزوی نمایندگانش سفر در قالب مأموریت به کشوهای خارجی است؟ یا مجلسی که رهبر انقلاب چندین بار گله کرده که چرا در برابر دولت آمریکا طرح متقابل تصویب نکردند؟! ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌱 از حُسنِ رویِ توست!... که سبز گشته سُفره زمین... تولدت مبارک ؛ 💫 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
درمدینہ شور و غوغاے دگر برپاشده تهنیٺ گو بر علے امشب كہ او بابا شد روی دامان نبے خندان نشستہ مجتبے مےڪند او افتخار كہ مادرش زهرا شده #میلاد_امام_حسن_ع_مبارڪ❤️ #ڪريم_آل_الله🌸 @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 صحنه‌هایی ازمبارزه مهلا مومن زاده، نایب قهرمان تکواندو جهان پوشش، شکرگزاری‌ش، وفاداری به دایی #شهید و تقدیم مدالش به او... ببینید و باافتخار بگید #زن ایرانی مسلمان میتونه... ویادتون باشه این انقلاب اسلامی بود ک تعریف زن اجتماعی رو از زن کاباره‌ای به زن ورزشکار، دانشمند و...تغییرداد! @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣ ✍ ب
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور ما را به فرودگاه مهرآباد بردند. ساعت هشت شب بود. در فرودگاه با حاج سعدالله گل‌محمدی و محمدکاظم بابایی خداحافظی کردم. بغضم ترکید و زدم زیر گریه. اسارت با همه‌ی سختی‌هایش با بودن در کنار اسرایی که از صمیم قلب دوستت داشتند، شیرین و با صفا بود. در این مدت، تلخی‌ها و خوشی‌های زندان را با هم تقسیم کرده بودیم. هر دوی آن‌ها برایم پدری کرده بودند. حاج سعدالله دوست داشت هر چه زودتر به گرگان برود و بی‌قرار دیدن فرزندانش بود. با هواپیما از تهران عازم شیراز شدم. در طول پرواز همه‌اش به لحظه‌ای فکر می‌کردم که با خانواده‌ام روبرو می‌شوم. امروز یک‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۶۹ در مهمان‌سرای یکی از ادارات شیراز استراحت کردیم. ماشین نیسان پاترول کرم رنگی برای بردن ما به یاسوج مهیا شد. بعد از نماز صبح به اتفاق سیدمحمد شفاعت‌منش و محمد باقرپور عازم یاسوج شدیم. ساعت نه و نیم وارد شهر شدیم. ما را به مهمان‌سرایی به آبشار بردند. صبحانه خوردیم. تا این لحظه، هیچ‌یک از خانواده‌ام نمی‌دانستند، زنده‌ام. در مهمان‌سرا سرهنگ رهام‌بخش حبیبی مرا شناخت. بچه‌ی باشت بود. وقتی مرا دید تعجب کرد. باور نمی‌کرد زنده باشم. مرا بوسید‌ و ابراز محبت کرد. برای لحظه‌ای بیرون رفت و با خواهرم بی‌بی ماهتاب که خانه‌شان یاسوج بود تماس گرفت و خبر آزادی‌ام را به او داد. خواهرم باورش نمی‌شد زنده باشم، چه برسد به این که در یاسوج باشم. پدر و برادرانم از تمام اسرایی که تا آن روز از عراق برگشته بودند، سراغم را گرفته بودند،‌ اسرا اظهار بی‌اطلاعی کرده بودند. گویا خیلی از بچه‌های‌پد خندق که مرا در زندان الرشید دیده بودند‌، به خانواده‌ام گفته بودند، دیده‌اند شهید شده‌ام. ده دقیقه بعد سرهنگ حبیبی‌ بهم گفت: خواهرت بی‌بی ماهتاب تو حیاط مهمان‌سرا منتظرته! انگار ساعتی را در قلبم کار گذاشته بودند. صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم. برایم لحظه‌ی زیبایی بود. دیدارش برایم غیر منتظره بود. باورم نمی‌شد الان ایران باشم و خواهر بزرگم توی حیاط منتظرم باشد. انگار همه چیز به یک رؤیا شبیه بود. از بین شش برادر و هفت خواهرم بی‌بی ماهتاب اولین فرد خانواده بود که می‌دیدمش. تشنه‌ی دیدارش بودم. در بین خواهرانم او از بقیه عاطفی‌تر بود. از در حیاط مهمان‌سرا که بیرون رفتم، به طرفم دوید و مرا در آغوش گرفت. با این که خواهرم بود، احساس کردم بوی مادرم را می‌دهد‌. صدای گریه‌اش بلند شد. بیش از بیست دقیقه دستش دور گردنم بود، می‌بوسیدم و گریه می‌کرد. خودم هم زیاد گریه کردم. سرهنگ حبیبی بهش گفت: مثل این که برادرت یه پا نداره، خسته‌اش نکن،‌یع مقدار از گریه‌هاتو بزار برای خونه. از ماهتاب سراغ پدر، خواهر و برادرانم را گرفتم. در مورد پدرم فکرهایی می‌کردم. می‌ترسیدم پدرم در این مدتی که من نبودم، از دنیا رفته باشد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور ساعت ده و نیم صبح به اتفاق سیدمحمد شفاعت‌منش عازم گچساران شدیم. دو راهی باشت که از او جدا شدم، خاطرات روزهای اسارت جلوی چشمانم مجسم می‌شد. شوخی‌هایش، صبوری‌اش، مشاعره‌هایش و از همه مهم‌تر وفاداری‌اش. خوشحال بودم که هر‌ وقت دلتنگش می‌شوم، می‌توانستم او را ببینم. حوالی ساعت دوازده ظهر وارد گچساران شدم. سیل عظیم مردمی که به استقبال آمده بودند، دردها و رنج‌های اسارت را از تنم می‌زدود. تصورم از آزادی چیز دیگری بود. فکر می‌کردم روزی که آزاد شوم،‌ هلال احمر به اندازه‌ی کرایه و توراهی مقداری پول بهمان می‌دهد و می‌گویند: هر کس برود خانه‌اش، تصور نمی‌کردم این طوری وارد گچساران شوم. حدود بیست روز قبل از آزادی‌ام در بیمارستان ۱۷ تموز به جعفر دولتی مقدم گفته بودم: آزاد که شدم برای مردم ‌شهرم در یکی از مساجد و یا نماز جمعه صحبت می‌کنم. البته این انگیزه را جعفر در من به وجود آورد. متن و شالوده‌ی سخنرانی‌ام را در رمادیه آماده کرده بودم. می‌دانستم باید به مردم چه بگویم. بیش از پنج، شش هزار گچسارانی برای استقبال جلوی ساختمان بسیج جمع شده بودند. بیشتر مردم باشت و‌ طوایف بزرگ باوی برای استقبال به گچساران آمده بودند. جلوی بسیج تا چشم کار می‌کرد زن و مرد بود. بچه‌های سپاه کولم کردند و بالای ساختمان بسیج بردند. برای امام جمعه، فرماندار و مسئولین شهر روی ساختمان بسیج صندلی چیده بودند. پایین را که نگاه کردم، از جلوی ساختمان بسیج تا مسجد صاحب‌الزمان، از چهار راه فرمانداری تا محله‌ی سادات جمعیت سرپا ایستاده بود. درست مثل میتینگ‌های انتخاباتی گچساران. راستش را بخواهید تصوری از چنین جمعیتی برای استقبال نداشتم. حاج‌آقا متقی کاشانی امام جمعه شهر گفت: برای مردم از اسارت بگو، از سختی‌ها، شهادت دوستانت، مقاومت و ایستادگی بچه‌ها ‌و‌ هر حرفی که در زندگی این مردم تأثیر داشته باشه! احساس کردم نمی‌توانم در برابر این جمعیت سخنرانی کنم. از اضطراب، قلبم تندتند می‌زد. ترسیدم نکند خراب کنم، هر چند خودم را باور داشتم. دردها و حرف‌های زیادی توی دلم تلنبار بود. دوست داشتم حرف‌هایم را با دیگران تقسیم کنم. دوست داشتم به مردم شهرم بگویم ما چه کشیدیم. به مردم که نگاه می‌کردم، همه منتظر شنیدن صحبت‌های یک اسیر آزاد شده از زندان عراق بودند. کم سن و سال بودن و قطع عضو بودن انگیزه‌ی آن‌ها را برای شنیدن بیشتر می‌کرد. در اوج احساسات پاک و زلال مردم، مجری برنامه گفت: در این قسمت از برنامه گوش جان می‌سپاریم به صحبت‌های برادر آزاده سیدناصر حسینی‌پور. او از نسل خاک و خاکریز و باروت است، از جماعت خندقی‌هاست، یاد و خاطرات فرزندان شهید این استان را در سینه دارد، فرزندان شهیدی که برای دفاع از عزت و آب و خاک این ملت سینه‌هاشان آماج گلوله‌های بعثی‌ها شد. مردان مردی که رفتند تا ایران پاینده باشد. تا تشریف‌فرمایی این آزاده و جانباز عزیز به جایگاه، به پیشوازشان می‌رویم با سه صلوات بلند بر محمد و آل محمد! با عصا پشت تریبون رفتم و این اولین سخنرانی من در ایران بود: ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور با عصا پشت تریبون رفتم و این اولین سخنرانی من در ایران بود: به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. سلام بر امام بت‌شکن. خمینی عزیز. امامی که آرزو داشتیم وقتی برمی‌گردیم وطن، برای دیدنش به جماران برویم. ما اومدیم، امام رفته بود... شاید به قول دوستم هادی گنجی امام از ما ناراحت بود. شاید ما در جنگ بسیجی‌های خوبی برای او نبودیم... امام عزیز! من به عنوان یک مسافر جامانده از قافله‌ی شهدا در حضور این مردم عرض می‌کنم، فرزندان شما در جزیره‌ی مجنون تا آخرین گلوله جنگیدند. بچه‌ها تکه‌تکه شدند. عراقی‌ها با ماشین روی جنازه‌ی شهدای خندق تاختند... فقط خدا می‌داند چه قدر بچه‌ها را توی زندان الرشید می‌زدند که به امام توهین کنند و نکردند. شلاق‌ها، گرسنگی‌ها، تشنگی‌ها، فحش‌ها و باتوم‌های دژبان‌های بعثی ما را از عشق به امام جدا نکرد. ما به امام وفادار ماندیم. من به عنوان یک مسافر جامانده به خانواده‌های شهدای خندق عرض می‌کنم، فرزندان شما تا آخرین گلوله مردانه ایستادند و عاشورایی دیگر خلق کردند. جنازه‌ی شهدا در دست دشمن ماند، تا یک وجب از خاک ایران در دست دشمن نماند. بنده سخنران نیستم و عذرخواهی می‌کنم که در محضر بزرگان حرف می‌زنم. این روزای آخر که اسرا به ایران برمی‌گشتند، فرمانده اردوگاه ما برامون سخنرانی کرد و گفت اگه رفتید ایران دیگه از جنگ چیزی نگید. اگه رفتید ایران به خانواده‌هاتون نگید تو اردوگاه چه گذشت. این جا هرچه بود تمام شد. می‌گفت قلب خانواده‌هاتون رو با حرف‌های تلخ ناراحت نکنید. حرف‌های خوب بزنید. شاد باشید و بگید و بخندید. به جان رئیس‌القائد صدام حسین دعا کنید که شما را آزاد کرد! یادآوری خاطرات جنگ خوبش هم تلخه. همون موقعی که او این حرف‌ها را می‌زد، با خودم گفتم این هم یک ظلم دیگه. ظلم اول عراقی‌ها جنگ هشت ساله‌ای بود که بر این ملت تحمیل کردند. ظلم دومِ بعثی‌ها همین صحبت‌های فرمانده اردوگاه بود که دوست داشت خانواده‌های اسرای ایرانی و شما مردم عزیز ندانید بر اسرای ایرانی در اردوگاه‌های تکریت چه گذشت. می‌خوان مردم ایران ندونن فرزندان‌شان چه قدر زجر کشیدند. سال‌ها ما را از چشم صلیب‌سرخ جهانی مخفی کردند. بچه‌ها تو اسارت به شوخی و جدی می‌گفتند ما زنده‌زنده شناسنامه‌هامون تو ثبت احوال شهرمون باطل شده! خود عراقیا هم می‌گفتند هیچ کس نمی‌دونه شما زنده هستید، ستوان فاضل می‌گفت جان شما به اندازه‌ی یک‌مرغ برای ما ارزش نداره. ولید می‌گفت ما جوری به شما غذا می‌دیم که فقط زنده بمونید، نفس بکشید تا در آینده شما رو با یه اسیر عراقی مبادله کنیم. وقتی خبر مذاکرات آقای دکتر ولایتی و طارق عزیز رو در روزنامه‌های عراقی می‌خوندم، از ستوان قحطان یکی از معاونین اردوگاه پرسیدم: ستوان! ما کی آزاد می‌شیم؟ می‌دانید ستوان قحطان چه گفت؟ گفت: هر وقت دیدید مردی حامله شد، آن وقت شما هم آزاد می‌شوید! یعنی هیچ‌وقت آزاد نمی‌شوید. دلم می‌خواست امروز ستوان قحطان صدایم را می‌شنید تا به او می‌گفتم: ستوان! دیدی بدون این که مردی باردار شود، ما آزاد شدیم... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
روز پانزدهم ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
جزء پانزدهم.mp3
4.2M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾ #تحدیر (تندخوانے) جزء پانزدهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے زمان : 35دقیقہ ✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ #سیدجواداسدی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
‍ ❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ اول رضایت خدا در زندگی؛بعدرضایت مردم ؛ ایشان سعی می‌کرد در همه‌ی تصمیماتش خدا را در رأس قرار دهد و معیارش خشنودی خدا باشد برای گرفتن هرتصمیمی می‌گفت ببین خدا خوشش می‌آید یا مردم ،اگر خدا خوشش می‌آید آن کار را انجام بده و اگر برای خشنودی مردم است این کار به درد نمی‌خورد (حتی در خرید وسائل منزل وغیره ملاکشان ۳ چیز بود اول این‌که چیزی برداریم که اصراف و زیاده‌روی نشود (خشنودی خدا) دوم به اقتصاد کشور کمک شود و ساخت ایران باشد (خصوصاً از زمانی که رهبر فرموده بودند اجناس ایرانی تهیه کنید) (اطاعت از رهبر) سوم زیبا باشد و نظر خانواده را بپوشاند .(رضایت خانواده) او هیچ وقت امیدش را از دست نمیداد و همیشه معتقد بود خدا روزی رسان است . هیچ وقت به مردم رو نمیزد وآخر ماه که گاهی حقوقش تمام میشد میگفت خدا میرساند و همین طور هم میشد . برای داشتن خانه ماشین و وسایل مورد نیاز تلاش می کرد ولی هیچ دلبستگی به دنیا نداشت بود ونبود دنیا برایش مهم نبود ؛ یک روز صبح وقتی از مسجد به خانه آمد می خندید گفت کلاغ پر گنجشک پر ماشین پر گفتم چی ماشین را بردند خندید و سرش را تکان داد. آری دنیا برایش بازیچه ای بیش نبود فقط گذری بود برای رسیدن به معشوقش . در هر شرایطی تحت هیچ شرایطی از آنچه به آن اعتقاد مذهبی و سیاسی داشت دست برنمی‌داشت ، مگر آنچه رضایت خدا را در آن نمی‌دید . و استمرار در آن آنچه را از مستحبات و… یاد می‌گرفت به طور مستمر و با همت عالی انجام می‌داد و اگر ترک می‌شد حتماً قضای آن را بعداً به جا می‌آورد . 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
میان ارض و سما بزم شادی و شور است به روی دست نبی آیه‌هایی از نور است بغل گرفته نبی سبط اکبر خود را و ان یکاد بخوان، چشم ابتران شور است گمان کنم که پیمبر به گوش او میگفت: خوشا به حال رسولی که با تو محشور است به رزق خوان حسن عالمی نمک گیرند عزیز کرده‌ی زهرا “کریم” مشهور است ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊