"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت چهاردهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
و همچنين به من گوشزد مى كردند كه: بايد يكى از مشايخ متصوّفه، اشتباهاتت را تصحيح كند وگرنه نيمى از علمت ناقص است و آنگاه به من بشارت مى دادند كه «صاحب الزمان» -و مقصودشان همان شيخ اسماعيل بود-ترا منهاى مردم ديگر انتخاب كرده كه از اطرافيان نزديكش باشى! اين خبر بقدرى مرا خرسند نمود كه از شدّت شوق به گريه افتادم و اين را نيز از نعمتهاى پروردگارم مى دانستم كه همواره مرا از مقامى به مقام والاى ديگرى مى رساند زيرا كه در گذشته پيرو آقاى «هادى الحفيان» بودم و او از شيوخ و اكابر صوفيّه است و كرامتهاى زيادى به او نسبت مى دهند و من جزء يكى از عزيزترين دوستانش قرار گرفته بودم و همچنين با آقاى «صالح بالسائح» و «الجيلانى» و ديگران از وابستگان به طريقت هاى گوناگون متصوّفه، دوست بودم، و از اين روى، با بى تابى منتظر ديدار آن شيخ شدم. هنگامى كه به مجلس شيخ اسماعيل وارد شدم، مجلس پر بود از مريدان و از پيرانى كه لباسهاى سفيد در بر داشتند، و با دقّت در چهرهها ص: ۳۱ مى نگريستم. پس از تمام شدن مراسم سلام و احوالپرسى، شيخ اسماعيل وارد شد و همه از جا برخاستند و با احترامى فراوان دست شيخ را بوسه زدند. نمايندۀ شيخ با اشارۀ چشمش به من فهماند كه: «اين همان شيخ است» ولى من چندان تاب وتبى از خود بروز ندادم،....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت پانزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
زيرا آنچه انتظارش مى كشيدم غير از چيزى بود كه مى ديدم. من در ذهن خودم، چهرۀ ديگرى از شيخ ترسيم نموده بودم با آن همه كرامتها و معجزهها كه نمايندهها و پيروان شيخ از او نقل مى كردند ولى اكنون مواجه بودم با يك شيخ معمولى كه هيچ وقار و هيبتى در نظرم نداشت. در هر صورت، نماينده اش مرا به او معرفى كرد، او هم خوشامد گفت و مرا در طرف راستش نشاند و غذا را به من تعارف كرد. پس از تمام شدن غذا، يك بار ديگر، نماينده اش مرا معرفى كرد تا اينكه پيمان نامه اى از شيخ بگيرم و پس از آن همگى به من تبريك و تهنيت گفته، مرا غرق بوسه هاى خود كردند. از سخنان و تبريك هايشان چنين استنباط كردم كه از من شناخت زيادى دارند، لذا اين غرور مرا واداشت كه در برخى پاسخهاى شيخ به سئوالهاى سئوال كنندگان، اعتراض و اشكال كنم و با قرآن و سنّت، اشكالات خود را محكم و قوى نمايم. ولى حاضرين از اين بچّگى! و نادانى خيلى نگران شدند و آن را اسائۀ ادب در محضر شيخ تلقى كردند، چه اينكه عادت كرده بودند جز با اجازه اش، در حضورش لب به سخن نگشايند. شيخ كه آن وضعيّت را مشاهده كرد با يك زرنگى مخصوص، آن پردهها را بالا زد و گفت: «هركه آغازش سوزان باشد، انجامش درخشان است». حاضرين آن را مدال افتخارى براى من از حضرتش دانستند،...
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت شانزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
ولى شيخ طريقت كه خيلى زرنگ و كاردان بود، مجالى به من نداد كه با اشكالهايم، باز هم او را آزرده و سرگردان نمايم، لذا داستانى را از يكى از عارفان نقل كرد كه: يكى از علما به خدمتش مشرّف شد، عارف به او گفت: بلند شو و غسل كن! عالم رفت، غسل كرد و بازگشت كه در جلسه بنشيند، در بار دوّم گفت: بلند شو و غسل كن! عالم از نو برخاست و اين بار با دقّت فراوانى غسل كرد، شايد كه در نخستين غسل كوتاهى كرده باشد و آمد بنشيند، اين بار باز هم شيخ عارف به او نهيبى زد و دستورش داد كه براى سوّمين بار غسل كند، عالم گريست و عرض كرد: سرور من! هم از علمم و هم از عملم غسل كردم (و خودم را از علم و عمل جدا ساختم) و چيزى نمانده است جز اينكه خداوند بر دست مباركت، راه خيرى بر من بگشايد. آنجا بود كه عارف بدو گفت: اكنون بنشين! من دانستم كه غرض او از داستان، خودم مى باشم، حاضرين هم به همين نتيجه رسيدند لذا پس از خروج شيخ، مرا سرزنش كردند و قانع نمودند كه سكوت را تا آخر اختيار كنم و احترام «صاحب الزمان»! را بجاى آورم تا اينكه خداى نخواسته، اعمالم حبط نشود و....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هفدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
حاضرين هم به همين نتيجه رسيدند لذا پس از خروج شيخ، مرا سرزنش كردند و قانع نمودند كه سكوت را تا آخر اختيار كنم و احترام «صاحب الزمان»! را بجاى آورم تا اينكه خداى نخواسته، اعمالم حبط نشود و به اين آيۀ كريمه استدلال كردند:
«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ» [۱] .
اى كسانى كه ايمان آورديد، صداى خود را بالاتر از صداى پيامبر نكنيد و در سخن گفتن با آن حضرت بلند سخن نگوئيد همان گونه كه با دوستانتان سخن مى گوئيد تا اينكه اعمالتان حبط و باطل نشود، در حالى كه نمى دانيد.
من هم قدر خود را شناختم و اوامر و پندهاى آنان را با دل و جان گوش دادم و شيخ هم مرا بيش از پيش به خود نزديك كرد. سه روز نزد او ماندم كه در اين مدّت سئوالهاى زيادى از او مى كردم و بعضى از آن سئوالها براى آزمايش بود و او خود مى دانست، لذا به من چنين پاسخ مى داد كه قرآن را ظاهرى است و باطنى، و باطن آن به هفت بطن منتهى می شود.
ضمنا گنجۀ مخصوص خود را برايم گشود و شجره نامه اش را به من نشان داد كه در آن نام سلسله صالحان و عارفان نيز به چشم مى خورد
-----
[۱]: سوره حجرات-آيه ٢٢.
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هیجدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
... كه سندش متّصل مى شد به «ابو الحسن شاذلى» و به اولياى زيادى مى رسيد تا منتهى مى شد به امام على بن ابى طالب كرّم اللّه وجهه و رضى اللّه عنه! لازم به يادآورى است كه اين حلقات عارفانه را كه برگزار مى كردند، در آغاز، شيخ با قرائت چند آيه از قرآن كريم-به گونه تلاوت و تجويد-آن را افتتاح مى كرد سپس قصيده اى مى خواند و آنگاه مريدان، مدائح و اذكارى را كه ازبر داشتند، مى خواندند و بيشتر آن چكامهها و اذكار در مذمّت دنيا و ترغيب در آخرت و زهد و پارسائى بود. آنگاه اوّلين مريدى كه در طرف راست شيخ نشسته بود، چند آيه قرآن تلاوت مى كرد و پس از گفتن «صدق اللّه العظيم» شيخ اوّلين بيت يك قصيدۀ نو را مى سرود و بقيه در سرودن آن مشاركت مى جستند و بدين سان، حاضران در خواندن و لو يك آيه از قرآن، به نوبت، شركت مى كردند، تا اينكه حالى به آنها دست بدهد و به راست و چپ همگام با خواندن اشعار مدح، متمايل شوند و خود را حركت دهند و سپس شيخ بلند شود و ديگران نيز قيام كنند و يك حلقه اى تشكيل دهند كه شيخ، قطب و محور آن حلقه باشد و اين كلمه را بر زبان جارى سازند: آه، آه، آه... و شيخ در ميان آنان به حركت درآيد و در هربار متوجّه يكى از آنها شود و برنامه، حسابى گرم شود و حركتها و نالهها شبيه به طبل زدن گردد....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت نوزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
... و برخى در حركتهائى جنون آميز به اين طرف و آن طرف جست وخيز كنند و صداها يكنواخت بلند گردد-كه گاهى خيلى رنج آور و خسته كننده است-تا اينكه آرام آرام، آرامش بازگردد و با يك قصيدۀ ختاميه از شيخ پايان پذيرد. پس همگى مى نشينند و سر و دوش شيخ را نثار بوسه هاى خود مى نمايند. من نيز در برخى از اين حركتها با آنان همصدا و هم نوا مى شدم هرچند به آن قانع نمى شدم و در درون خود احساس يك نوع تناقض مى كردم چرا كه معتقد شده بودم كه نبايد به غير خدا توسّل جست، و لذا يك بار بر زمين افتادم و بسيار گريستم، زيرا كه سرگردان و متحيّر بين دو خط متناقض، گرفتار شده بودم، يكى خطّ صوفيان بود كه انسان در فضائى روحانى بسر مى برد و در اعماق وجودش احساس زهد و ترس از خدا و نزديك شدن به او از راه اولياء و عرفا مى نمود و ديگرى خطّ وهابيّت بود كه از آن آموخته بودم كه تمام اين توسّل جستنها شرك به خدا است و هرگز اللّه اين شركها را نمى بخشد. و اگر توسّل جستن به پيامبر كه رسول خداست فايده اى نداشت، توسّل جستن به اولياء و عرفا چه ارزشى مى توانست داشته باشد؟! و على رغم منصب جديدم كه شيخ به من واگذار نموده بود و مرا نماينده خود در «قفصه» معرفى كرده بود، در درون خويش، قانع نشده بودم و هرچند، تمايلى به روشهاى صوفيان از خود نشان مى دادم و....
ادامه دارد..
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و یکم :
💠مسافرت موفقیت آمیز :
✅درمصر :
دوران اقامتم در ليبى چندان طولانى نبود مگر به مدتى كه توانستم ويزائى از سفارت مصر بگيرم و به سرزمين كنانه (مصر) وارد شوم. و در آنجا با بعضى از دوستانم ملاقات كردم و آنها بسيار كمكم كردند، و در راه قاهره كه راهى است طولانى و سه روز و سه شب ادامه دارد، با يك اتومبيل كرايه اى همراه با چهار كارگر مصرى كه در ليبى مشغول به كار بودند و اكنون به وطنشان باز مى گشتند، به راه افتاديم. در فاصله مسافرتمان، با آنها حرف مى زدم و برايشان قرآن مى خواندم، آنها هم با من دوست شدند و اظهار محبّت كردند و هريك به نوبه خود از من درخواست كرد كه بر او در منزلش وارد شوم، من هم در ميان آنان، يكى را انتخاب كردم كه نسبت به او احساس آرامش بيشترى مى كردم زيرا آدم باتقوا و پارسائى بود بنام «احمد» و او هم در پذيرائى من هيچ كوتاهى نكرد، خدايش جزاى خير مرحمت فرمايد.
در هر صورت مدت بيست روز در قاهره اقامت جستم كه در ضمن آن، با خواننده معروف مصرى «فريد الاطرش» در ساختمانش كه مشرف بر نهر «نيل» بود، ملاقات كردم زيرا همان گونه كه در مجلات مصرى خوانده بودم، آدم با اخلاق و فروتنى است و من هم شيفته او شده بودم ولى بيش از بيست دقيقه نتوانستم او را زيارت كنم براى اينكه در حال مسافرت به سوى لبنان بود.
ادامه دارد...
#محمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و دوم :
💠مسافرت موفقیت آمیز :
✅ درمصر:
و همچنين به ديدار «شيخ عبد الباسط عبد الصمد» قارى معروف قرآن رفتم كه به او بسيار علاقمند و شيفته اش بودم. سه روز نزد او ماندم كه در آن ميان با دوستان و خويشاوندانش بحثهاى گوناگونى داشتيم و به علّت شهامت و صراحت لهجهام و اطلاعات عمومىام خيلى مورد اعجاب و ستايش آنان قرار گرفتم، چرا كه هرگاه از «هنر» سخن به ميان مى آمد، همچو خواننده اى مى خواندم و هرگاه از زهد و تصوّف حرفى زده مى شد، يادآور مى شدم كه من خود از گروه «تيجانى» و «مدنى» در تصوّف هستم و هنگامى كه از غرب، مى گفتند راجع به پاريس و لندن و بلژيك و هلند و ايتاليا و اسپانيا كه در خلال تعطيلى هاى تابستانى بدان جاها رفته بودم، داستانها برايشان نقل مى كردم و آن وقت كه از حج و خانۀ خدا بحث مى كردند، ناگهان به آنها مى گفتم كه من به حج مشرّف شدهام و به عمره نيز شرفياب گشتهام و از جاهائى سخن مى گفتم كه حتى يكى از آنها كه هفت بار به خانه خدا رفته بود نيز از آن جاها خبرى نداشت مانند «غار حرا» و «غار ثور» و «مذبح اسماعيل». و هرگاه از دانشها و اختراعات صحبت مى كردند، با آمارها و اصطلاحهاى علمى، آنان را شاد مى ساختم و آن موقع كه در سياست وارد مى شدند، با نظراتى كه داشتم، همه را سر جاى خود مى نشاندم و گاهى مى گفتم: «خدا رحمت كند صلاح الدين ايوبى را كه برخودتبسّم كردن را حرام کرده بود...
ادامه دارد...
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و چهارم :
💠مسافرت موفقیت آمیز درمصر:
من هم در جايگاه مخصوص ميان آن عالم ازهرى و پدر شنوده (كشيش مسيحى) نشستم و از من خواستند تا در جمع حاضرين، سخنرانى كنم؛ من هم بدون هيچ مشقّتى و طبق معمول كه در مسجدها و مراكز فرهنگى در كشورم سخنرانى مى كردم، در آنجا سخنانى ايراد نمودم. در هر صورت، غرض از نقل اين داستان، اين است كه احساس بزرگى به من دست داده بود و تا اندازه اى خود را مغرور مى ديدم و چنين پنداشتم كه راستى من يك دانشمند و عالم هستم. و چرا نباشم كه علماى أزهر شريف بدان گواهى مى دادند و از آنها يكى به من گفته بود: «تو بايد در اينجا، در الأزهر باشى» و آنچه بيشتر مورد افتخار و غرور من شده بود، اين بود كه رسول خدا «ص» به من اجازه داده بود، چيزهاى بجامانده از وى را زيارت كنم! همچنان كه مسئول مسجد امام حسين در قاهره چنين ادعا كرد و مرا به تنهائى وارد اطاقى نمود كه گشوده نمى شد مگر بدست وى و آنگاه در را پشت سر من بست و گنجۀ مخصوص را باز كرد و پيراهن پيامبر «ص» را بيرون آورد، من هم آن را بوسيدم و چيزهاى ديگرى نيز كه ادعا مى كرد از پيامبر «ص» به جاى مانده به من نشان داد. و من از آنجا بيرون رفتم در حالى كه از شدّت شوق مى گريستم كه پيامبر شخصا به من، چنين لطف و عنايتى داشته است بويژه اينكه آن مسئول از من درخواست پولى نكرد بلكه ممانعت ورزيد و پس از اصرار من، پول اندكى
ادامه دارد...
#محمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و پنجم :
💠مسافرت موفقیت آمیز درمصر:
و من از آنجا بيرون رفتم در حالى كه از شدّت شوق مى گريستم كه پيامبر شخصا به من، چنين لطف و عنايتى داشته است بويژه اينكه آن مسئول از من درخواست پولى نكرد بلكه ممانعت ورزيد و پس از اصرار من، پول اندكى برداشت و مرا تهنيت گفت و بشارت داد كه نزد رسول اكرم «ص» پذيرفته شده ام. و شايد اين حادثه در نفسم تأثير زيادى گذاشته بود كه چندين شب متوالى، با دقّت زيادى به اين سخنان وهابيان، مى انديشيدم كه مى گويند: پيامبر از دنيا رفت، و امرش مانند ديگر مردگان تمام شد، و در نتيجه هرگز اين تفكّر غلط، خوشايندم نبود بلكه يقين كردم كه اين عقيده، واهى و بى ارزش است زيرا اگر شهيدى كه در راه خدا كشته شده، مرده نيست بلكه زنده است و نزد خدايش روزى مى خورد، چه رسد به سيّد اولين و آخرين! و اين احساس تقويت گشت و روشن تر شد،از آنچه در گذشتۀ زندگيم از تعليمات صوفيان دريافته بودم كه براى اوليا و شيوخ خود، صلاحيّت تصرّف و تأثير در مجارى امور زندگى، قائل اند و معترف اند كه خداى يگانه اين صلاحيّت را به آنها ارزانى داشته است زيرا او را پرستيدند و از او اطاعت كردند و به آنچه نزد او است چشم دوختند. و مگر نه خداوند در حديث قدسى مى فرمايد: «بنده ام، اطاعتم كن، ترا مانند خودم قرار مى دهم كه به هرچه بگوئى «كن» انجام پذيرد».
و بدين سان كشمكشى در درونم آغاز شد.
ادامه دارد...
#محمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و ششم :
💠مسافرت موفقیت آمیز درمصر:
و بدين سان كشمكشى در درونم آغاز شد. و اقامتم را در مصر به اتمام رساندم، پس از آنكه در آخرين روزها، به زيارت مساجد گوناگون رفتم و در همۀ آنها نماز گذاردم از مسجد مالك گرفته تا ابو حنيفه و تا مسجد شافعى و احمد بن حنبل، و از آنجا تا مسجد حضرت زينب و امام حسين. و همچنين به زيارت مركز تيجانىها «الزاوية التيجانيه» رفتم و از آنجا داستان هاى زيادى دارم كه شرحش طولانى است و مبنايم در اين كتاب بر خلاصه گوئى و اختصار است.
ديدار در كشتي
در تاريخ مقرّر، توسط يك كشتى مصرى كه به بيروت مسافرت مى كرد، روانه آن ديار شدم و هنگامى كه روى تختخواب مخصوص خودم-در كشتى-قرار گرفتم، احساس خستگى زيادى-چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى-كردم، و لذا مدّت كمى خوابيدم، و در حالى كه كشتى، دو ساعت يا سه ساعت بيشتر نبود كه راه افتاده بود، با صداى همسايهام از خواب بيدار شدم كه مى گفت: «برادر! گويا خيلى خسته اى؟! » گفتم: آرى! مسافرت از قاهره به اسكندريّه خستهام كرد وچون مى خواستم سر وقت به كشتى برسم لذا ديشب جز اندكى از وقت، نخوابيدم. از لهجه اش فهميدم كه مصرى نيست، لذا كنجكاويم مرا واداشت كه بيشتر با او آشنا گردم و به هرحال فهميدم كه «عراقى» است و استاد دانشگاه بغداد و نامش «منعم» است و به قاهره آمده است تا رساله دكتراى خود را تقديم «دانشگاه الأزهر» نمايد.
ادامه دارد...
#محمد_تیجانی_سماوی
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت بیست و ششم :
💠مسافرت موفقیت آمیز درمصر:
و بدين سان كشمكشى در درونم آغاز شد. و اقامتم را در مصر به اتمام رساندم، پس از آنكه در آخرين روزها، به زيارت مساجد گوناگون رفتم و در همۀ آنها نماز گذاردم از مسجد مالك گرفته تا ابو حنيفه و تا مسجد شافعى و احمد بن حنبل، و از آنجا تا مسجد حضرت زينب و امام حسين. و همچنين به زيارت مركز تيجانىها «الزاوية التيجانيه» رفتم و از آنجا داستان هاى زيادى دارم كه شرحش طولانى است و مبنايم در اين كتاب بر خلاصه گوئى و اختصار است.
ديدار در كشتي
در تاريخ مقرّر، توسط يك كشتى مصرى كه به بيروت مسافرت مى كرد، روانه آن ديار شدم و هنگامى كه روى تختخواب مخصوص خودم-در كشتى-قرار گرفتم، احساس خستگى زيادى-چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى-كردم، و لذا مدّت كمى خوابيدم، و در حالى كه كشتى، دو ساعت يا سه ساعت بيشتر نبود كه راه افتاده بود، با صداى همسايهام از خواب بيدار شدم كه مى گفت: «برادر! گويا خيلى خسته اى؟! » گفتم: آرى! مسافرت از قاهره به اسكندريّه خستهام كرد وچون مى خواستم سر وقت به كشتى برسم لذا ديشب جز اندكى از وقت، نخوابيدم. از لهجه اش فهميدم كه مصرى نيست، لذا كنجكاويم مرا واداشت كه بيشتر با او آشنا گردم و به هرحال فهميدم كه «عراقى» است و استاد دانشگاه بغداد و نامش «منعم» است و به قاهره آمده است تا رساله دكتراى خود را تقديم «دانشگاه الأزهر» نمايد.
ادامه دارد...
#محمد_تیجانی_سماوی
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─