#مادرشهید
🔰حیف بودشهیدنشود
🔸میثم آن قدر خوب و #مظلوم بود که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. لیاقت شهادت🌷 را داشت. از بچگی حرفگوشکن بود👌 خیلی کمک حالم بود. برای ما و عمهها و مادربزرگش نان🍞 میخرید. بچه فعالی بود.
🔹بزرگتر که شد تا من جلوتر از او وارد اتاق نمیشدم قدم برنمیداشت❌هیچ وقت به من #نمیگفت برایش فلان کار انجام بدهم. همیشه با #وضو بود. نمازش را اول وقت میخواند.
🔸یک جوری #معلم اخلاق بود و با ایمانش برای همه #الگو بود. از من بپرسند میثم به کدام یک از معصومین بیشتر علاقه💞 داشت میگویم به #حضرت_زهرا(س). با تأسی به همان بزرگوار نیز حجب و حیای خوبی داشت.
🔹هیچ وقت از #خودش حرف نمیزد. همکارانش بعد از شهادت🕊 از شهامت های #میثم تعریف کردند. به او میگفتیم دنبال جانبازیات برو ولی نمیرفت🚷 در بیشتر #عملیاتها فرمانده بود. در #سوریه فرماندهی گروهان #ناصرین را برعهده داشت.
#شهید_میثم_علیجانی
🌹🍃صلوات
📝بعد از شهادت #شهید_میثم_علیجانی خانواده به دنبال وصیت نامه ی او بودند که شهید به خواب مادرش می آید و به او آدرس دفترچه 📒ای زرد رنگ را میدهد که در آن این دستنوشته بود.⚡️
♦️(راوی:خانم موسوی،یکی از پرستاران دفاع مقدس)
#بیمارستان از مجروحین پرشده بود…
حال یکی خیلی بد بود…
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…✨
💫وقتی دکتراین مجروح را دیدبه من گفت بیاورمش #داخل اتاق عمل…
من ان زمان چادربه سرداشتم.✨
💥دکتراشاره کردکه چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…✨
♦️مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود،به سختی گوشه ی چادرم را گرفت و بریده بریده وسخت گفت:✨
🔶من دارم میروم تا تو چادرت رادرنیاوری. مابرای این چادر داریم میرویم…
#چادرم در مشتش بودکه شهید شد.🕊
از آن به بعد در #سخت ترین و بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...✨
#شهید_میثم_علیجانی
#ایام_شهادت🌷
🍃🌹صلوات