eitaa logo
🌱سَردارِدلـ³¹³ــها🇮🇷
486 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
38 فایل
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌱السَّلامُ عَلَیڪ یا فاطِمَةَ الزَّهرا(س) . سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست 🇮🇷🇸🇩🇮🇷 🌷دعا واسه فرج امام زمان عج فراموش نشه🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ هر جای که باشی دلم به سویت می کشد ، من قبله ام را به تو می سازم تا راهم همیشه باشد، مثل راههای پر پیچ و خمی که با قدیمی روشن شده است . از تو گفتن بوی می دهد، شبیه رایحه ی است شبیه برگهای بهترین سالهای زندگی ام که با و عجین شده بود . 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د در ابتدای صبح بر شریانهای جاری می شوی و تا هر زمان که ماندنت باشد بر خمود می تابی تا دهی زندگی را به عشق شدن در که در آن شده است. تو هستی تا درگاهت شوم تا باز از نفحات بوی خوش زندگی را دریابم و به سمت هدایت شوم . دیرینه ام ، پاهایم زده است و راه رفتن در تو را از من گرفته ، در تو افتان و خیزان می روم اما وقتی به تو می کنم گویی تازه ای در من می شود و تمام من خود آگاه می شود ‌. من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨آغاز یک پایان فاطمیه شده بود .... اما من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . 😨😥 تمام کارهای رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی و ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... . کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب📗 رو از شدت عصبانیت😡 پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه خوابگاه نرفتم ... توی خیابون ها راه رفتم و کردم ... .🚶🤔 گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران🇮🇷😡 اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ...😣 بین و ، و و گیر کرده بودم ... .😣 موضوع و و و نبود ... دختر پیامبر با چنین و در شیعه و سنت،... اون هم به دست و برام غیر ممکن بود ... .🤔😣 یک لحظه عمل اونها رو می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد🌸 ،🌸 دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... . 🔥🚪 ، به جان من افتاده بود ... . ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 ✨ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨در تقابل اندیشه ها تمام شد... اما هیچ چیز تمام نشده بود ... ✨👌تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، ✨👌امام شناسی، ✨👌جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... . 📚هر کتابی که درباره به دستم میومد رو می خوندم ...📚 و عجیب تر برام، اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی درباره هم بهش اضافه شد ... . کم کم در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که ای که می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... 📌 و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... . شروع کردم به مطالعه و امامان شیعه ... اونها رو می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها و می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... . سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... 🌊 من اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... . من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران🇮🇷 بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... . . 🌊اون صبح جمعه از راه رسید .. ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 ✨ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨از حریمت دفاع می کنم لقمه هام رو می شمردم ... 👈اما نه برای کشتن شیعیان ... 💚این بار چون سر سفره نشسته بودم ... چون بابت این ها بودم ...😥💚 صبح و شبم شده بود.... درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز می کردم ...👉 یک وعده از غذام❌ رو نمی خوردم ... اون سفره، بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، رو زیر پا بزارم ... . غیر از درس،.... 🌙مدام این می کردم که چی کار باید انجام بدم ... 🌙از چه طریقی باید کنم تا به به و خدمت کرده باشم؟ ... 🌙چطور می تونستم باشم؟ و ... . ✍تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... . 📢خبر رسید تهدید کرده... به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ...😣😡 از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...😤😡 مدام این فکر توی سرم💭 تکرار می شد ... 👈محاله تا من زنده باشم😡 اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .😤😡💪 صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم:😠✋ _پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: _اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .😐📃 منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: _من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .😡☝️ با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: _قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .😊 _من دو روز 😠✌️بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ...✋ چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ...👎 دو روز بیشتر وقت نداری ... .😡😤 اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... . ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 ✨ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨از حریمت دفاع می کنم لقمه هام رو می شمردم ... 👈اما نه برای کشتن شیعیان ... 💚این بار چون سر سفره نشسته بودم ... چون بابت این ها بودم ...😥💚 صبح و شبم شده بود.... درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز می کردم ...👉 یک وعده از غذام❌ رو نمی خوردم ... اون سفره، بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، رو زیر پا بزارم ... . غیر از درس،.... 🌙مدام این می کردم که چی کار باید انجام بدم ... 🌙از چه طریقی باید کنم تا به به و خدمت کرده باشم؟ ... 🌙چطور می تونستم باشم؟ و ... . ✍تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... . 📢خبر رسید تهدید کرده... به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ...😣😡 از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...😤😡 مدام این فکر توی سرم💭 تکرار می شد ... 👈محاله تا من زنده باشم😡 اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .😤😡💪 صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم:😠✋ _پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: _اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .😐📃 منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: _من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .😡☝️ با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: _قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .😊 _من دو روز 😠✌️بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ...✋ چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ...👎 دو روز بیشتر وقت نداری ... .😡😤 اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... . ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 ✨ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨ 🌹کانال ؛ 🍃اجتماعی، مذهبی سردار دلها🍃 🆔@sardaredelha ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─