#بسم الله الرحمن الرحیم #
# فایل98ج3
✍واجب است که کمالات زائل نشود کمالاتی که انسان کسب کرده زائل نمیشود کمالات انسانی را از مقوله عرض بدانیم مانند رنگ که به دیوار میزنیم رنگ عارض شده اما متن ذات آن نشده و شاید هم زائل شود
نظر جناب فخر رازی و مشائیان بر این است که علم از باب عرض است که آنرا کیف نفسانی گرفته این کمالات عارضی است و زائل میشود
اما اگر علم را ذات نفس بدانیم ونفس دم به دم به وسیله علم غذا می گیرد رشد می کند چنانچه قایل به زایل این کمالات باشیم قائل به این هستیم که ذات خود نفس از بین برود در حالی که ذات ذاتیات شی را نمیتوان از آن جدا کرد مگر اینکه او موجود معدوم شود و عدم در عالم نداریم
جناب فارابی حرف از اتحاد عالم و معلوم زده است
ظرف حصول و تحقق آنهانلطقه است
نگارنده خود فرد است بر اساس معقول به ذات و معقول بالعرض هر چه در نفس انسان به وجود میآید کاتبش خود انسان است به عبارت دیگر نگارنده موجود مجرد عقلی است
صور علمیه و کمالات انسانی از حق تعالی یاصورالصورافاضه می شود یعنی افاده می شود
نفس مادفتری است که کلماتش ثابت و برقرار است
عالم و عاقل عین علم و کمالات است
جناب شیخ الرئیس میفرمایند که جناب فارابی گزیده گوی است
جناب شیخ در نمط ۷ اشارات به بقای نفوس انسانی بعد از تجرد از بدن و معقولاتی که در آن است اشاره می کند
نفس بعد انقطاع از بدن با معقولات باقی است یعنی اتحاد عاقل به معقول است
لفظ اتصال را جناب شیخ و جناب فارابی جایگزین لفظ اتحاد کردهاند لفظ اتحاد و اتصال و ارتباط را با جناب علامه جمع الارا کرده و همه را به معنای اتحاد به کار برده اند
مقولات اگر با نفس اتحاد وجودی نیابند نفس با همه کمالات چگونه تا ابد باقی است و این باقی تقررش چگونه است و شما نفس را از ابتدا روحانیت الحدوث و مجرد دانستید و کمالات آن قطعاً مجرد است نفس مجرد و کمالات مجردپس تقررکمالات در نفس چگونه خواهد بود دوامر مجرد را وحدت عددی نداریم که از خواص ماده
است
معاد جزای پاداش عمل انسان است جزای نفس عمل است
تمام علوم که نفس گرفته جوهرند علم و عمل جوهرندو نمیتوان جدای از نفس گرفت چنانچه بخواهیم جدای از نفس بگیریم دچار وحدت عددی شده ایم
علم یک چیزه جدانفس یک چیز جدا و ترکیب انضمامی نداریم
علم وعمل قابل زوال نیستند و جوهر اند و از خود نفس اندو این یک اتحاد است زائل یعنی غیر هم هستند علم و عمل جوهر اند و انسان ساز و به حسب وجود متحد هم هستند
علم کیف نفسانی نیست چرا که عرض است و قابل زوال است
نفس بسیط یعنی مجرد از ماده است
مفارقات نه می میرند و نه فاسد می شوند بسایط هنگامی که بالفعل شدند قوه در آنها باقی نیست موجودات مجرد عقلی قوه ندارند و هر کمالی را بالفعل دارند اما استعداد کمال به دست آوردن را ندارند ما هیچ موجودی نداریم که از قوه به بالفعل برسد مگر انسان
حرکت استکمالی در موجودات طبیعی مادی است
استعداد نفس ماده تکامل برزخی را به دنبال دارد همان استعداد نفس ماده است که تکامل برزخی رابه دنبال دارد
یاد گرفته هاماده میشود و آمادگی میشود برای بالاتر اقرا و ارق
عقل هیولانی به طور مطلق از انسان زائل نمیشود مقام لایقفی برقرار است انسان کامل، مظهر اسماء الله است سیردر اسمالله توقف ندارد
عقل هیولانی به بالفعلرسیده است و نفس عالم شده است واین فعلیت کمال نفس است جناب فارابی و جناب شیخ میفرمایند این کمال درنفس زایل نمیشود و متقرر است و با نفس هست
آیا این صورت کمالیه که عرض و کیف نفسانی است و خارج از صقع ذات نفس است با او باقی است یا اینکه گوهر نورانی و موجودی مفارق ماده است و باقی است بین علم و عمل سنخیت لازم است
نفس بعد بدن باقی است کمالات با نفس باقی است بعد انقطاع نفس سعادتی شبیه سعادات نوریه است
معقولات اما مفارقات نوریه جوهرند و عین ذات آنهاست و عارضی نیست پس کمالات نفس عین نفس انداین اتحاد توسع در تعبیر است بلکه عینیت است عین ذات نفس.
عقل هیولانی قدسی مستعد اتم است که بالفعل گردد
کلام جناب فارابی این رامی رساندکه
امکان بر عقل بسیط فعال گردیدن انسان که تمام معقولات در وی متحد می گردند وجود دارد
به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین و برد الیقین میرسی آنچه کردی همان هستی
والحمدلله رب العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم #
فلسفه را معرفت به اشیای عالم دانندکل اشیای عالم در نفس یک نمونهی را به عنوان جوهر،عرض، جسمیت ،اعراض جسمانی و غیر جسمانی داند در حقیقت فلسفه همان معرفت نفس انسان است وفیلسوف علی الاطلاق انسان کامل است (جناب فارابی)
فلسفه برگشتش به مفاهیم صرف (نیست چه انتزاعی و چه انشایی باشد) فلسفه علم مفهومی دانایی نیست مراد ذوق و چشیدن و دارایی است
منظور دارایی مفهومی نیست بلکه دارایی چشیدنی است و باید نفس پرورش یابد سرمایه همه سعادت ها معرفت نفس است که در غیر اینصورت گوهر ذات تباه شده است
ذوق همان چشیدن خوردن شدن است که مستلزم سیر و سلوک است و کتل ها دارد
با توحید صمدی باید نفی خواطر کرده هو اول و آخروالظاهروالباطن صحیح پیاده شود
مفهوم رحمان را تصور کن یا تصدیق کن که خداوند رحمان است اینها دانایی هست نتیجه علم فکری است نه شهودی
مسیرعلمی فلسفه طور عقل است چشیدن و دارایی فوق طور عمل است
جناب بوعلی :
برهان صدیقین برهان فوق طور عقل است یعنی معرفت
فلسفه همان علم ادراک دانایی است
عرفان یعنی معرفت یعنی ادراک شهودی
جناب شیخ اکبر در فصوص میفرماید:
تجلیات الهیه حتی ذاتی به صورت استعداد متجلی له تجلی دارد تجلی حق به میزان استعداد ماست
سلمان و اباذر از اهل بیت هستند تا چه حد بیت پیامبر را اشغال کرده اند همه در آنجا رفت و آمد دارند اما هر کسی حدی دارد
تمام بهشت تجلی سید شهدا هست
جوهر عقلی به اندازه استعداد ها که تجلی کند متعدد شوند بهشت بر اساس استعداد قوابل است نه فاعل
نهایت تجلی پروردگار نهایت چشیدن است
تنها توشه تجلی ذاتی فقط آه در بساط است
مخلدین با عذاب به رحمت خدا بر آنها هست که عذاب بر آنها عذب شود از رحمت العالمین جدا نیستند
ذاتی آتش سوزاندن نیست
انبیا علم فکری ندارند که علم فکری نقص است بلکه دارای علم شهودی هستند.
الحمدلله رب العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم #
جناب شیخ اکبر محیی الدین::
حضرت عیسی احیاء مو تی می فرماید این مطلب با علم فکری حل نمیشود که شکار کردن لازم است و سوالات کمکم منقطع میشود به تعبیری مدرک با مدرک باید مشابهت داشته باشد و هر دو امر شهودی باشند احیا امر بدیهی هست و فقط با صرف دانستن به آن نمی توان رسید که امر عینی ذوقی شهودی فقط با علم شهودی قابل ادراک است و دارایی حضرت را باید با ذوق چشید
مدرک ادراک نداردهر چیزی را مگر اینکه به چیزی که در مدرک هست برسد
کسی که در وی قوه خلق و احیا باشد می تواند احیاکند وگرنه نمی توان آن را ادراک کرد
تعریفات فقط تصور را نتیجه می دهد و فقط به مفهوم آن میرسیم اما ادراک واقعی با چشیدن است
علم حقیقی اصلی علم اذواق هست
انسان کامل قدرت بر اماته و احیا داشته باشد این یکی از نشانه های ایشان است
جناب صدرالمتالهین::
بحث کننده به حقایق موجودات هیچگاه نمی رسد و علم به حقایق احوال موجودات فقط با علم شهودی است و با ذوق و چشیدن.
و اکثریت آنها مدار بحثشان بر مدار احکام مفهوم کلیات است
فیلسوف همان مشاء و با حثون است و به دنبال علم مفهومی است اختلاف فیلسوف مشائی با عارف این است که عارف به دنبال ذوق است
جناب کندی::
انسان در حقیقت جسم و نفس و اعراض است طبق این تعریف ذات انسان یک جزش جسمیت است با مرگ پس مقداری از انسانیت ما قطع شده است پس ما به طور مطلق توفی نشده ایم ؟
پس جسم مقوم انسان است اعراض مقوم انسان است بنابراین جسم گرفته شود انسانیت ما از ما گرفته خواهد شد؟
جواب :
انسان از نظر جناب کندی در نشئه طبیعت است اما از این مرتبه به مرتبه دیگر انتقال یافت و انسانیت او باتناسب همان مرتبه است و بدن متناسب با آن مرتبه را دارد اطوار فرد تغییر یافته است
حضرت بقیه الله انسان کامل عالم طبیعت است
اگر انسان جسم و نفس و اعراض است کدام جسم و اعراض در عنصری بودن دخیلند؟
آیا جسم به نحو خاص دخیل است یا به نحو تقییدی دخیل است
آیا زید باوصف خندیدن انسان است یعنی در غیر این صورت انسان نیست چه نحوه اعراض دخیل است؟
بنابر تجدد امثال زید کدام انسان است
چگونه همه را افراد یک نوع می دانیم
اگر مراد مفهوم انسان باشد بر همه صادق است
مفهوم عام نوع واحد کلی است
مراد انسان متن و مفهوم خارج حقیقت هر شخص باشد به قوام و اعمال مخصوص به اوست
هرکس با علم و عمل ،، خودش را به نحوی که ساخته همان شده
تبدل و تجدد امثال منافی باثبات و قراروحدت شخصی فرد نمی باشد
در این جا(نشئه طبیعت) افراد مندرج تحت یک نوعند در آن سو جنس و در تحت انواع هستند
قیامت یعنی ملکه فرد قیام کرده و به پا شده
گرگ نسبت به فرزندش ملکه گرگ ندارد اما نسبت به آهو ملکه و صفت گرگی او قیام می کند
قیامت، قیامتی است تمام ملکات شخص همه قیام دارد صفت شهوت درندگی بخل.....
در یک شخص قیامت هاست
الحمدلله رب العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم #
#فایل۱۵۳ج۳
علم و حس موجب کشش نفس ناطقه وارزش ان چقدر است ،اشیابه علم وحس دانسته شود
انسان معیار همه چیز هست به دلیل این که میل و حس دارد
ادراک حسی به این جهت است تا وقتی که قوه حاسه با یکی از حالاتش همین لحظه ای که با خارج ارتباط دارد و ادراک می کند این ادراک را از این لحاظ محسوس گویند
قوه خیال صور محسوسه قوه باصره در خود انشا می کند محسوس نیست بلکه متخیل است
علم حسی ازجنبه حسی بودنش بقای ندارد
قوه باقی است اما الت از بین رفته مدرکات همه معلومات هستندمراتب علم هستند
(محسوس، متخیل،متوهم،معقول)
جناب تفتازانی:
ملاحظه معقول برای تحصیل مجهول است لفظ معقول به جای معلوم آمده است
اشیا به واسطه عقل و احساس ادراک شوند
معرفات اشیا به حد و رسم باشد
مراد از علم و حس معلوم و محسوس باشد یا قضایای که در قیاس ها باشد
گاهی مکیال به مکیل کیل شود
معلومات شخص از راه قوه حاسه و عاقله به دست آورده شود و همان حاس و عقل معیارباشد
مدرک انسان آنی نیست که دروی هست نه بیرون مانند سرمای خارجی که مدرک نیستنفس به وزان آنچه که در خارج مشاهده کرده در درون خود دارد معلوم بالعرض را نفس آنان در درون انشانموده
معلوم و محسوس بالذات نفس مکیال است نه بالعرض(حضرت علامه)
در تمام رشته ها باید بتوانیم ملکه آن رشته را به دست آوریم
در هر فنی و علمی سرمایه اقتدار را باید یافت
الدرس حرف والعمل الف
اذاشا علمواعلموابر اثر تکرار هست و ملکات صورسازند
به وهم عقل ساقط شده گویند
و عقل ترفع یافته آن است
همان که پذیرد(عقل) آن است که داند(علم)
حس علم است و علم و عقل است پس حس عقل است
کدام مرتبه منظورست
علم درمرتبه حس درصغری وعلم در کبری مرتبه عقل است حدوسط عیناتکرارنشده وحس مرتبه دانیه عقل است
شکل اول(مغ کب)بایدباشد ودرقضیه بالا کبری کلی نیست
الحمدالله رب العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم #
#فایل۱۵۴ج۳
جناب شیخ ::
در یابنده علم عقل نامیم و حقیقت دریافتن را علم گوییم که محسوسات را هم شامل شود
علم و حس دانایی نفس اما قوه عاقله و حاسه از شئون نفس هستند
فرق میان معلوم و معقول در این مرتبه فقط در نام هست
خود انسان در می یابدو می پذیرد و می بیند که مجموع اینها را بصیرت گویند
تفکر به معنای غور کردن در عمق هست نه ساحل پیمایی
سوال باید بالذات قطع شود نه بالعرض و خوب و بد را از هم جدا کند که تمیز گویند و آن را بپذیرد که حفظ گویند و آشکار کردن برای خود را خاطر گویند و اظهار آن برای دیگری ذکر گویند
انسان اراده کشف مجرد کند عز م گویند و آن را بر زبان آورد کلام و چون به شکل جمله آورد قول گویند در قول نیاز به اعراض حسی (از زبان و تموج هوا ...)دارد (مراتب قوس نزولست)
و چون در جسمانیات روان شود سرست (مرتبه قوس صعود)
دریافت از ابتدا تا به انتهای کلام، شرافت انسان است
وتماماکل یوم هوفی شان هست وهرشانی تعبیربه یوم است
و تمام این مراتب از نفس می خواهند که ظهور یابد
وجود همان هوست و مراتب ندارد تشکیک بردار نیست هوفی شان مراتب دارد مظاهر مراتب دارند
درس ۱۳۴
جناب مولای رومی در میزان بودن انسان کامل یعنی حضرت علی علیه السلام می فرماید
تو ترازوی احد خود بوده ای
بل زبانه ی هر ترازو بوده ای
نفس انسانی طوری آفریده شده همه موجودات عالم هستی چه ماده و چه مجرد شانیت ان را دارند که به تعقل نفس در بیایند
مغتذی اصل نیست بلکه غذا اصل است
جناب شیخ بوعلی :
معقول و محسوس اصلست و معلوم بالذات به وزان معلوم بالعرض ساخته شده است
صدق و کذب هر خبری با خارج مطابقت دارد
حق و باطل برعکس است حق از خارج به داخل آمدن است و تطبیق داده میشود و باطل عدم تطابق درون با خارج است
ادراکات اولیه همان عقل هیولانی است
قوه ادراک تمام موجودات در ابتدا فرد دارد موجودات بیرون رابه نحوبدیهی ادرا ک کند تا عقل بالملکه وی شود و باید قدرت به دست آوردن معلومات سنگین را داشته باشد تا عقل اش بالفعل شود
قوه خیال واسطه بین ماده و تجردست
نفس ناطقه به مرور با ادراکاتش بر اساس حرکت جوهری اشتداد می یابد تا به اتصاف قوه قدسیه روح قدسی ارتقا یابد
موجودات خارجی دم به دم نفس را ارتقا دهند که مکیالند مکیال روشنگر و بیانگر مقدار مکیل یعنی علم ما هست و این علم و مکیل را با مکیال انسان کامل باید سنجید
ارزش هر انسانی به علم اوست و وزن هر علمی به مقدار معلوم بالعرض است
در نظام هستی بهترین علم ،علم به توحید است
الحمدلله رب العالمین
#لبیک یامهدی#:
#بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه فایل۹۰ نهایه الحکمه
کیفیاتی که برای انسان در خواب و بیداری پیش می آیند همه کیف نفسانی هستند یکی اراده هست که جناب ملا صدرا می فرمایند معنای آن در نزد عقل واضح هست اما در مقام بیان مشکل است
اراده مغایر با شهوت هست و مقابل آن کراهت با نفرت مغایرت دارد و فرد گاهی چیزی را اراده می کند که به آن اشتهایی ندارد مثل خوردن داروی تلخ که آن را دوست ندارد اما سودمند هست
اراده غیر شوق موکد هست که بعضی حکما اراده را شوق مو کد تعریف کرده اند اصول عقلیه را باید دنبال کرد تا بحث اراده خودش را صحیح نشان دهد این که انواع جوهر یه را که مشاهده می کنیم شبیه انواع گوناگون حیوان، نوع انسان اینها خودشان نسبت به افعالی که دارند اسناد ذات نوع حیوان داریم
یک کمال اولی هر کدام از نوع حیوان دارند که اصل وجود است ست و همه در آن شریک هستند اما کمال ثانویه ای دارند که هر حیوان نسبت به آنچه در اطراف او هست حالت فعل یا انفعال و یا شوق دارد و متصف به حالات مختلف هستند آنچه که از کمالات و حالات را در قوس صعود به دست میآورد کمالات ثانویه هستند
مثل انسان که در ابتدا تعلق ذاتی به ماده دارد اما با اشتداد وجودی فقط در مقام فعل تعلق دارد و در مقام ذاتی خیر
افعالی از او صادر می شود و کمالات ثانوی در قوس صعودد بدست آورده مثل اراده، شوق، میل و بسیاری از افعالش افعال علمی هستند و افعال عملی بر مبنای اراده و شوق و علم هست
نفس مبدا علمی هست که هر چه کار انجام می دهد بر اساس کمالات ثانویه بین هرکاری تمایز قائل میشود مثل تصمیم در خوردن آب اول نیاز به تصور و تصدیق باشد
بعضی از افعال تصور و تصدیق ش ضروری هست و گاهی خیر از باب ملکانی نیست و نه تصورش روشن است و نه تصدیقش بایددقت نظر خاصی داشته باشد و این فعلش مرجح دارد یا خیر ؟اگر فعل اگر نفعش بیش از ضرر باشد به دنبال ترجیح کارش می رود پس برای انجام کار صورت علمیه در ذهنش ایجاد شده و با آن تشخیص می دهد چه کار را انجام دهد بعد این عمل برای مقصدش شغل ایجاد می شود این شوق یک کمال ثانی هست معلول آن صورت علمیه آن هست
صورت علمیه معلول نفس ناطقه است
نفس مبدا برای صورت علمیه و صورت علمیه مبدا برای شوق و بعد شوق اراده داریم و انجام فعل هست اما گاهی عجزهست و مانع انجام فعل میشود قوه عامله محرکه عضلات با اراده تحریک شده تا کاررا انجام دهد (علم، شوق، شدت شوق، اراده، قوه عامله محرکه عضلات )مبادی و ریشه های نفسانی فعل اختیاری هستند
نفس ابتدا تصور دارد بعد آن تصدیق دارد که این فعل انجامش کمال هست یا خیر ؟دو حالت هست ست یا سریع انجام میدهد یا نیاز تدبر دارد تصدیق ضروری و ملکه راسخه هست
مبدا فاعل علمی برای افعال ارادی انسان همان فرد است یعنی فاعل ، علمی هست که بر مبنای علم عمل می کند و علم او را تکمیل می کند به واسطه این باید تشخیص دهد کمال او هست یا خیر و این علم را شوق است و به دنبال شوق انجام فعل است، والاتسلسل می باشد
پس علت فاعلی شخص هست نه اراده
اراده و شوقی که قبل علم هست از لوازم علم هستند
افعال انسان که برای علم دخالت در صدور آن هستند حتی در فعل جبری در همه اراده دخیل هست
و اینکه ملاک در اختیاریت فعل در انجام و ترکش نسبت تساوی داشته باشد
الحمدلله العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه فایل۹۲ نهایه الحکمه
شعباتی که در بحث اخلاق هست فراوان هستند و قابل شمارش نیست چون مطابق حالات اشخاص هست به همان نحوکه برای خود فرد حالات گوناگون است و معالجه اخلاقی اشخاص بسیار مشکل هست زیرا مطابق با خوراک و جامعه و مربی و نطفه و .....حالات گوناگونی دارد
همانطور که حالات بدن گوناگون هست به نحوی که شاخه های متفاوت طب پاسخگو نیستندچه برسد در حالات جان مردم و بحث اخلاق بسیار سنگین هست ما عهده داره تمام شوون حالات نمی توانیم باشیم
پایه های اخلاقی اجمالی که قوابه طرف فعل حرکت کنند سه بخش هستند
اصول اخلاق:
۱ قوای شهویه :یک سری اصول اخلاق قوای شهویه را به طرف جذب خیر هدایت میکند چه مطابق بر ملکات اولیه باشند یا ثانویه
۲- قوای غضب: که برانگیزاننده دفع شر و امور مانند آن
۳- عقل :عقلی که انسان را به سوی سعادت هدایت کند واز شقاوت منع دارد
انسان در امور شهویه از طریق قوای شهویه ملکه ایی داشته باشد که در تمام امور اعتدال مراعات شود مانند خوردن غذا که نه زیاده روی کند و نه کم
در بخش شهوات اعتدال که رعایت شود عفت نام گیرد پس عفت معنای وسیعی می یابد هرچه را که ملایم طبع شخص باشد و برای او اعتدال را داشت باشد عفت نامند و لذا به فرد گویند این انسان عفیف هست
اما اگر زیاده روی کند ملکه اش تعبیر شر است یا همان حرص و ولع گویند اگر جانب تفریط را بگیرد خمود نام میگیرد
حد اعتدال کمال بشری است و جعلناکم امه وسطا انسان کامل حد وسط امت است
قوای غضب به ملکهی رسد که حد اعتدال باشد این ملکه را شجاعت نامند طرف افراط را تهور و اگر حالت تفریط یا بد جبن و ترس گویند در شجاعت کمال هست نه در جعل و نه در تحور در تشخیص اعتدال ولایت تکوینی نیاز هست انسان باید ولی الله باشد و ولی الله هیچگاه بر خلاف اذن ولایت تکوینی حق عمل ندارد
مرتبه نازله ولایت حد اعتدال مرتبه عالی ولایت را تشخیص نمی تواند بدهد
در مقام عصمت نه افراط ونه تفریط هست
از راه عقل ملکه ای را بیابیم که چه ضرر دارد و چه خیر دارد این ملکه ملازمت وسط اعتدال را بیابد آنچه را که سزاوار است انجام دهد حکمت نامند و فرد را حکیم نامیم
اگر در بخش خیر بیش از حد افراط کند جربزه گویند و اگر آن ملکه به حد تفریط رسد غباوت است( کندذهنی)
اگراین سه مجموع جمع شده(عفیف، شجاع، حکیم )در فرد و جانب اعتدال را رعایت کند این فرد عادل هست
عدالت یعنی حق هر ذی حق را بدهد لذا انسان کامل عادل است این سه مساوی عدالت است زیاده روی آنها ظلم و تفریط آنها انظلام هست
الحمدالله رب العالمین
#بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه فایل۹۳ نهایه الحکمه
ملکه شریف حکمت و شجاعت و و اجتماع که بصورت هیئتی در شخص تحقق یافته که این هیئت حاصله به صورت اعتدال باشد تعبیر به عدالت شود یعنی عدالت از حکمت و عفت و شجاعت از دید فلسفی سنگین تر هست
در سفر چهارم انسان کامل ( من الخلق الی الخلق بالحق )نیازبه ملکه شریف عدالت دارد چون از خلق به خلق سفر دارد چون باید حق هر موجودی را بدهد در مقام الظاهر بااسم الظاهرو در مقام الباطن با اسم در الباطن حق هر موجودی را در نظام هستی اعطا کند نه ظلم و نه النظلام است و تشخیص حد وسط آن با انسان کامل و افرادی که درسیر ولایت کمال یافته اندمی باشد
نه قوای ظاهری و باطنی به اوظلم کند و نه اوبه آنها ظلم کند نه افراط است و نه تفریط
در مرتبه عقل و روح و خیال و قلب از حد اعتدال به در نمی رود ملکه عدآلت خیلی به مزاج ارتباط دارد
انسان کامل معتدل ترین مزاج را بدن وی دارد پس به ملکه عدالت نزدیکتر است عدالتی که در مرتبه نبوبت مطلقه مادون ولایت مطلقه است چون ولایت مطلقه بر اساس اسم الباطن اعطای حق به ذی خق دارد ولایت نبوت بر اساس اسم ظاهر هست
ملکات چهارگانه :
عفت در ملکه شهوت، حکمت در ملکه ی خیر و شر ،عدالت در هیئت اجتماع از ملکات به منزله اصولی هستند که از آنها خیلی فروع منشعب می شوند اینها فضیلت ممدوحه هستند و افراط و تفریط رذیله هستند
ملکوت انسان همان تقریر اوست
تشخیص عمل که تهور، بی باکی..... با انسان کامل هست صراط مستقیم صراط امام معصوم هست
دید از این سوی ما تنافی است و از آن سو مقام عصمت عدالت است و صراط مستقیم
یا معصوم ملاک است اهدناالصراط المستقیم و یا فرقان ملاک است
علم اخلاق محتاج به فلسفه هست چون اخلاق حداکثر در چهار اصل عفت ،شجاعت و حکمت و مجموعه آنها به نام عدالت و فروع را میسازد
کیفیت نفسانی هستند و این کیفیت نفسانیه یکی از مقولات عرض هستند و از ما هیات برخاسته و موضوع فلسفه مربوط به وجود و ماهیت هست کیف نفسانی که باز شود یعنی اخلاق.
خلق واخلاق مربوط به نغس است در حیوانات هم داریم انسانی که در قوس صعود که بالا برود او را تشبیه به فرشته کنند و تنزل کند تشبیه به حیوانات شود
در عالم حیوانات و انسان که متحرک بالا راده هستند و با کمال وجودی کمال می یابد خلق و اخلاق هست خلق گرگ در دریدن هست
در موجودات مجرد عقلی خلق مطرح نیست چون انسان با عفت و شجاعت و حکمت و عدالت به سمت کمال حرکت دارد اما در مفارقات راه ندارد و ملائک صمد ظلی اندنه حقیقی
حال راسخ نشده برخلاف ملکات است حال ریشه کن می شود اما نمی توان ملکه که رسوخ یافته را ریشه کن کرد
اسباب اخلاق (کیفیت نفسانیه )ریشه مسائل طبیعی اشون در طب است باید طب را دانست معالجه اخلاق یا با علم اخلاق یا با علم طب است
الحمدلله رب العالمین