eitaa logo
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🇮🇷
4هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
23.9هزار ویدیو
253 فایل
مجری سفرهای زیارتی: #حج_عمره_عتبات_عالیات_عراق_سوریه #زیرنظرحج_و_زیارت کدشرکت :٥٧٥٣٠ ثبت: ٥٥٤٦٦٨ تأسیس: ١٣٩٨ 📳تلفن: ٠٩١٩٩١٨٩٤٧٢ ٠٢١٧٧١٥١٦٥٩ 🔴تهران_سی متری نیروی هوایی نبش خ هشتم-خ۷/۲۵جنب بوستان پیروزی مسجد بقية الله الاعظم طبقه٤ #کپی_آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت بیست و هفتم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (دیدار در کشتی) : با هم صحبت از مصر و جهان عربى و اسلامى كرديم و از شكست اعراب و پيروزى صهيونيسم با هم درد دل كرديم. من بمناسبت بحث گفتم كه: علت شكست اعراب، اختلاف اعراب و مسلمانان است كه به صورت دولتهاى كوچك و طايفه‌ها و مذهبهاى مختلف درآمده اند و لذا هرچند عددشان هم زياد باشد، نه وزنه اى دارند و نه در نظر دشمنان، ارزشى! و از مصر و مصرى‌ها زياد با هم گفتگو كرديم و هر دو در علّتهاى شكست متّفق القول بوديم و من اضافه كردم كه: خودم جدّا مخالفم با اين تقسيم بندى هائى كه استعمار در ميان ما ايجاد كرد تا به آسانى ما را به ذلّت و اسارت وادارد و هنوز ما، بين مالكى‌ها و حنفى ها، اختلاف قائليم و داستان اسف انگيزى را برايش نقل كردم كه وقتى وارد مسجد ابو حنيفه در قاهره شده بودم، برايم رخ داده بود و بدين گونه بود كه با آنها نماز عصر را به جماعت خواندم و با تعجّب مواجه شدم با شخصى كه در كنار من بود و پس از تمام شدن نماز، با خشم رو به من كرده گفت: «چرا در نماز دستهايت را روى هم نگذاشتى (و تكتّف نكردى) »؟ من با ادب و احترام پاسخ دادم كه: مالكى‌ها به آن قائل نيستند و من هم مالكى هستم. او گفت: «پس به مسجد مالك برو و در آنجا نماز بخوان»! و لذا از آنجا با ناراحتى و خشم بيرون آمدم و اين رفتار مرا به شگفتى و حيرت انداخت. ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت بیست و نهم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (دیدار در کشتی) : گفت: و چه وقت سخن احمد امين در مورد شيعيان مستدل مى باشد؟ وانگهى اگر شما واقعا در پى عدالت و واقعيّت هستيد، بايد مطلب خود را از كتابهاى اصيل و معروف آنان دريابيد. گفتم: چگونه مى توان در مورد مطلبى كه زبانزد خاصّ و عام است، به حقيقت رسيد؟! گفت: خود احمد امين هم به زيارت عراق آمده بود و من در ميان استادانى بودم كه در نجف با او ملاقات كرديم و هنگامى كه نسبت به سخنانش در مورد شيعيان، به او اعتراض كرديم، با پوزش گفت: متأسفانه من چيزى درباره شما نمى دانستم وهرگز با شيعيان تماسى نداشتم و اين نخستين بار است كه شيعيان را ملاقات مى كنم. به او گفتيم: اين عذر بدتر از گناه است، چطور از ما هيچ چيز نمى دانستى و هرچه از آن بدتر نبود، درباره ما نگاشتى؟! آنگاه اضافه كرد: برادرم! ما اگر با استناد به قرآن كريم، اشتباهات و خطاهاى يهود و نصارى را بيان كنيم، هرچند كه قرآن براى ما بهترين استدلال و برهان است، ولى آنها نمى پذيرند و هنگامى حجّت را بر آنان كامل مى كنيم كه خطاهايشان را از لابلاى كتابهائى كه به آنها عقيده دارند، روشن سازيم و اين از باب «و شهدشاهد من اهلها» است. سخنانش مانند آب زلال بر قلب تشنه‌ام فرو ريخت و ناگهان خود را يافتم كه چگونه از انتقادكنندۀ كينه توزى مبدّل شدم به پژوهشگر گم كرده اى زيرا در مقابل منطقى متين و استدلالی محکم قرار گرفته بودم و.... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی ام : 💠مسافرت موفقیت آمیز (دیدار در کشتی) : چاره اى نداشتم جز اينكه با كمال تواضع و فروتنى به او بگويم: پس شما هم از كسانى هستيد كه پيامبر ما حضرت محمد «ص» را قبول دارند؟! گفت: آرى، و تمام شيعيان هم مثل من اند و بر تو نيست جز اينكه خود تحقيق كنى تا به حقيقت دست يابى و اين قدر نسبت به برادران شيعه ات، گمان بد مبر، چرا كه بعضى از گمان ها، گناه است. «إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ» و آنگاه افزود: اگر واقعا مى خواهى به حقيقت پى ببرى و با چشمان خود آن را بيابى و با قلبت بيازمايى، پس من ترا به زيارت عراق و تماس با علماى شيعه و عوامشان دعوت مى كنم و آنگاه است كه به دروغهاى دشمنان و مغرضان و كينه توزان برسى. گفتم: آرزوى من اين است كه روزى از روزها به عراق روم و از نزديك، آثار مشهور اسلامى را كه عباسيان خصوصا هارون الرشيد، آنها را بجاى گذاشتند، شناسائى نمايم ولى: اولا: -امكانات مادّى محدودى دارم كه براى اداى عمره كنار گذاشته ام. ثانيا: -گذرنامه اى كه همراه دارم، اجازه نمى دهد وارد عراق شوم. گفت: اولا من كه ترا به عراق دعوت مى كنم، معنايش اين است كه خود متكفّل و عهده دار تمام مصارف سفرت از بيروت به بغداد و بالعكس و همچنين اقامتت در عراق مى شوم، تو مهمان منى و بر منزل من وارد خواهى شد. وانگهى در مورد گذرنامه ات كه با آن نمى توانى به عراق بيائى، اين امر را به خداى بزرگ واگذار مى كنيم، پس..... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و یکم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (دیدار در کشتی) : وانگهى در مورد گذرنامه ات كه با آن نمى توانى به عراق بيائى، اين امر را به خداى بزرگ واگذار مى كنيم، پس اگر خداوند مقدّر فرموده است كه تو به زيارت عراق بيائى، بدون گذرنامه هم اين امر ممكن است، ما در هر صورت تا به بيروت برسيم، دنبال ويزا براى دخول عراق مى رويم. از اين بابت خيلى خوشحال شدم و به دوستم وعده دادم كه روز بعد-ان شاء اللّه-پاسخش را خواهم داد. از اطاق خواب بيرون آمدم و بر فراز كشتى رفتم تا هواى تازه اى استشمام كنم درحالى كه به اين فكر جديد فرو رفته بودم و عقل خود را به دريائى سپرده بودم كه آفاق را پر مى كرد و خداى سبحان را سپاس و ستايش مى گفتم كه جهان را آفريد و چه خوب آفريد و همچنين خداى را حمد و سپاس مى گفتم كه مرا تا اين مكان آورد و از او مى خواستم كه مرا از بدى‌ها و مردم بد حمايت كند و از هر خطا و لغزشى نگه دارد. و كم كم افكارم مرا بدانجا رساند كه فيلمى از تمام حوادثى كه بر من گذشته است، و خوشبختى هائى كه از دوران طفوليتم تا آن روز چشيده‌ام و آينده بهترى كه به آن چشم دوخته ام، در برابرچشمانم بگذرد و احساس مى كردم كه گويا خداوند و پيامبرش، مرا با عنايت خاصّ خود احاطه كرده اند و روى خود را به طرف مصر برگرداندم و براى آخرين بار-در حالى كه برخى كرانه هايش هنوز بچشم مى خورد-آن سرزمين را با عزيزترين يادگارهايش، وداع گفتم و... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و دوم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (دیدار در کشتی) : دگربار سخنان تازه اين شخص شيعى را با خود بازگو كردم و به هرحال، مرا بسيار خرسند مى نمود زيرا از كودكى در فكرم بود روزى به زيارت عراق بروم، آن كشورى كه در ذهنم، چيزهاى زيادى براى آن ترسيم كرده بودم، از بارگاه هارون الرشيد گرفته تا «دار الحكمه» مامون كه در دوران پيشرفت تمدن اسلامى، شيفتگان علوم گوناگون از غرب به آنجا روى مى آوردند. و از اين‌ها كه بگذريم، عراق سرزمين قطب ربانى و شيخ صمدانى، سرورم عبد القادر گيلانى است كه آوازه اش دنيا را فرا گرفته و طريقه اش، روستاها را نيز در بر گرفته و همّتش همّتها را بالاتر رفته، و اينك عنايتى ديگر از خداى بزرگ است كه اين آرزو نيز تحقّق يابد. و شروع به خيال پردازى و شنا كردن در درياى اوهام و آرزوها كردم كه ناگهان صداى بلندگوى كشتى، مرا به خود آورد كه مسافران را براى صرف شام به رستوران دعوت مى كرد. به آن سوى رفتم در حالى كه مردم را مى ديدم كه مانند هميشه و در هر گردهمائى، ازدحام مى كنند و هركس مايل است پيش از ديگرى وارد شود و سروصدا و داد و قال زياد است كه ناگهان آن شخص شيعى پيراهنم را گرفت و با مهربانى مرا به عقب كشاند و گفت: بيا، برادر! خودت را به زحمت نيانداز، پس از اين بدون زحمت شام مى خوريم، و من بسيار دنبال تو گشتم كه تو را پيدا كنم. آنگاه پرسيد: آيا نماز خوانده اى؟ گفتم: هنوز نخوانده ام. گفت: پس بيا با هم... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و پنجم : 💠مسافرت موفقیت آمیز /زيارت عراق، براي نخستين بار با يكى از ماشينهاى «شركت جهانى نجف» كه خيلى بزرگ و كولردار بود از دمشق به سوى بغداد راه افتاديم و وقتى به بغداد رسيديم، درجه حرارت هوا ۴٠ درجه بود فورا با هم به خانه اش در محله «العقال» كه جاى زيبائى بود رفتيم. وارد منزل كولردار شدم و استراحت كردم، او نيز يك پيراهن بلندى برايم آورد كه آن را «دشداشه» مى ناميدند، ميوه و غذا آورد، و يك يك افراد خانواده اش بر من-با كمال ادب و احترام-وارد شدند، و سلام كردند و پدرش بگونه اى با من معانقه كرد كه گويا قبلا مرا مى شناخته است. ولى مادرش درحالى كه عباى سياهى در بر داشت، دم در ايستاد و از همان جا سلام و خوش آمد گفت و دوستم معذرت خواهى كرد كه مادرش به من دست نمى دهد زيرا از نظرشان اين دست دادن به نامحرم، حرام است. من بيشتر شگفت زده شدم و به خودم گفتم: ما اينها را به خروج از دين متهم مى كنيم درحالى كه خيلى بيش از ما مقيّد به احكام دين هستند. من در خلال آن چند روزى كه با او هم سفر بودم، بزرگوارى و جوانمردى و عزّت نفس و كرامت انسانى و شهامت را در او يافتم، پارسائى و تواضعى از او ديدم كه قبلا در هيچ كس نديده بودم و احساس كردم كه غريبه نيستم و گويا در منزل خودم مى باشم. شب به پشت بام رفتيم كه در آنجا براى خواب فرش انداخته بودند، ولى من تا مدتها بيدار ماندم و... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و ششم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (زیارت عراق، برای اولین بار) : با شگفتى از خود مىپرسيدم-و گاهى به زبان مى آوردم-كه: من خوابم يا بيدار؟ آيا براستى من در بغداد در كنار قبر مولايم عبد القادر گيلانى مى باشم؟ دوستم خنده كنان از من پرسيد: تونسى‌ها درباره عبد القادر گيلانى چه مى گويند؟ من شروع كردم به تعريف كردن داستانهائى از كرامت‌ها و معجزات او كه برايمان روايت مى كردند و از مقامات والائى كه به نامش در سراسر ديار ما، ضريح‌ها و ساختمانها ساخته اند و اينكه او قطب دائره امكان است و اگر محمد «ص» سرور و سالار پيامبران مى باشد، همانا عبد القادر سرور اولياء است و پيامبر، او را بر تمام اولياء مقدم دانسته و او است كه گفته: «همه مردم هفت بار گرداگرد خانه طواف مى كنند و اما من، خانه گرداگرد خيمه‌ها و چادرهايم طواف مى كند»!! و تلاش مى كردم او را قانع سازم كه شيخ عبد القادر نزد برخى از مريدان و محبّانش آشكارا مى آيد و بيماريهايشان را درمان مى كند و گره هايشان را مى گشايد و فراموش كردم يا خود را به فراموشى زدم در مورد عقيدۀ وهّابيان كه به آن نيز متأثر شده بودم و همۀ اينها را شرك مى دانستند، و هنگامى كه چندان احساس و شوقى در دوستم نيافتم، تلاش كردم كه خود را قانع كنم به اينكه آنچه گفته بودم درست نبوده و از نظر او دراين باره پرسيدم: دوستم درحالى كه مى خنديد پاسخ داد: امشب را بخواب و استراحت كن زيرا.... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و هفتم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (زیارت عراق، برای اولین بار ) : دوستم درحالى كه مى خنديد پاسخ داد: امشب را بخواب و استراحت كن زيرا در مسافرت خيلى خسته شده اى و ان شاء اللّه فردا به زيارت شيخ عبد القادر مى رويم. من از اين حرف بقدرى خوشحال شدم كه مى خواستم پرواز نمايم و آرزو كردم كه اى كاش همان لحظه، فجر طالع مى شد. ولى به هرحال خيلى خسته بودم و به خواب عميقى فرورفتم تا اينكه پرتو آفتاب، مرا بيدار ساخت و نمازم قضا شد و دوستم به من گفت كه چندين بار مى خواسته مرا بيدار كند ولى فايده اى نداشته لذا مرا رها كرده تا خوب استراحت نمايم. عبد القادر گيلاني و موسي كاظم پس از صرف صبحانه به در حرم شيخ رسيديم و مقامى را ديدم كه سالها آرزوى زيارتش را داشتم و ناخودآگاه دوان دوان وارد حرم شدم گويا شوق ديدار، عقل از سرم ربوده بود و خود را مى پنداشتم كه الآن در آغوش شيخ قرار مى گيرم! دوستم هم دنبال من مى آمد و هرجا مى رفتم، پشت سرم بود. در ميان زائرانى كه مانند زائران خانه خدا ازدحام كرده بودند، گم شدم، برخى را ديدم كه تكه هائى از حلوا پرتاب مى كردند و زائران، براى گرفتن حلوا مى شتافتند و من هم به سرعت دو قطعه حلوا را برداشتم كه يكى را فورا براى تبرّك در دهان گذاشتم و ديگرى را براى يادگارى در جيبم پنهان كردم. ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت سی و نهم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (شیخ عبدالقادر گیلانی و موسی کاظم علیه السلام ) : ولى براى اينكه مراعات دوستم را كرده باشم، ناخودآگاه دنبال او راه افتادم. از اولين در كه وارد شديم، پيرمردان را ديدم كه دست به در مى مالند و آن را مى بوسند. خود را مشغول خواندن تابلو بزرگى كردم كه در آن نوشته شده بود: «دخول زنهاى بى حجاب ممنوع است» و روايتى از امام على نيز نوشته شده بود كه مى فرمايد: «روزى بر مردم بيايد كه زنها، لخت و برهنه از خانه بيرون بروند... تا آخر حديث». به حرم رسيديم در حالى كه دوستم «اذن دخول» مى خواند و من به در نگاه مى كردم و از آن طلاها و نقش و نگارها و آيات قرآن كه به صورتى زيبا نوشته شده بود، شگفت زده شده بودم. دوستم وارد شد و من هم پشت سرش با احتياط راه افتادم و در فكرم، اسطوره هاى زيادى كه در مورد تكفير شيعه در كتابها خوانده بودم، جريان ص: ۵۴ داشت و در داخل حرم، آينه كارى‌ها و نوشته‌ها و نقش و نگارها و زينت هائى ديدم كه هرگز به گمانم هم نمى آمد و خيلى بهت زده شدم هنگامى كه خود را در عالمى ديگر يافتم، عالمى كه نه با آن انس داشتم و نه آن را از قبل مى شناختم. و هرچند گاه با تنفّر به آنهائى كه دور ضريح مى گشتند و گريه و زارى مى كردند و آن را غرق بوسه مى نمودند مى نگريستم و برخى را مى ديدم كه كنار ضريح ايستاده و نماز مى گذارند. در آن بين روايتى از حضرت رسول «ص» به يادم افتاد كه مى فرمايد:... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت چهلم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (عبدالقادر گیلانی و امام موسی کاظم علیه السلام ) : در آن بين روايتى از حضرت رسول «ص» به يادم افتاد كه مى فرمايد: «خدا لعنت كند يهود و نصارى را كه قبرهاى اولياء و بزرگانشان را مسجد قرار دادند»!! و از دوستم دور شدم در حالى كه او تا وارد شد، اشك از ديدگانش سرازير شد و به شدت گريست. من او را به حال خود رها كردم و كنار ضريح آمدم كه آن تابلوئى را كه بر ضريح نصب بود بخوانم. تابلو كه عبارت از زيارت نامه بود، خواندم ولى بسيارى از نامهائى كه در آن به كار رفته بود نشناختم و درك نكردم. به كنارى رفتم و براى ترحّم بر صاحب آن قبر، فاتحه اى خوانده و گفتم: «خدايا، اگر اين ميّت از مسلمين است، پس تو او را رحم كن زيرا تو از من بيشتر مى دانى»! دوستم به من نزديك شد و آهسته در گوشم گفت: «اگر حاجتى دارى، در اين مكان، از خدا بخواه زيرا، او را «باب الحوائج» مى ناميم. » ولى من-كه اميدوارم خدايم ببخشد-هيچ اهميّتى به سخنش ندادم، تنها نگاه به پيرمردان مى كردم كه بر سرهاى خود عمامه هاى سياه يا سفيد گذاشته بودند و آثار سجود در پيشانيشان پيدا بود. و آنچه بر هيبت آنها مى افزود، محاسن درازشان بود كه بوهاى خوشى از آنها به مشام مى رسيد ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت چهل و یکم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (عبدالقادر گیلانی و امام موسی کاظم ) : و نگاه هاى تند و با هيبتى مى كردند. و تا يكى از آنها وارد مى شد، بى اختيار مى گريست. ناگه به خود آمدم و از خويشتن پرسيدم: آيا اين همه اشكها، دروغين است؟! آيا ممكن است اين پيرمردان و سالخوردگان، ره اشتباه و خطا پيموده باشند؟! با تحيّر و نگرانى از آنجا خارج شدم درحالى كه دوستم را مى ديدم، مواظب است كه عقب عقب راه برود، نكند به امام بى احترامى شود. از او پرسيدم: صاحب اين حرم كيست؟ گفت: امام موسى كاظم. گفتم: امام موسى كاظم ديگر كيست؟ گفت: «سبحان اللّه! شما برادران اهل سنت ما، مغز را رها كرديد و به پوست چسبيديد». با ناراحتى و غضب گفتم: چه مى گوئى؟ چطور ما مغز را رها كرده و به پوست تمسّك جستيم؟ مرا آرام كرد و گفت: برادرم! تو از وقتى كه به عراق آمده اى، همواره از عبد القادر گيلانى، سخن مى گوئى، اين عبد القادر گيلانى كيست كه تو را اينگونه شيفته و مجذوب خود كرده است؟ فورا و با كمال غرور پاسخ دادم: او از ذرّيۀ رسول اللّه است! و اگر پيامبرى بعد از محمد «ص» بود، همانا عبد القادر گيلانى رضى اللّه عنه بود! گفت: اى برادر سماوى! آيا از تاريخ اسلام هم چيزى مى دانى؟ بدون ترديد گفتم: آرى! ولى در حقيقت از تاريخ اسلام نه كم مى دانستم و نه زياد، زيرا معلّمان و استادان، همواره ما را از خواندن تاريخ منع مى كردند و ادعا مى كردند که.... ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم" 📚قسمت چهل و دوم : 💠مسافرت موفقیت آمیز (عبدالقادر گیلانی و امام موسی کاظم ) : و ادعا مى كردند كه اين تاريخ سياه تاريكى است وهيچ فايده اى در خواندنش نيست. به عنوان نمونه يادم مى آيد كه استاد متخصص در علم بلاغت وقتى ما را درس بلاغت مى داد، اتفاقا روزى نوبت به «خطبه شقشقيه» از «نهج البلاغه» امام على رسيد. من و ديگر شاگردان از خواندنش، مات و متحيّر مانديم كه حضرت چه مى گويد. من جرأت كرده و سئوال نمودم كه آيا اين خطبه واقعا از سخنان حضرت على است؟ استاد گفت: «آرى، بدون شك و كيست غير از على كه چنين با فصاحت سخن بگويد؟ و اگر اين سخنان على كرّم اللّه وجهه نبود، بى گمان علماى مسلمين امثال شيخ محمد عبده، مفتى بزرگ مصر، اين قدر اهميّت به شرح و تفسير آن نمى دادند؟ » آنگاه گفتم: در اينجا كه حضرت على، ابو بكر و عمر را متهم مى كند كه حقّش را در خلافت، غصب كردند! ناگهان استاد بقدرى عصبانى شد و مرا به شدّت نهيبى زد كه بس كن! و تهديدم كرد كه اگر يك بار ديگر چنين سئوالى كنم، مرا از مجلس درسش طرد كند و بيرون بياندازد. و اضافه كرد: «ما درس بلاغت مى دهيم نه درس تاريخ و اصلا ما را چه كار با تاريخى كه صفحاتش سياه است از فتنه‌ها و جنگهاى خونين بين مسلمانان و همچنان كه خداوند شمشيرهاى ما را از خونهاى آنان پاك گردانيده، بر ما است كه زبانهايمان را از ناسزا گفتن به آنان پاك سازيم»!! ادامه دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─