✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #سیدمحمد_نوریان نجف آبادی، هشتم اردیبهشت 1342، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. به عنوان #بسیجی در #جبهه حضور يافت و سرانجام همزمان با سالروز تولدش در هشتم ارديبهشت 1367، با سمت فرمانده گردان لشگر 8 نجف اشرف در خرمشهر شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرش #سیدمصطفی نيز #شهيد شده است.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
امروز، بهترین روز من است...
▫️ ابراهیم همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت.
◽️ روزی که خیلی برای خدا کار انجام میداد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
▫️یادم هست یکبار به من گفت: «امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.»
📚 #سلامبرابراهیم۲
2_5215441610019442767.mp3
زمان:
حجم:
23.83M
دعاء كميل با صدای أحمد الفتلاوي
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کربلا 🌹
شب جمعه ...
صفای دیدن شش گوشهی تو...
میارزد...
بر همه دار و ندار کلّ عالَم!
کاش میشد قسمت ما؛
یااباعبدالله!
#شب_زیارتےارباب 🌿❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌿
#شب_جمعه🌿❤️
#ماه_رجب
38.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فیلم همخوانی سرود جشن فرشته ها در حرم علی بن مهزیار اهوازی منتشر شد
📂 #جشن_فرشته_ها
ﺧﺪﺍﻳﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﻳﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻴﮕﻴﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪی ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩی ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ
ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎهی ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭقتی کسی ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ،
ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍین است ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩی، ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎیی ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺧﺪﺍیﺧﻮﺏ ﻣﻦ
#شهید_چمران
به خدا سوگند که جدی است نه شوخی
و حقیقت است نه دروغ
مرگ را می گویم
که صدای خود را به گوش همگان می رساند
و همه را به سرعت می میراند ...
پس انبوه مردمان(زنده)،
تو را به خود مغرور نسازد
(که بپنداری مرگی در کار نیست)
#نهج_البلاغه_خطبه_۱۳۲
کرامت انسان
در میزان خدمت
به مستضعفین است ...🍃
#شهید_محمد_جواد_تندگویان
✍ #خاطره_ای_از_شهید_عمران_پستی
🌷آن شب آسمان شوری در من ایجاد کرده بود. نماز مغرب را تازه به پایان برده بودم و داشتم #دعا میخواندم. عمران و همسنگرانش پیش چشمم بودند. از جان و دل دعایشان می کردم. به دلم برات شده بود امروز و فرداست که خواهد آمد و دیداری تازه خواهیم کرد.
نوعی حالت بی قراری از هجرانش در وجودم رخنه کرده بود، طوری که تپش قلبم حالت عادی خود را از دست داده بود. باور کنید در همین اثنا، زنگ خانه به صدا در آمد، خیلی نگران و دلواپس به سوی در شتافتم. صدای پایم را که شنید، در را باز نکرده، فهماند که اوست.
در را باز کردم و دیدم چهره خسته از رنج سفر، جلوه مهر و عاطفه معنوی یافته و مفهوم کلام بیتکلف عشق فرزند و مادری را تفسیر می کند. کنار حوض آبی به سر و رویش زد و بعد از آن از دوستانش پرسیدم و #رفقایش_در_جبهه.
دیر وقت بود. صبح خیلی زود پیش از هر چیز آماده می شد که به #بهشت_زهرا برود. از من نیز خواست که در کنارش باشم. سر راه از گل فروشی، دسته گلی تهیه کرد و رفتیم سر #گورگاه_شهیدان. بیشتر یارانش آنجا آرمیده بودند.
حین #زیارت_قبور، می گریست و حالت خاصی داشت. می گفت:
«مادر اینها #یاران_من هستند. خوشا به حالشان! آرزو می کنم همراهشان باشم. یقین می دانم خداوند #آرزویم را برآورده خواهد کرد. پس از #شهادت_من، گریه و زاری نکنید. شاید چنان باشد که پیکرم به دست شما نرسد. در آن صورت به عزاداری و مویه شما نیز نیاز ندارم. سر قبر هر شهیدی فاتحه خواندید، مطمئن باشید به من خواهد رسید.»
تصور کنید که در آن #بامداد_روحانی، من اما چه شور و حالی داشتم. زیرگذر خاطرات حرکت شتاب انگیز یافته بود و لحظ
✍ #قسمتی_از_وصیت_نامه_شهید_علی_ده_زیاری
بدانید در موقعیتی از زمان قرار گرفته ایم که خداوند مارا مورد #آزمایشهای_عظیم خود قرار داده که اگر از آن غافل باشیم خداوند ما را به خودمان وا می گذارد که این #بدترین_بلاهاست. زمانی است که باید #راه_حسین را ادامه داد، باید جانها را بر سر این راه نهاد و خون را در میدان امتحان ریخت. آنقدر باید سختی کشید که در آن کوره پخته شویم تا ناب گردیم.
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️