eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
: به مادرم بگوید صدای قلبش تند تندتر می‌شد منتظر شلیک تیر خلاص بود. آرام شروع به گفتن شهادتین کرد _شهدان لااله الله اشهد ان‌محمد‌.... صدای قدم‌هایش نزدیک نزدیک‌تر می‌شد. امیرعباس از صدای تند تپش‌قلبش دوست داشت قلبش را چنگ بزند بیرون بکشد. ناگهان صدایی اشنایی شنید صدایی که کلی امید در دل امیر عباس زنده کرد. –سید عباس خودت بدادم برس! امیر عباس آرام برگشت تا نگاهش بهش افتاد از راه پله سرخورد زمین با هر زحمتی رویش را برگرداند. دخترک جوانی از ترس پشت درخت نخل کمین گرفت و صورت وحشت زده را دو دستش پنهان کرد. امیر عباس اب دهانش را قورت داد. _راحیل خانوم اینجا چکار میکنی؟ از پشت نخل نیم نگاهی کرد نفس نفس کنان... _یا خداااا(بغض) آقا امیر عباس خدا شمارو رسوند. چند قدمی نزدیک امد _زخمی شدین؟ امیر‌عباس پیشانیش‌را ماساژ داد نفس عمیقی کشید دندان هایش بهم سایید. _معلومه اینجا تو چکار می‌کنی؟ مگه با اخرین اتوبوس نرفتی لعنتیی... اشک‌ تمام صورتش را پر کرد. راحیل با حرفهای امیر عباس و حال ناتوانش بغضش ترکید _نه! جاماندم! انگار نه انگار راحیلی اینجا جا گذاشتن رفتند. منم حال بی‌بی‌مریم ناخوش احوال بود تا خود صبح کنارش بودم امروز صبح از دنیا رفت صبح دیگه تارفتم دیدم اتوبوس رفته. به زانو افتاد لباس سفید پر قوی پرستاری خاک آلود شد دست جلوی دهنش گذاشت شروع به هق هق کرد. بغضش را قورت داد دست روی‌گلویش گذاشت نفس عمیقی کشید _ اقا امیر عباس اینجا پناه‌آوردم چون خونه اولاد زهراست نجاتم بده می‌ترسم. امیر عباس نفس نفس حرف میزد بیا بریم پشت بام خودمون از پشت بام برسونیم بجای اینا هرلحظه احتمال هست وارد خونه‌ بشند تفنگ‌سمتش گرفت. _راحیل تو دیگه بلدی باهاش کار کنی مگه نه؟ راحیل همانطور که اشک‌هایش را با گوشه‌ی مقنعه بزرگ پاک می‌کرد سری تکان داد. صدای بعثیا نزدیک نزدیکتر شد و وحشت بچه‌ها چند برابر می‌شد اما این بار امیر عباس بیشتر امانتی چون مروارید در دست داشت امانتی که همیشه مادرش برایش از غیرت مردانگی قمره بنی هاشم گفته‌بود. درد داشت اما درد امانت بیشتر به قلبش خنجر میزد. حالش نامساعد بود ولی با حضور راحیل چشم گوش‌اش بیشتر باز کرد. راحیل تفنگ از امیر عباس گرفت کتفش انداخت گفت: _بیا کمکت کنم زود بالا بریم. امیر عباس سری تکان داد _تو زود باش برو بالا من خودم میرسونم. همان طور راحیل بالا می‌رفت امیر عباس آرام بهش تذکر میداد _رفتی بالا از خونه خاله سارا برو به خونه بغلی بعد تا اخرین خونه از اونجا از خونه برو کوچه پشتی خونه آسید یابر می‌شناسی؟ اونجا بچه‌ها کمین کردند. راحیل بالای پشت بام رسید نگاهی به امیر عباس انداخت. _پس تو چی مگه نمیای؟ _میام اما میگم اگه عجلم رسید بدونی چکار کنی! الان ان بالا بخواب نشین ! : سیده الهام موسوی @ShugheParvaz