🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
هر جای #دنیا که باشی دلم به سویت #پر می کشد ، من قبله ام را به #سمت تو می سازم تا راهم همیشه #روشن باشد، مثل راههای پر پیچ و خمی که با #فانوسهای قدیمی روشن شده است .
از تو گفتن بوی #تازگی می دهد، شبیه رایحه ی #خوشی است شبیه برگهای بهترین سالهای زندگی ام که با #خوشی و #سبکباری عجین شده بود .
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د
در ابتدای #تنفس صبح بر شریانهای #زندگی جاری می شوی و تا هر زمان که #مجال ماندنت باشد بر #ابدان خمود می تابی تا #بشارت دهی زندگی را به عشق #سبکبال شدن در #دنیایی که #انسانیت در آن #دفن شده است.
تو هستی تا #معتکف درگاهت شوم تا باز از نفحات #صبح بوی خوش زندگی را دریابم و به سمت #نور هدایت شوم .
#رفیق دیرینه ام ، پاهایم #تاول زده است و #نای راه رفتن در #مسیر تو را از من گرفته ، در #مسیر تو افتان و خیزان می روم اما وقتی به تو #فکر می کنم گویی #جان تازه ای در من #هویدا می شود و تمام من خود آگاه می شود .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی_ات بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌴 ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
#شهید_والامقام
#محمدعلی_طالبی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #شانزدهم
✨آغاز یک پایان
فاطمیه #تمام شده بود ....
اما #ذهن من دیگه آرامش نداشت ...
توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
😨😥
تمام کارهای #ماموریتم رو کنار گذاشتم ...
غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ...
حتی شب ها خواب درستی نداشتم ...
تمام کتب تاریخی #شیعه و #اهل_سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ...
هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب📗 رو از شدت عصبانیت😡 پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ...
به بهانه #حرم خوابگاه نرفتم ...
#تاصبح توی خیابون ها راه رفتم و #فکر کردم ... .🚶🤔
گریه ام گرفته بود ...
به خاطر اینکه به ایران🇮🇷😡 اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ...😣
بین #زمین و #آسمان، و #حق و #باطل گیر کرده بودم ... .😣
موضوع #علی و #خلفا و #شیعه و #سنت نبود ...
#باورکشته_شدن دختر پیامبر با چنین #شان و #جایگاهی در #کتب شیعه و سنت،...
اون هم به دست #خلیفه_اول و #دوم برام غیر ممکن بود ... .🤔😣
یک لحظه عمل اونها رو #توجیه می کردم و لحظه بعد ...
یادم میومد🌸 #دشمن_فاطمه_زهرا،🌸 دشمن خداست ...
خدا ... خدا ... خدا ... .
🔥🚪 #آتش_خانه_فاطمه_زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #بیست
✨در تقابل اندیشه ها
#محرم تمام شد...
اما هیچ چیز #برای_من تمام نشده بود ...
✨👌تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا،
✨👌امام شناسی،
✨👌جریان شناسی ها و ...
باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
📚هر کتابی که درباره #سیره_امامان_شیعه به دستم میومد رو می خوندم ...📚
و عجیب تر برام، #فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ...
سخنرانی #شیخ_احمدحسون درباره #امام_حسین هم بهش اضافه شد ... .
کم کم #مفاهیم_جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ...
مفاهیمی که #بااطاعت_کورکورانه ای که #علمای_وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ...
📌 #دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .
شروع کردم به مطالعه #نهج_البلاغه و #احادیث امامان شیعه ...
اونها رو #درکنارقرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها #فکر و #تحقیق می کردم ...
گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ...
در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ...
و هیچ راه نجاتی نداشتم ...
کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ...
کتاب هام رو جمع کردم ...
حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... 🌊
من #باعزم_راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ...
من که هیچ چیز جلودارم نبود ...
حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ...
هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ...
دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران🇮🇷 بمونم ...
خبر افسردگیم همه جا پیچید ...
بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .
.
🌊اون صبح جمعه از راه رسید ..
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #بیست_وهفت
✨از حریمت دفاع می کنم
#دوباره لقمه هام رو می شمردم ...
👈اما نه برای کشتن شیعیان ...
💚این بار چون سر سفره #امام_زمان نشسته بودم ... چون بابت #تک_تک این #لقمه ها #مسئول بودم ...😥💚
صبح و شبم شده بود....
درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز #کوتاهی می کردم ...👉
یک وعده از غذام❌ رو نمی خوردم ...
اون سفره، #سفره_امام_زمان بود ...
می ترسیدم با نشستن سر سفره، #حق_امامم رو زیر پا بزارم ... .
غیر از درس،....
🌙مدام این #فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ...
🌙از چه طریقی باید #عمل کنم تا به #بهترین_نحو به #اسلام و #امامم خدمت کرده باشم؟ ...
🌙چطور می تونستم #بهترین_سرباز باشم؟ و ... .
✍تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ...
تا اینکه ... .
📢خبر رسید #داعش تهدید کرده...
به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ...
داغون شدم ...😣😡
از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...😤😡
مدام این فکر توی سرم💭 تکرار می شد ...
👈محاله تا من زنده باشم😡 اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .😤😡💪
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ...
خیلی جدی و محکم گفتم:😠✋
_پاسپورتم رو بدید می خوام برم ...
پرسید:
_اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .😐📃
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم:
_من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .😡☝️
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت:
_قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .😊
_من دو روز 😠✌️بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ...✋ چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ...👎 دو روز بیشتر وقت نداری ... .😡😤
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... .
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #بیست_وهفت
✨از حریمت دفاع می کنم
#دوباره لقمه هام رو می شمردم ...
👈اما نه برای کشتن شیعیان ...
💚این بار چون سر سفره #امام_زمان نشسته بودم ... چون بابت #تک_تک این #لقمه ها #مسئول بودم ...😥💚
صبح و شبم شده بود....
درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز #کوتاهی می کردم ...👉
یک وعده از غذام❌ رو نمی خوردم ...
اون سفره، #سفره_امام_زمان بود ...
می ترسیدم با نشستن سر سفره، #حق_امامم رو زیر پا بزارم ... .
غیر از درس،....
🌙مدام این #فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ...
🌙از چه طریقی باید #عمل کنم تا به #بهترین_نحو به #اسلام و #امامم خدمت کرده باشم؟ ...
🌙چطور می تونستم #بهترین_سرباز باشم؟ و ... .
✍تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ...
تا اینکه ... .
📢خبر رسید #داعش تهدید کرده...
به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ...
داغون شدم ...😣😡
از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...😤😡
مدام این فکر توی سرم💭 تکرار می شد ...
👈محاله تا من زنده باشم😡 اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .😤😡💪
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ...
خیلی جدی و محکم گفتم:😠✋
_پاسپورتم رو بدید می خوام برم ...
پرسید:
_اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .😐📃
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم:
_من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .😡☝️
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت:
_قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .😊
_من دو روز 😠✌️بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ...✋ چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ...👎 دو روز بیشتر وقت نداری ... .😡😤
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... .
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
✨ #اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
🌹کانال ؛
🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃
🆔@sardaredelha
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─