eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
267 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
610 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
گوله کدومه 😁 گلوله‌ای آمد و مستقیم به گردن من خورد! دستم را روی گردنم گذاشتم. بلند داد زدم و گفتم:أشهد أن لاإله إلا اللّٰه و... شلیک آرپی جی بعدی دومین سنگر تیربار را منهدم کرد. جوان آرپی جی زن آمد بالای سرم. پرسید:طوری شده!؟ گفتم: تیر خورد تو گردنم. خندید و گفت: پاشو بابا! من پشت سرت بودم.تیرخورد تو سنگ. یه تیکه از سنگ هم کنده شد و کمانه کرد و خورد توی گردنت. بلند شدم و نشستم.باز هم دست زدم به گردنم.هیچ خونی نمی‌آمد! حسابی ضایع شدم.خنده‌ام گرفته بود!😁 آخه اون سنگر تیربار دشمن هم با آر پی جی اون رزمنده منهدم شد من فک کردم خودم زدم محمدرضا تورجی زاده 📚 کتاب [یازهراhttps://eitaa.com/jAmAndgA90zA
🖼خواهران عزیز حجابتان را حفظ کنید و به اعتقادات اسلامی احترام بگذارید و...... 🌺شهید سید بابا علوی آل هاشم ارسالی از سید علی علوی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
🥀ما برای نعمتِ دین ؛ زیر دِین خیلی‌ها هستیم... 🔹اسفند ۱۳۶۳ ، عملیات بدر ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ‌ﺟﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ؛ پیکرهایی که با طناب بسته شدند تا به بیرون نیافتند ... عکاس: بهرام محمدی فرد هدیه به روح مطهر شهید امروز و فراداهایمان را مدیون فدا کاری آن روز های شهدا هستیم https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
سید شهیدان اهل قلم #شهیدآسیدمرتضی_آوینی 🍃آنها چه انسی با خاک گرفته اند! 🍃وخاک مظهر فقر مخلوق در برابر غنای خالق است، 🍃تا با خاک انس نگیری راهی به مراتب قرب نداری..... https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
الحق که برازنده ی این لقب هستی سیدشهیدان اهل قلم! چه لقب زیبایی 👇 🍃اگر بگوييم حب خدا محبت های ديگر را از بين می برد درست است... 🍃اما درست تر آن است که محبت هاي ديگر در سايه حب خدا جان مي گيرد و روح پيدا می کند و انسان سراسر رحمت و محبت می شود، 🍃 و فاش بگويم هيچ کس جز آن که دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمی داند. 🖌سید شهیدان اهل قلم آوینی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا؛ از شهدای بهزیستی استان مازندارن بود با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن می‌گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، شهید
هدایت شده از حمید .م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی این بحر‌‌طویل رو گوش میدم سیر نمیشم محشره👏👏👏👏👏
گفتم که غم تو برده احوالم را ای عشق ببین قسمت و اقبالم را فرمود برو به پای من پیر نشو ماندم که چرا نگفت اشکالم را 👤
🍃بی‌تو از خورشید سیرم از شب اما سیرتر 🍃در جوانی پیرم انگار از زمین هم پیرتر 🍂می‌زند فریاد در من بغض این احساس را 🍂اختناق بندها در گردنم زنجیرتر 👤
کمال آرزوها مهدیا از داغ هجرت دل پریشانم بیا روز و شب چون نی به ناله،سینه سوزانم بیا آب شد شمع وجودم ، سوختم پروانه سا مهر شام افروزم ، ای ماه شبستانم بیا ای پرستوی مهاجر ، هجر تاکی ، تا کجا ؟ خاک پایت توتیای چشم گریانم بیا مزرع دل شد کویری خشک بی باران تو ای نوید نوبهاران در گلستانم بیا یاس من از تشنگی افسرد همچون یاسمن ای امید گلشن و باغ و بهارانم بیا یوسفا تا کی زلیخایت غم هجران خورد ؟ " مسّناالضّر" ای عزیز ، ای ماه کنعانم بیا شهریارا،شهر یاران بی تو ویرانخانه است شاهبازم کز فراقت بال ریزانم بیا تا به کی در حسرت دیدار باشم منتظر ؟ در فراق روی ماهت مات و حیرانم بیا تا به کی باشدکمان شمشاد قد عاشقان ؟ ای فروغ دیدگان زار و نالانم بیا سین هفت هفت سین سینه ی سینائی ام سرو رعنای سهی بالای بستانم بیا طعنه ها بشنیده ام از اهل عصیان و نفاق طول هجرانت نموده دست لرزانم بیا خون دل شد قسمت ما از غم هجران تو ای کمال آرزوها ، روح ریحانم بیا از ورای ابر غیبت رخ عیان کن ماه من تا به کی در پرده پنهان ؟مهر رخشانم بیا پیشکش بر مقدمت باشد سر و جان " حمید " ای دوای درد بی دارو و درمانم بیا
ناز داره داش مشتی
غیرت اگر تصویر بود ... بی‌ادعای سرزمین ما آمده بودند تا تمامی خود را برای آزادی خرمشهر نثار کنند..! عملیات بیت‌ المقدس عکاس: مجید دوخته‌چی زاده https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
🌍 شهید یوسف قربانی شهیدی که دردنیا هیچکس را نداشت و برای آب نامه‌ می‌نوشت 🔹محل تولد: زنجان تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ نام عملیات: کربلای۵ منطقه عملیاتی: شلمچه 🔹در ۶ ماهگی پدر، در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادربزرگش و برادرش را در تصادف از دست داد؛ زمانی هم که شهید شد، غریبانه دفنش کردند 🔹چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از هم‌رزمان خبرنگارش از او پرسید: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج) 🔹 نامه برای آب... هم‌رزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد! با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. 🔹یک روز گفتم یوسف جان برای کی نامه می‌نویسی؟ نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ 🔹دست مرا گرفت، قدم‌زنان کنار ساحل اروند بُرد، نامه را از جیبش درآورد، و داخل آب انداخت! چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم، کسی را ندارم که 🔻به یادش، در گروه‌ها ارسال کنیم تا سیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهر این شهید عزیز هدیه شود
جاماندگان از قافله عشق 🦋
🍃اللهم صل علی محمد وآل محمد
🍃 مجنون را خبر کنید به تماشای عشّاق بیاید 🍃عشق به معشوق یعنی سالها با تکه های استخوان و یک پلاک در زیر خاک آری این جنون عشق به لیلیِ لیلاست
🔹پلاک رُند ‼️ 555و556 دیگه فروشی نیست چون توسط خدا خریداری شد یه زمانی داشتیم که برا گرفتن پلاک رُند "هم" جُون میدادند "هم "جَونِ شُونا برای اینکه آسیبی به مملکت نرسه اما حالا چی ⁉️ قصه این دوشهید ولا مقام را حتما شنیدین شهدای تفحص شده با پلاک 555و 556 متعلق به این دوشهید قدسی دفاع مقدس سر فرزند. مجروح بروی زانوی پدر در منطقه عملیاتی "چیلات در سرما و غربت و فیض شهادت❤️🌹 نمیدانم اسم این (معامله )فداکاری و ایثار را چه بنامم؟ هرچه هست شامل حدیت قدسی ومن عشقنی عشقته و من عشقتهُ قتلته.....شدند آری برادر چه خوش است اینچنین معامله بین عاشق معشوق الهم رزقنا..... 🖌سید اخلاص موسوی اللهم صل علی محمد وآل محمد 🦋 https://eitaa.com/joinchat/2581528958C63d5a1ec90
آن شیخ را که با چراغ دنبال انسان میگشت بگویید اینجا بیاید ...... https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
سید اخلاص: 🍃حضرت مولانا فانوس بُگذار و بیا 🍃در این گوشه از سیاره زمین به تماشای انسانها بنشین؛ و شعر دگر بگو که دگر نیازی به فانوس نباشد ! 🍃چهره‌ هایشان حتی در پسِ خاک، سرشار از نور بود..! 🍃چنان نوری که شب رنگ باخت و جشنواره‌ای از حماسه آفریده شد 🍃جاده‌ی اهواز - خرمشهر اردیبهشت ۱۳۶۱، منطقه کوشک مرحله دوم عملیات بیت المقدس عکاس: سعید حاجی خانی 🦋 https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
کاش 🍃خنثی کردنِ نَفٌس را هم یادمان می دادیـد... می گویند: 🍃آنجا که نَفٌس، مغلوب باشد عاشق می شوی عاشق که شدی شهید می شوی.. تخریب چی. از دیار قهرمان و با غیرت شهرستان خلخال محل شهادت: طلائیه تاریخ شهادت1362/12/18 https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
!!👇 💢این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که زنده می‌شود و 💢 را ادا میکند!! 👇 : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از .. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان… بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از شاد بود و زندگیمان، با عطرآگین.. تا اینکه.. تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم… نمی خواستم شوم… با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم.. بعد از و کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و نمایان شد… فرزند سید حسین… اعزامی از ساری… گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..! استخوان های مطهر شهید را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم… قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند… با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به و پرداختم… “این رسمش نیست با معرفت ها… ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم…. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…” گفتم و کردم… دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : « ! و را ببخشید… » وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام… با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده… لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم… به رفتم… خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… به میوه فروشی رفتم…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم… جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… گیج گیج بودم… مات مات… خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته… با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد… جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم… اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود… … کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود… به خدا خودش بود… گیج گیج بودم… … کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم… مثل دیوانه ها شده بودم… عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم… می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم… مثل دیوانه هاشده بودم… به کارت شناسایی نگاه می کردم… … وسط بازار ازحال رفتم… وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.آل عمران16 جامعه ایثارگران و جانبازان خراسان رضوی فدائیان حضرت امام سیّد علی خامنه ای