📖 #خاطرات_شهدا
🔴از چاقوی ضامن دار و قلیان تا شهید شدن در خان طومان (۱)
#شهید_مجید_قربانخانی
🕊همیشه چاقو در جیبش بود.
پیش از سال ۹۳ که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود . همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت.
خیلی قلدر بود و همه کوچکتر ها باید به حرفش گوش می دادند.
اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد.
🕊هیئت شهید ساز
مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می رفت و آن جا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند.
همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب سلام الله علیها در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تاثیر قرار گرفت.
چهار نفر از آنهایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آن ها بود.
🕊از آلمان به سوریه
زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند .تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم.من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود.
مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد.بعد ها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است.
پ.ن: هدف آشنایی جوانان با زندگی شهید است. کپی بدون لینک نیز جایز و حلال است.
.
خدا دوستت دارم💕
•┈••✾🍃💚🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃💚🍃✾••┈•
#خاطرات_شهدا 🌷
💠حاجی از من آخوند در نمیاد
🔰با شهید #صدرزاده هم هجره بودیم. حدودا یازده سال🗓 پیش بود که با شهید صدر زاده🌷 مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و #شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی #سامرا به شهادت رسید🕊 هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی #جاموندیم.
🔰خوشحالم که رفیق هایمان #عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند👌 من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و #سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین📝 میکردم.
🔰مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود🗯 ناگهان قاطی کرد و گفت: حاجی از من #آخوند در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه⁉️ باید #تمرین کنی... تازه شروع کردی برادر
🔰گفت: می دانم اما من دنبال #گمشده ای میگردم و با این هدف🎯 آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم❌ باید #راه_خودم را پیدا کنم.
🔰مصطفی وقتی وارد #حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهره اش به نوجوان ها👱 میخورد⚡️اما هر کسی با او هم صحبت میشد متوجه میشد که او از سنش بیشتر #میفهمد. و همه میگفتند: واقعا عین گمشده ها دنبال #مرادش میگردد✅
🔰به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم. اگر اینجا پیدا نکنم❎ حتما جای دیگر #پیدا_میکنم! به نظرم به دلیل فیزیک و توانایی که داشت #راهش را درست انتخاب کرد✔️اصلا به قدو قواره #مصطفی میخورد که یک چریک باشد و اهل مبارزه💥... چرا که همیشه مثل یک #سرباز منتظر و آماده بود.
راوی: علی اکبر فرهنگیان
شاعر آیینی و دوست شهید صدر زاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#خاطرات_شهدا 🌷
💠سوغاتی
🔰خیلی خوش سلیقه بود👌 هر چیزی را که به نظرش #قشنگ میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود.
🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا #سوغاتی میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای #اربعین اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی #آقایون برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️
🔰یک روز قبل از اینکه بیان #مشهد تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را #کمتر دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️
🔰گفت: از یک چیزی #چند_رنگش را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که #چند_رنگ گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون.
🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ #زردش را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در #چهار_رنگ و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم.
🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان #رنگ_زرد را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب #عزیز یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مدافع_حرم
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
#خاطرات_شهدا🌷
💠شبورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد.
برخـی از مـردم هنوز تو شـهر بودند..
ماگـروهموشـڪے بودیـم،بایـد جـاهاے خاص مستقر میـشدیم..چنـد دقـیقه اے رفتـیم بـالاے یـه خـونه و مراقـب اطراف بـودیم
یه پیرمـرد به هـمراه ۳ بچه که از سه چهار سـاله تا ده یازده سـاله با لـباس هاے پاره پوره و قـیافه هاے حـموم نرفته جـلوے ساختمان نشسته بودند ڪه ما بدونیم اونـجا خانواده زنـدگے میکنه..
💠مـاایرانے ها هـم ڪه عاشق بچه ڪوچولو،خواسـتیم یڪم بچـه هارو نوازش ڪنـیم..فڪرشرو بڪن بچه اے ڪه تمام عـمرش #داعـشے دیـده،حالا با دیدن ماڪه لبـاس #نـظامے پوشیدیم قطعا میـترسه.
لـباس مـنم طرحـش مثل لبـاس داعـشیا بود،موقعے ڪه رفتیـم نزدیڪشون،اون بچـه ڪوچیڪ #ترسیـد و چنـد قدم عقب رفـت مـاهم ڪه دیگه ڪاریش نداشتیم
💠موقـع بیرون اومـدن از خـونه،نتونستم جلوے خودمو بگـیرم بچه هارو بغل کردم و بوسـیدمشون #عـارف رفت از تو مـاشـین باقـلوا آورد و به بـچه ها تعارف ڪرد.. باقـی بچه هـاے تیـم اومدند و اون بچه ها رو ڪمے #نوازش ڪردند و باهـاشون دست دادند..
💠#بابڪ رانـنده ما بـود.سوییچ رو بـهش دادم گفتم بشـین بریم..گفـتحوصله ندارم خودت بشین.نشسـتم تو ماشـین و همین ڪه حرڪت ڪردیم #بابڪ زد زیر گریه.. اون لحـظه بود ڪه از اعماق قلبـم حسـرت اون حالش رو خوردم...💔
🌷یادش با ذکر #صلوات
راوی:همرزم شهید
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم 🌺
🍃🌹🍃🌹
#خاطرات_شهدا🌷
💠 #امام_رضا_ع_او_را_طلبید
🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به #امام_رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم.
☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی #خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم #سربازی شد.
☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که #جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای #حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم #مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو #مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن #زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه #دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت.
🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، #مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های #سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و #بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را #اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار #امام_رضا_ع_دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید
#شهید_امام_رضایی
#شهید_محمد_مردانی🌷
#خاطرات_شهدا🌷
♨️خـلاصہ ای از زنـدگے شهـید📜
شهید رحیمی از #ویژگیهای اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن #یا_زهرا و #یا_علی در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنیاش به جای سلام و #خداحافظی اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است
♻️ایشان بسیار انسان #محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یک الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند ☺️زیبایشان به پدر و مادر خود احترام و دستهایش را با رضایتی کامل و عشقی 💗خاص میبوسید.
♨️شهید علاقه و #تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص #حضرت_زهرا(س) داشتند و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد میجوستن و ذکر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند.✅
♻️ایشان همیشه #لبخندی ملیح و زیبا🌷 به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاک.
شهید شیفته و دلباخته قدوم مقام معظم رهبری بودهاند و همیشه نگران حالات #حضرت_آقا بودند و به همین دلیل میتوان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.
♨️ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانوادههای شهدا در روستاهای محروم میرفتند و #برایشان مواد غذایی و غیره تأمین میکرده و بسیاری از این کارهای شهید بعد از شهادتشان آشکار شد و بیشتر کارهایشان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام میدادند
♻️وی در فتنه سال ۱۳۸۸📆 با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است .
♨️شهید رحیمی در حالیکه تنها 6 روز تا تولد 22 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح🌤 مورخه 1390/12/18در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس🚎 کاروان راهیان نور #بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود
♻️بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از #ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰وقتی وارد خانه #شهیدسلمان شدیم مادرش به استقبالمان آمد. زنی آرام بود و آهسته و محکم سخن می گفت. دردهایش💔 را می شد در چشمانش مرور کرد. می گفت: سعید در شب دوم #ماه_محرم چشم به دنیا گشود و هجرتش🕊 نیز در شب تولد علی اکبر(ع) بود.
🔰دبستان و راهنمائی را در چاه ملک و دبیرستان را در خور گذراند بعد به خدمت #سربازی رفت و در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. تا قبل از استخدام در نیروی انتظامی کارها و حرفه های🛠 زیادی را تجربه کرد گاهی اوقات به چاه کنی و بنائی و #کشاورزی و مدتی نیز در مخابرات و مدت دو سال هم در کارخانه ای در یزد مشغول به کار شد.
🔰تلاش فراوانی کرد تا در نیروی انتظامی #استخدام شد او دوره ی آموزشی خود را در پادگان شهید بهشتی🌷 اصفهان گذراند و سپس در #کهنوج کرمان مشغول انجام وظیفه شد. وقتی به استخدام نیرو درآمد عقد کرد💍
🔰پسر آرامی بود خیلی #خوش_طبع و اجتماعی بود، دوستان زیادی داشت👥 با همه ی اقوام رفت و آمد می کرد. سعید دفتر خاطرات📖 داشت و تمام #خاطرات مدت زندگی خود را نوشته بود.
🔰چند روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان سال 88📆 حدود ساعت 4 صبح به همراه تعدادی از همکاران از #ماموریت گشتی در محور کهنوج، قلعه گنج برگشتیم. وقتی برای استراحت وارد آسایشگاه شدم با صحنه جالبی روبرو گشتم.
🔰چون هنوز وقت #نماز_صبح نشده بود همه چراغ های آسایشگاه خاموش بود. انتهای آسایشگاه فردی را دیدم👤 که کنار کمد لباس نشسته بود و با نور کم سوی گوشی همراهش📱 در حال انجام کاری بود.
🔰نزدیکتر که شدم دیدم #شهیدسلمان است که در حال خوردن سحری است. با لبخندی به او گفتم: بیکاری😏 توی این #گرما روزه میگیری؟ در جواب گفت: چند روز از روزه های پارسال رو نتونستم بگیرم و #بدهکارم. از جوابش تعجب کردم😦 و با خود گفتم که چطور در این دوران که خیلی از مردم حتی بدهی خود به دیگران را فراموش کردنده اند او حرف از بدهی خود به خـ♥️ـدا میزند.
🔰حالا وقتی به آن روز و به آن حرف فکر می کنم💬 میفهمم که زمین #لیاقت داشتن چنین او را نداشت از این رو آسمانی شد🕊 و به خیل #شهدا پیوست و هزار خاطره دیگر که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود❌
راوی: همکار شهید
#شهید_سعید_سلمان
#شهید_نیروی_انتظامی(شهید امنیت)
🌹🍃🌹🍃
#خاطرات_شهدا🌷
🔰دوست شهید #بابکنوری
یک روز قبل از #سالگرد شهادت بابک بود.
هر طور #برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم.
از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به #مهمانیش برسم.
شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی #بی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓
باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم
هر چند ازت دلخورم.
🔰توی همین #فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم #زبانم بند آمده بود.
بابک خانهی ما بود. میخندید 😁میگفت:
"چرا ناراحتی ⁉️"
گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی .
🔰گفت:نترس ، #اسیر شده بودم آزاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به #خانوادم میگفتم:
ببینین بابک نمرده اسیر بوده.
بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.
گفتم:چه مهمونی⁉️
گفت:جشن #سالگرد آزادیم.
🔰گفتم:یعنی چی⁉️
گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت #شروع به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
🔰با چشمای پر از #اشک نماز صبح⛅️ خوندم.
بر خلاف انتظارم تمام #مشکلاتم حل شد و نفهمیدم
چطوری رسیدم به #سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی .
#شهیدبابکنوری🌷
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
#خاطرات_شهدا🌷
♦️باخانواده #عروس خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای #مراسم خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا #محمود خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی #مختصری بود که من با این خانواده داشتم .
♦️آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت :
حتما با این #بنده خدا ( عروس خانم)
صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال
می توانم زندگی کنم ‼️ با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من #شهید می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را #اذیت نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا #ازدواج نکن .
♦️خندید 😅و گفت : عصبانی نشو خواهر من ‼️ ازدواج سنت #پیغمبر اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" #ازدواج می کنم . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض #عظیم شهادت نائل آمد .🕊💥
#شهید_محمود_نریمانی🌷
راوی : #خواهر_شهید
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
#خاطرات_شهدا🌷
✍ #دلنوشته
🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه. نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️
🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
🔰و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو #چه_کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!
🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🔰تو خاصی...! یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم⁉️
🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. #گمنام همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. #عاشق رفته رفته شبیه معشوق💖 میشود و تو چه خوب شکل #مادر شدی.
🔰سالها گمنامی و بینشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
🔰سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا.دعایمان کن #عبدِ_حسین شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔
🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، #دعاکن گرد قدمهایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند.
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾▪️🏴▪️✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾▪️🏴▪️✾••┈•
#خاطرات_شهدا🌷
📝وصیتنامه #شهیدی که پایش به خرمشهر نرسید😥
♥️وی در سمت #قائم مقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات #فتحالمبین شرکت نمود و در همین سمت در عملیات #بیتالمقدس اندکی پیش از آزادسازی خرمشهر به #شهادت رسید.🥀🕊
♥️در سال 🗓۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد👼🏻 و 24 سال بعد در سال ۱۳۶۱ و در جاده اهواز به #خرمشهر در حالی که جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود، به #شهادت رسید.
آنچه در ادامه می آید متن وصیت نامه📜 این شهید عزیز است:
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️انَّ الله اشتَری مِنَ الْمؤمِنینَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الله فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون . . . فَاستَبشِروا بِبَیعِکُم الّذی بایَعتُم به وَ ذلک هُوَ الفَوزُ العظیم.🍂
♥️همانا خداوند از #مومنان جانشان و مالشان را خرید و در مقابل سرای بهشت💐 را قرار داد و مومنان #میجنگند.☄ در راه خدا میکشند و کشته میشوند. پس شاد باشید به معاملهای که سودا نمودید و اینست آن #رستگاری بزرگ.
♥️خداوندا توفیق #عطا فرما که از جمله کسانی باشیم که خود بشارت به آنها دادهای که در این #معامله شرکت جویند. وای که جز تو کس دیگر ندارم. «الهی و ربی من لی غیرک»🤲🏻😔
از تو #خواهانم که زندگیم را زندگی محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهی✔️
✒«الّهُمَّ اجعَل مَحیایَ مَحیا مُحمد و آل محمّد و مماتی مماتَ محمّد و آل محمّد»
وقتی که در #زیارت عاشورا میخوانیم که :
💮«یا اباعبدا… إنّی سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم و حَربٌ لِمن حارَبکُم إلی یومَ القیامه»💮
♥️ای حسین(ع) 🖤من آشتیم با کسانی که با تو آشتیند🤝 و در جنگ و #ستیزم با کسانی که با شما در جنگند⚔. (زیارت عاشورا)
چگونه میتوان در هر #زمان در کنار گود نشست و دست از یاری فرزندان #حسین که بیش از هزار سال در شکنجه و تبعید بسر میبردند، فرو بست، مگر میشود #مسلمان بود و از رسول اکرم(ص) تبعیت نمود و دوستدار حسین(ع)😔 نبوده باشیم.
♥️تشیّع علوی را #برگزیده باشیم اما روحانیت را کنار گذارده باشیم. بگذریم، ابداً روحانیت با آن #مشخصههای بارزی که در هر زمان داشته از کلینیها گرفته تا خمینی(ره). هر زمان حافظ اسلام بودهاند و انشاءالله تا انقلاب مهدی(عج) خواهند بود.💥
#شهیدمحمودشهبازی 🌷
🍃🌹🍃
#خاطرات_شهدا🌷
♨️پهلوان بی #مزار شهید ابراهیم هادی از زبان #خواهر شهید🌸🌱
🔱بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد #حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار #حضرت زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
♨️وقتی می #خواستیم از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با #نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم #اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد #نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و #جماعت»
🔱همیشه به #دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار #موتور 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که #ابراهیم مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می #توانستیم او را ببینیم.
♨️خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن #اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با #تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم
#زخط سرخ ❤️رهبر بر نگردم
🔱باره ها شنیده بودم که #ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای #شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که #نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت #شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
♨️می گفت باید #اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش #صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت #شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
🔱سال ها از#شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از #شهدای گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود.
♨️ابراهیم #عاشق گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی #ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار #مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل #سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با #تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود!
🔱درست بعد از #عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به #شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر #شهادت ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
♨️ خوش به حالت #حسن، چه جای خوبی هستی! #قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از #حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک #شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی #سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#خاطرات_شهدا🌷
🔰سال 1367 📅بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد.او در شب🌙 #جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد.وقتی #تقویم را که می بینند درست مصادف است با #شهادت امام هادی (علیه السلام ) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است
🔰که او عاشق 🦋و دلداده 💓امام هادی (علیه السلام) شد و در این راه و در شهر #امام هادی (علیه السلام) یعنی سامراء به شهادت رسید.
خانواده هادی می گویند : هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را #خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود.
🔰مستقل بار آمد و این، در #آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و #خواستههایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود. دغدغهمندتر و جهادیتر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :همیشه دائم الوضو بود.
#مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
🔰اخلاص او زبانزد #رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که #شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.هادی #علاقه ی زیادی به #شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
🔰از خصوصیات بارز هادی کمک #پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از #شهادتش روشن شد. انرژیاش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر #شهدا سید علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت.
🔰 پس از پرواز🕊 ناگهانی #سید علیرضا در تابستان سال 88 هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود. زیرا نزدیکترین دوست خود را در مسجد 🕌از دست داده بود. سال بعد از عروج آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات #سیدعلیرضا مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید.
📚کتاب #همسفرشهدا منتشر شد.
🔰هادی بعد از #پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز #طلبگی در نجف #پاسخگوی غوغای درون هادی نبود و در نهایت #شهادت چه زیبا او را برگزید. وهادی فدای امام هادی (علیه السلام) شد.
🔰 یکی از #دوستان روحانی برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و #پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.
🔰محمد هادی #ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه #شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهی شنید.💥
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾▪️🏴▪️✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾▪️🏴▪️✾••┈•
#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که #هرهفته از مزارش مادرش را صدا میکند..علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی #یکبار هم موفق شد به دیدار امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری #عاشق 💓امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که #عکس🖼 های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد
💠و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود●عاشق 💘و شیفته روحانیت بود، زمانی که #شهید دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه 😭می کرد و می گفت: - ای کاش من بجای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم.
●روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت: -
💠 مادرجان! بازهم #جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها #شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم #ابالفضل را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
💠●هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و #پیشانی ام را می بوسد.
●هر هفته #پنج شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید: - مامان!
#شهید_سیدمهدی_غزالی🌷
#شهید_محمدحسین_حدادیان 🌷
#خاطرات_شهدا🌷
🍃نون والقلم
🔰بی هدف #کاغذ را سیاه 🖤میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمیآمد #طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و #ناگفته خم شد.
🔰دفتر #زندگی را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را #گم کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت!نشانی منزلگاه عشق💞 را گم کردیم ، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر #برویم و برسیم به حرم یار.
🔰اصلا شاید #ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست #دلم به نوشتن نمیرفت ، نشانی #حرم یار را گم کردم و در این وانفسای #دنیا غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک #یا_علی(ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک #یا_حسین(ع) بلد راه شدند و ندای لبیک #یا_زینب سر دادند ، ندایی که میگفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند!
🔰خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند ؛ #حامد هم یکی!دیگر از پرورش یافته مکتب علی (ع) و کارنامه قبولی و مهر #شهادت نمیگویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند 🌸و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب #معشوق مشق عشق نمیکند.❌
🔰حامد نیز #مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در #نور ✨خلاصه شود. آری همین است شرط عاشقی🥀 #جنون است.
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾▪️🏴▪️✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾▪️🏴▪️✾••┈•
#خاطرات_شهدا 🌷
💢هر سه شب قدرِ✨ سال ۹۶، مهمان #شهدای بهشت 🌸زهرا بودیم.
از بعد افطار می رفتیم تا سحر. آقانوید اهل یک جا #نشستن نبود. به مزار خیلی از شهدا سر می زد. .شب 🌙۲۱ ام اما بیشتر، کنار مزار #شهیدرسول نشسته بود، شاید سه ساعت⏰ پایین پایِ #شهید بود، گاهی سر به سنگِ کربلایی شهید میگذاشت و نجوا میکرد و با صورت خیس از اشک،😢 سر بلند می کرد.
♨️گاهی گوشی📱 به دست دعا می خواند و در عین #معنویتی هم که داشت اگر رفیقی رو سر مزار می دید تعریف و سر به سر #گذاشتناش هم به راه بود…
سرمزار چه گفت و چه چیزهایی شنید، نمیدانم، اما هرچه بود، #توانست رزق #شهادت رو برای سالش بگیره و تنها امضای سرنوشت سازِ حضرت صاحب الامر(عج)، پایین برگه تقدیرش نیاز بود…
💢شب 🌟۲۳ ام، بعد از اتمام مراسمِ حاج #شیخ_حسین_انصاریان راهی #بهشت_زهرا شدیم. نزدیکِ اذان صبح 🌥
بود که رفتیم کنارمزار
#شهید_مهدی_عزیزی.
این شهید عزیز سحرگاه ۲۴ رمضان سال ۹۲ #شهید شدند. گفتیم نزدیک سالگرد شهادتش هست و به برکت این روز، ان شالله به ما عنایت می کنه.اونجا آقانوید با حال منقلبی زیارت #عاشورا و روضه خواند و بعد گفت بریم به شهدا سر بزنیم.
♨️بین الطلوعین⛅️ آن روز، فرصت #طلایی و نهایی بود. تک تکِ مزار شهدای مدافع حرم و #شهدایی که بهشون ارادت خاص 🌷داشت، باهم رفتیم. تک تکِ این مزارها رو خم می شد، #می بوسید و براشون سوره قدرمیخواند و زیر لب چیزی میگفت.
آخرین مزار مزار #شهید_محرم_ترک بود، اولین شهیدِمدافع حرم.
💢بعد از #خواندن سوره قدر، آهی کشید و اینبار بلند گفت: " شهدا اومدم تک تک تون رو #بوسیدم، هدیه دادم بهتون و خواستم واسطه بشید. دعاکنید🤲 برای ما هم امضا کنند….."
حتما همان لحظه ها، #تقدیر سالش به محضرِ امام زمان (عج) رسیده و مولا با لبخندی شیرین،
♨️شهادت در معرکه را همانطور که دوست داشت، برایش امضا کردند…
ان شاﺀالله #تقدیر سال ما هم لبخند☺️ به لب مولامون آورده باشه✨
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_نوید_صفری
#شهید_مدافع_حرم
#خاطرات_شهدا 🌷
💢دامنه کارهای پشت پرده #علیه_سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد🚫 می گفتند. به #هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل #مذهبی سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ...
💢من را صدا کردند📢، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات #سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از #سیدمجتبی علمدار چه می دانی⁉️» گفتم: «چطور!؟🤔»
💢گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی #بگو.» گفتم: «پشت سر او👥 خیلی حرف می زنند، ⚡️اما من از زمان جنگ با او دوست هستم💞، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست❌. سید مجتبی یک #شهیدزنده است.»
💢بعد ادامه دادم: «سید با #سربازها خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند😍، اما برخی از #پرسنل از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد #تذکر می دهد که کارشان را درست انجام دهند✅ اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند🚫 و ...»
💢آن مسئول یک به یک #سؤال می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم😊. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم😟. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با #اصرار من گفت
💢«برای #سید پرونده درست شده بود📑. قرار بود من پرونده را امضا کنم📝 و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، ⚡️اما گفتم بگذار فردا پرونده را #بخوانم بعد.»
💢دیشب در عالم خواب #شهیدمحلاتی، نماینده امام (ره) در #سپاه، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!😔» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی⁉️»
💢من از خواب پریدم🗯. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده #سیدمجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌺 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
#خاطرات_شهدا
با بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم؛
در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد💡
به بهزاد گفتم:
یک ماشین دنبال ماست؛
بهزاد کنار زد و به سراغ راننده رفت؛
من هم به دنبالش رفتم.
یک مرد بسیار محترمی بود
و با کمال محبت و احترام،
درخواست مبلغی کرد
و گفت همه کارتهایش را در منزل جاگذاشته💳
و برای بنزین پول کم دارد🔋
راننده گفت : همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم؟
به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم🚗
بهزاد آن مبلغ مدّ نظر را داد
و آن شخص هرچه اصرار کرد
که شماره کارتی بهش بدهیم
که پول را به ما پس بدهد،
بهزاد قبول نکرد و گفت:
به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این مبلغ را دادم💚
مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما
"یا زهــــرا" نوشته بود،
به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت✋🏼
هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز بهزاد را
فراموش نمیکنم🤗
پسرم با وجودی که مستأجر بود
و حقوق کمی داشت،
اما هر وقت به روستا میآمد،
مقداری پول به من میداد تا بین زنان بیسرپرست روستا تقسیم کنم❤️
💠راوے: مادر شهید مدافعحرم #شهید_بهزاد_سیفی🌷
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•