eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
#معرفی_شهید #پاسدار_شهید_تخریب_چی #مدافع_حرم_علیرضا_قبادی متولد 5 اردیبهشت سال 67 ساکن کرج #مادر_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_قبادی: پیش از دیدار با فرزندم، به شهادت رسید #مادر_شهید : ✔️با اصرار علیرضا مقدمات حضور من و برادرش را برای دیدار و زیارت حرم حضرت زینب (س) فراهم کرده بود, وسایلم را جمع کرده و آماده رفتن به سوریه بودم که #خبر_شهادتش را برایم آوردند. #ایام_شهـادت🕊🍃 #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
لبیک یا حسین: #معرفی_شهدا #شهدای_روحانی روحاني 26 ساله‌اي كه در كويت‌ زاده و در ميان خانواده‌اي مرفه بزرگ شد و براي تحصيل به ايران آمد و عاقبت در سوريه به شهادت رسيد. شهيـــ🌷ــــد به خاطر روحيه شوخ و بانشاطش در ميان رزمندگان شهره داشت و از محبوبيت زيادي برخوردار بود. #شهید_مدافع_حرم «حجت‌الاسلام شیخ جابر زهیری» در تاریخ 23 دی 1394 طی عملیات مستشاری در منطقه عملیاتی حلب سوریه توسط تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. #شهید_شیخ_جابر_زهیری #ایام_شهادت 🏴 @seedammar #گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🔰روایت همسر شهید از رویای صادقه یدالله: 🔸روزی که به همراه مادرش برای آمدند. گفت می خواهد با من به تنهایی👤 صحبت کند. چند مورد از خودش و از کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. 🔹برام عجیب بود که چطور هیچ و ملاکی مطرح نکرد❌ بعد ازدواج گفت: چند سال پیش، تو رو توی دیدم که "لباس سبز" تنت بود وبهم گفتن همسر آیندت این خانم هست. 🔸اون روزی که من رفته بودم مسجد جامع و برای "اولین بار" ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادر تنم بود. قبل رفتن به سوریه هم برام لباس سبز خرید🛍 🌹🍃صلوات @seedammar
🍃🌷🍃 شھادت ڪه شوخی نیست... قلبت را بو میڪند بوے دنیا را بدهد رهایت مڪند دل بِڪَن از دنیا و همه زیبایش ......👌 🌷🍃 @seedammar
🕊 دشمنان به جای ماشین «علی امرایی» را زدند: 🔹 وصیت کرده بود که پیکرش⚰ در سوریه به خاک سپرده شود، اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت⁉️ آن روز دشمن برای حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی ... 🔸به فاصله یک ساعت و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو🚘 پر از مهمات و سلاح‌های انفجاری💥 سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می‌کنند و مورد هدف قرار می‌گیرند. 🔹پیکر ارباً اربای علی را از روی انگشتر💍 شناسایی کرد: بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت🌷 بچه‌ها می‌رسد، خیلی متأثر می‌شود و به گفته هم‌رزمان شهید خیلی گریه می‌کند😭 🔸حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک باقی ماند. بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.»😔 🌷 🌹🍃🌹🍃صلوات @seedammar
📝بعد از شهادت خانواده به دنبال وصیت نامه ی او بودند که شهید به خواب مادرش می آید و به او آدرس دفترچه 📒ای زرد رنگ را میدهد که در آن این دستنوشته بود.⚡️ ♦️(راوی:خانم موسوی،یکی از پرستاران دفاع مقدس) از مجروحین پرشده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…✨ 💫وقتی دکتراین مجروح را دیدبه من گفت بیاورمش اتاق عمل… من ان زمان چادربه سرداشتم.✨ 💥دکتراشاره کردکه چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…✨ ♦️مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود،به سختی گوشه ی چادرم را گرفت و بریده بریده وسخت گفت:✨ 🔶من دارم میروم تا تو چادرت رادرنیاوری. مابرای این چادر داریم میرویم… در مشتش بودکه شهید شد.🕊 از آن به بعد در ترین و بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...✨ 🌷 🍃🌹صلوات
با اینکه هیکل درشتی نداشت ولی از قدرت بدنی و آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود و در خیلی از تست های ورزشی از خیلی از جوونا هم جلو تر بود...👌 در اولین روزایی که رفته بودیم برا دفاع از حرم عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب (س) ، یکی از عرب ها که هیکل خوبی هم داشت ، برا اینکه ببینه آمادگی جسمانی ما چطوریه و ما رو یه محکی بزنه ، اومد پیش ما و گفت : کدوم یکیتون حاضرین که با من مسابقه ی نرمش شنا بدید؟ دوستان شهید به شهید عزیز آبادی می گفتن عزیز ، عزیز گفت بذارین من برم روی همین رو کم کنم... گفتیم ولش کن بابا...گفت نه بذارین برم... بالاخره رفتن برا مسابقه... شروع کردن با هم به شنا رفتن... این عربه تعدادی شنا که رفت خسته شد و افتاد... ولی عزیز همچنان شنا می رفت و ادامه می داد ...😊 عربه چشماش گرد شده بود و دهنش باز مونده بود از این همه قدرت بدنی و آمادگی جسمانی عزیز...😳 بالاخره ما رفتیم و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز و دیگه نذاشتیم ادامه بده ، عربه با تعجب سوال کرد که شما همتون اینجوری هستین؟؟؟!!!... منم با خنده گفتم که این پیرمردمونه تازه.. #شهید_محمدحسین_عزیزآبادی🌹 #ایام_شهادت #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣