eitaa logo
کانال سردار هور🌹
271 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
49 فایل
امروز زنده نگه داشتن. یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست🌷 ⬅ (مقام معظم رهبری) توجه 👈کانال قبلی منهدم شده لطفا ازکانال تازه تاسیس حمایت کنید 👉 کانال سردار هور شهید حاج علی هاشمی جهت هماهنگی به ایدی ⬇️ @Yahossein44 @F_Tayi_916
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️خادمان حرم مطهر رضوی همراه با دیگر مردم شریف ایران با خانواده داغدار حادثه « طبس » 🖤ابراز همدردی کرده و نایب‌الزیاره جان‌باختگان و خانواده معزز ایشان‌اند. برای شادی روحشان و صلوات قرائت کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 تابستان هم به پایان رسید ! 🍂 امیدوارم شروع زیبایی در پاییز داشته باشید. 🍂 امیدوارم عشقی واقعی را در مهر ماه تجربه کنید. 🍂امیدوارم در آبان ماه، زندگی پر از هیجان و لذت بخشی داشته باشید. 🍂امیدوارم در آذر ماه هرگز مشکلات به سراغتان نیایند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. از میان ذغال‌ها در کوه عصرها روسفید برمی‌گشت تسلیت به ایران عزیز 😔 تسلیت به بازماندگان 🌷
... در خوزستان، گروه اقلیتی وجود دارد که معروف به «صبی» هستند. این گروه در ظاهر، پیرو حضرت یحیی هستند و آیین و مسلک و کتاب خاص خودشان را دارند. تعدادی از آنها در اهواز، دزفول و خرمشهر... پراکنده اند. نسبت به مسلمان ها هم خیلی کینه دارند. دختر یکی از این خانواده ها با شهناز دوست شده و خیلی تحت تاثیر اخلاق و روحیات شهناز قرار گرفته بود تا آنجا که حتی آن دختر تصمیم گرفته بود با یک پسر مسلمان ازدواج کند؛ ولی می دانست که خانواده اش شدیداً با او مخالفت می کنند و احتمالاً او را از خودشان می رانند؛ ولی شهناز ارتباط عاطفی و تنگاتنگی با این دختر برقرار کرده بود. مادر این دختر، به دلیل اینکه اکثر دانش آموزان مدرسه مسلمان بودند، در مورد روابط او با دیگران خیلی حساس بود. او اجازه نمی داد که دخترش با هر کسی رابطه برقرار کنند؛ اما عجیب اینجاست که این زن سختگیر پس از مشاهده رفتار شهناز به دخترش گفته بود؛ فقط با او رفت و آمد کن؛ چون او دختری است که از نظر اخلاقی، مناسب است. و سفارش کرده بود که خصوصیت های او را یاد بگیرد؛ ولی هرگز عقاید او را به کار نگیرد. بالاخره شهناز کاری کرد که آن دختر، مسلمان شد و بر خلاف میل خانواده و سرزنش آنها با یک پسر مسلمان ازدواج کرد و از خانواده اش جدا شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 او حتی نمی پرسید الآن چه ماه و روزی است و امتحانها از کی شروع می شود. کریم که احساس مسئولیت بیشتری داشت تصمیم گرفت همه ی درس ها را جای رحمان امتحان بدهد ولی کسی در جریان این تصمیم نبود. فقط خودش و رحیم می دانستند و یک کمی هم من باخبر شده بودم. یک بار شنیدم که می گفت: «ما که به جاش چک و لگد رو خوردیم، خودش هم که اصلاً آفتابی نشده که کسی بشناسدش، پس بسم ا...». شب قبل کریم و رحیم رفتند سید عباس و به تعداد تجدیدی هایش هفت شمع روشن کردند و نذر کردند بعد از هر امتحان، تا آخر امتحانات هر شب هفت شمع روشن کنند همه چیز به خوبی پیش می رفت. کریم هر روز که می آمد خوشحال و سرحال میگفت عالی بود. رحمان هم شبها خسته و درمانده از نانوایی می آمد و میخوابید و صبح زود دوباره سر کار می رفت و تقویم زمان را گم کرده بود. در غیاب پدر، رحمان بیشتر از همه ی ما زیر بار مشکلات کمر خم کرده بود. رحمان مانده بود با مسئولیت خانه از نظر عاطفی رحمان به پدر خیلی وابسته بود و ندیدن پدر برایش سخت. کریم هم می گفت به روش نیارین تا ببینم کی از رو میره و سراغ درس و کتاب رو می گیره ما می خواهیم آقا ناراحت نشه. همه چیز خوب پیش می رفت تا روز آخر که امتحان جغرافیا بود. کریم می گفت: در جلسه روی صندلی نشسته بودم و منتظر توزیع برگه های امتحان بودم که یه هو دیدم رحمان از دور میاد. دم در ورودی اسم و فامیلش رو پرسیدن و اونو به سمت صندلی خودش هدایت کردن آقای رحمتی که مدیر بود و من روز گرفتن کارنامه به چک و اردنگی ازش خورده بودم، مثل اینکه با قیافه ی من آشناتر بود با رحمان اومد بالای سرم ديد من روی صندلی نشستم از رحمان پرسید پسر اسمت چیه؟ جواب نداد. دوباره پرسید مات و مبهوت به من نگاه کرد و بازم جواب نداد. از من پرسید اسمت چیه؟ گفتم: عبدالرحمان آباد یک باره گوش رحمان رو گرفت و به بیرون پرت کرد دست و پاش رو به میله ی وسط حیاط بستن با ترکه ی نخل به دست و پاش میزدن و آقای رحمتی با صدای بلند می گفت ای متقلب میخواستی به جای عبدالرحمان آباد وارد جلسه ی امتحان بشی؟ تا اونجا که کتفش باز میشد تر که رو بلند میکرد و رو تن و بدن رحمان پایین می آورد. بعد از کلی کتک کاری رحمان را به اداره ی آموزش و پرورش تحویل دادند. یکی از بستگان نزدیک ما آقای گنجه ای که از مسئولین آموزش و پرورش بود و خانواده کریم و رحمان را به خوبی می شناخت، وقتی موضوع را فهمید؛ چون میدانست کریم شاگرد زرنگ و درس خوان و رحمان بازیگوش و اهل کار و معاش است برای رحمان به جرم اینکه می خواسته به جای کس دیگری وارد جلسه ی امتحان شود با یک فامیل جعلی و ساختگی پرونده سازی میکند و بعد هم پرونده به فراموشی سپرده می شود. رحمان آن سال با تلاشهای کریم با معدل بالا قبول شد اما بعد درجا زد. با آمدن پاییز آقا از بیمارستان مرخص شد و مدتی در منزل تحت مراقبت بود و حال و هوای خانه دوباره رونق گرفت. تا مدتها ما می گفتیم و او می شنید. بعضی وقتها ساکت میشد و در خودش فرو می رفت و بعضی وقتها میخندید به همین راضی بودیم همین که آقا بود و او را می دیدم برایم کافی بود دلم میخواست دوباره بلند می شد و می ایستاد تا دختر توجیبی بابا از جیبش نخودچی کشمش بردارد. دوست داشتم دوباره بین گلهای باغچه بایستد و گلها را هرس کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خواص و انقلابی ها ❌ آفتی که برخی متدینین و انقلابی ها به آن مبتلا می شوند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎬 فادی بودیه تحلیلگر لبنانی هنگام گفتگو با شبکه الای نیوز عراق هدف حمله هوایی قرار گرفت
🌷تعداد شهدای تجاوزات رژیم صهیونیستی به لبنان از صبح امروز به ۳۲۵ نفر و مجروحان به حدود ۱۲۰۰ نفر رسیده است
🔴عراقچی : ایران بی‌تفاوت نخواهد ماند 🔺جنایات اسرائیل با حمایت آمریکا، برای جهان کاملاً روشن و آشکار است. روی خود را برنگردانید. 🔺این بی‌رحمی و بی‌توجهی جنایتکارانه به حیات انسانی نباید ادامه پیدا کند. 🔺ایران بی‌تفاوت نخواهد ماند. ما در کنار مردم لبنان و فلسطین ایستاده‌ایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هنوز شرایط در تل‌آویو وخیم نشده صهیونیست‌ها به جان هم افتاده‌اند.
🔺صرفا یک تصویر از واقعیت شهرک های شمالی / تا 60 کیلومتری مرز لبنان از این صحنه ها زیاد است...
روزنامه نگار صهیونیست: خیلی خوشحالی نکنید... آکیوا نوزیک ژورنالیست اسرائیلی: این که می‌گوید ما بخش عمده‌ای از توان نظامی حزب الله را از بین برده ایم خیلی خوشبینانه به نظر میرسد! قبلا هم بارها در کنفرانس های توجیهی "ادعای موفقیت های بزرگ نظامی" داشتیم ولی خیلی زود معلوم شد که توهمی بیش نبود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂 🍂 و این زیباترین فصل خدا در راه است پاییز فصلی است که‌ به‌ ما نشان میدهد تغییر همیشه‌ زیباست ... امیدواریم زیباترین پاییز عمرتان را پیش رو داشته باشید ... 🍂 🍁🍂 ━━━━⊱♦️⊰━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب بالاخره سال تحصیلی جدید اومد و رییس جمهور مون هم زنگ سال جدید رو به صدا درآورد😍 نکته مهمش اینه که یه فرزند شهید همراه رییس جمهور اینکار و کرده☺️ سر فراز باشی ایران من💪🥳 سال تحصیلی جدید مبارک🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیناشو👀 🎥 دور از شعار تو باشی و امکانشم داشته باشی تو این شرایط مهاجرت می‌کنی یا می‌مونی !؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون لنگه دنیا🌍 🥸 چیزی از واقعیت مهاجرت میدونی ؟ پناهندگی اینطوری شروع میشه ▫️نگیم میریم اروپا، چند ماه تو کمپ می‌مونیم بعد همه چی درست میشه، واقعیت یه چیز دیگه‌اس .
📩 پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی حادثه اندوهبار معدن طبس 📢 برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهید 🔹️ در پی حادثه اندوهبار انفجار معدن در طبس و جان باختن شماری از کارگران، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت به خانواده‌های داغدار، بر لزوم بیشترین تلاش برای امدادرسانی به کارگران تاکید کردند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم حادثه‌ی تلخ و اندوهبار، در معدن ذغال سنگ در طبس را که در آن تعدادی از کارگران قربانی یا مصدوم شدند، به خانواده‌های این عزیزان و مردم آن منطقه تسلیت عرض می‌کنم. به مجموعه‌ی امداد که از سوی مقامات دولتی برای کمک به محل حادثه رفته‌اند تاکید می‌کنم که بیشترین تلاش خود را مصروف نجات آنان کنند و برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهند. رسیدگی فوری به وضع مصدومان نیز باید مورد اهتمام قرار گیرد. سیدعلی خامنه‌ای اول مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 خانه ی ما سرقفلی مسکینان بود. اگر گدایی در خانه را میزد تا به او آب خنک نمی داد و سیرش نمی کرد و پاپوشش نمیداد نمی گذاشت دست خالی برود. میگفت بعضی اولیا در لباس ژنده و ژولیده و با هیبت مسکینان در خانه را میزنند و ما نمی دانیم غفلت نکنید همه را راه دهید و در راه خدا خیرات بدهید. امام زمان در بین ماست به همه سلام کنید شاید یکی از آنها او باشد. حالا از باغچه ی حیاط که پژمرده شده بود تا مرغ و خروس ها و مدرسه و مسجد و همسایه و گدا و.... همه می دانستند که دیگر آقا نیست. یادم نمی آید بعد از این حادثه دوباره کی نخودچی کشمش خوردم اما می دانم هرگز طعم نخودچی کشمش های بابا را نداشت. کریم و رحیم که برادرهای بزرگ خانه بودند برای اینکه فضای مغموم خانه را عوض کنند غروب که میشد توپ دو پوسته و بساط گل کوچیک راه می انداختند و من هم دروازه بان میشدم دروازه بان هر گروهی که می شدم برنده ی حتمی همان تیم بود با هیجان و شدت دنبال توپ می دویدند اما وقتی توپ به دروازه نزدیک می شد، را کم می کردند و توپ به آرامی در بغل من جا میگرفت و من هیجان زده مورد تشویق قرار می گرفتم. اول فکر میکردم دروازه بان ماهری هستم اما بعدها فهمیدم که نه آنها میخواهند من شاد باشم و هو را بکشم. بعضی وقت ها با برادرها خاله بازی میکردم اگر چه روزها به رفت و آمد بین خانه و بیمارستان میگذشت اما همه سعی می کردند فشار غیبت آقا را به نوعی جبران کنند رحمان کشتی گیر محله بود. همه ی زیراندازها را تشک کشتی کرده بود دائماً زیرخم یکی از بچه ها را می گرفت و به من می گفت: مصی تو داور! من که حسابی خودم را باور کرده بودم با خودم فکر می کردم مصی تو که در کار دروازه بانی گل کردی حتماً میتونی داور گشتی هم باشی. رحمان کشتی گیر با مرامی بود میگفت همه چیز قاعده دارد، وزن و اندازه دارد. به همه فرصت و لذت پیروزی و قهرمان شدن را می چشاند. آنقدر با گوشهای شکسته اش زمین زد و زمین خورد تا در وزن پنجاه و دو کیلوی کشتی فرنگی قهرمان خوزستان شد. سال تحصیلی با همه ی سنگینی و فشار و فراقی که داشت به پایان آمد و زمان گرفتن کارنامه رسید کریم کارنامه همه ی بچه ها را گرفت و ما را به خرج خودش برای بستنی خوردن به شکرچیان ادیبی کرد. فقط رحمان با ما نبود. او سرسختانه به کار نانوایی چسبیده بود. آن روز هر چه پرسیدم چرا رحمان نیامده کسی چیزی نگفت. کریم نمی خواست طعم و مزه ی بستنی در کام ما تلخ شود اما بعدها شنیدیم که باهاش دعوا کرده که لا مصب این همه تجدیدی رو چطوری بار میکنی فقط نقاشی و ورزش تجدید نشدی که اونم حتماً در حقت ارفاق کردن. وقتی کارنامه ات رو گرفتم، حتی نمی شناختنت منو با تو عوضی گرفتن به پس گردنی گرم خوردم و با لگد از مدرسه پرتم کردن بیرون اینم پاداش برادر رحمان بودن و برادر تنبل داشتن. آن سال کریم و رحیم و آبجی فاطمه خیلی سعی کردند رحمان را پای درس و کتاب بنشانند تا به قول خودشان یک قطار تجدیدی را پشت سر بگذارد اما اصلا گوشش بدهکار نبود آقا خوب حساب کلاس های درسمان را داشت بچه ها نمیخواستند در غیاب او کسی درجا بزند. اما رحمان لای هیچ کتابی را باز نکرد و شهریور هم از راه رسیده بود. 🌱🌱🌱🌱🌱 ۱. اسم یک بستنی فروشی سنتی معروف در آبادان ٢. لا مذهب