حریمخصوصےیکسرباز 🌿
این کسانی که بهشون رو میزدیم ، بعضی هاشون خدایی دنبال میکردن ، حتی بودن از این رفقا ، که خودش سراغ
هر طوری که بود ، بی اهمیت نسبت به
آنچه قرار بود اتفاق بیفتد ، راهی راه آهن
شدیم.
البته ، بنده طبق معمول آدم دقیقه نودی
هستم و آخر کار وسایلمو جمع میکنم🤝
رفیقم از این طرف داشت حرص میخورد و
میگفت قطار میره هااااا! و بنده هم فقط
میگفتم: توکل کن مومن توکل ... !
خلاصه که ده دقیقه قبل از حرکت #قطار،
به راه آهن رسیدیم و سوار شدیم.
قطار اتوبوسی بود. رفیقم یکم #غرغر کرد ،
اما خب ... من اصولا ریلکسم و زیاد خودمو
درگیر نمیکنم شروع کردیم یکم نوحه گوش
دادن ، که #رفیق جینگ ما ، زنگ زد و اعلام
اوکی شدن محل اسکان مشهدمان را کرد .
دیگه از ته دل احساس #راحتی کردم ...
روایتگری2.mp3
5.85M
🔳 اقای اسماعیلی راوی یک روز غم گرفته ی کرمان
#کرمان_تسلیت
شیطان به انسان سجده نکرد..📛
آدمِ بی نماز
به خدا .. ⚠️
حالا بشین گناهات رو بنداز گردن شیطان..📛😒
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
هر طوری که بود ، بی اهمیت نسبت به آنچه قرار بود اتفاق بیفتد ، راهی راه آهن شدیم. البته ، بنده طبق م
تا برسیم مشهد ، دل در دلم نبود که ببینم
آخرش چ میشود ؟ ببینم نتیجه توکل و این
جور چیزا کهمیگن چی میشه ؟ صبح حوالی
۹ و ۱۰ رسیدیم #مشهد .
اولین کاری که باید میکردیم این بود که یه
جا پیدا کنیم شب را بگذرانیم . بعد از پنج
شیش سال راهی #مترو مشهد شدم .
هنوز یه چیزایی تو ذهنم مونده بود. رفتیم
و کوهسنگی و کاوه و ... رو پیدا کردیم.
به یهبنده خداییزنگ زدیم و آدرس گرفتیم
این بنده خدا #حاج_عباس بود .🤝
طبق آخرین آماری که داشتیم ، از بچه های
با صفای جبهه و جنگ و بازیگرِ مِشَدی بود .
از همان ابتدای ورود به منزل این حاجیِ با
مرام،با ما گرمگرفت و خلاصه کلی اصطلاحا
حال کردیم ... .
رفقای جان !
هر وقت فهمیدید فلان مشکل را دارید ،
چه اخلاقی ، چ معنوی ، یا هر چه ، بغیر
اینکه خب به هر حال آدم باید یکم ناراحت
باشد بخاطر آن مشکل ، ولی نگذارید این
ناراحتی ، شما را از اصل مطلب دور کند ،
#اصل_مطلب اینجاست که شما فهمیدی
کجای کار #میلنگی ! خیلیا همینم قسمت
شان نمیشود!!! اندر #جهل خود میمانند
و اندر همین جهل هم میمیرند ...!
خودت را درست کن،وقت برای غصه خوری
زیاد هست ...🙃
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
____
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
تا برسیم مشهد ، دل در دلم نبود که ببینم آخرش چ میشود ؟ ببینم نتیجه توکل و این جور چیزا کهمیگن چی می
کوله ها را به امانت تحویل گرفت و فرمود
شب ، فلان مسجد باشیم .
رفتیمو زیارت کردیم و برگشتیم آن مسجد
مد نظر و قصد رفتن به حسینیه ی محل
اسکان را داشتیم که #حاج_عباس فرمود
شب را خانه ما بمانید.
خلاصه که شام ما هم افتاد گردن ایشان
اما خب ... منبع غنی از معارف و تیکه ها
و مطالبِ جذاب داشتند و بی انصافی نکرد
و همهاش را در طبق اخلاص ، اهدا کردند