#شهدایی
#شلمچه از نگاه بعضی ها تنها یک مکان خاکیه ... اونایی که سلول به سلول وجودشون رو گرد و غبار فرا گرفته و آلوده به گناهن ...😔
ولی ما #بچهمذهبی ایم!😍
ما با زندگی #شهدایی بزرگ شدیم!
#شلمچه مثل خونه مونه!☺️ ما صبحمون رو با سلام دادن به شهید #ابراهیمهادی شروع میکنیم... چادرمون رو به عشق شهید #همت می پوشیم ... تو خیابون بخاطر شهید #باکری با متانت راه میریم ... وقتی گره تو کارمون میفته میریم #گلزارشهدا ... به #شهدایگمنام توسل میکنیم... وقتی وسوسه میشیم یاد شهید #خلیلی میفتیم... شهیدی که بخاطر ناموسِِ مردم #شهید شد... وقتی با پدر مادرمون حرفمون میشه ... پناه می بریم پیش شهید #حججی که عاشق خانوادش بود! 🌷وقتی زندگیت با #شهدا گره بخوره ، گره از کارت باز میشه ...
❤️ زندگیتون #شهدایی !
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💠نمونهای از #نهیازمنکر
🌷شهیـد #ابراهیـمهـادی
🔹یکی از رفقای ابراهیم گرفتار #چشم_چرانی بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی میگشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند #رفتار او را تغییردهند.
🔸در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل میگرفت، #ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه میآورد? و جلوی بچه های دیگه خیلی به او #احترام میگذاشت.
🔹مدتی بعد شروع کرد بااو #صحبت کردن. ابتدا اون رو #غیرتی کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته و اونها رو #اذیت بکنه چیکار میکنی"
🔸اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در مییارم". #ابراهیم خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای #ناموس خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام میدی...
🔹بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال #ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم میپاشه و سنگ روی سنگ بند نمیشه"
🔸 بعد ابراهیم از #حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید میکرد?. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه میخوای با ما #رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی "
🔹 #برخوردخوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در #رفتارش شد و او را به یکی از بچههای خوب محل تبدیل کرد.
🔸این پسر #نمونهای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب واستدلال و صحبت کردن های #به_موقع آنها را متحول کرده بود. #نام این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچههای محله نقش بسته است.
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
–خلوت کردی
+اره با صدای شهید #آوینی
–اوو چقد گوش میدی تکراری نمیشه برات؟
+چرا تکرار؟
–اخه من بجات بودم همون ی بار دیگه گوش نمیدم.
+هزار بار گوش بدم بازم کمه، حکم فانوس در دل تاریکی دنیااست. مثل اذان #ابراهیمهادی...
–رمزی حرف میزنی؟؟
+ نه دلی حرف میزنم.
◼️وقت اسم #فکه را میشنوی
یاد تشنگی غربت میافتی...
یاد شهدایی که پنج روز با لبِ تشنه گفتند:
"فدای لب تشنهات پسرِ فاطمـــه"💔
اینجا برای بچهها ، روضه #عطش بخوانید... !
اینجا میشود #ابراهیمهادی را حسکرد... !
همان کسانی که مانندِ اربابشان
تشنه لب شهید شدند...🥀
همین بس که امام در وصفشان فرمود:«شهدای گردان کمیل،حنظله جزءفرشتگان و ملائکةا.. هستند.»
#معلم_شهیدم
#ابراهیمهادی
دوست امام زمان عج
🌿ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
🌹تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ماشاالله زنده است!
🌿بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها.
اما وقتی رفتم انجا نبود، کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!
🌹بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم.
عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
🌿هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیماو نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
🌹آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست!
🌿لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفت کرد ؛خوشابه حالش.
✅کتاب سلام بر ابراهیم۱