#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_شانزدهم
ابن زیاد تمام مسیرهای منتهی به کوفه را بسته بود تا امام قبل از ورود به کوفه دستگیر شود.
کاروان امام در نزدیکی کوه ذوحُسُم، به حر بن یزید ریاحی و سربازانش که حدود ۱۰۰۰ نفر بودند برخورد کرد.
نقل است سپاه حر سخت تشنه بود و همراهان امام افراد سپاه و حتی اسبانشان را سیراب کردند.
وقت نماز که شد، حر و سپاهش به امام اقتدا کردند و نماز را به جماعت خواندند. پس از نماز امام به سپاهیان حر فرمودند:
شما در نامههایتان نوشتید که به سوی شما بیایم حالا اگر ما را نمیخواهید و نظرتان غیر از این است از همین جا باز میگردم!
حر گفت: من از نامهها بیخبرم!
دو خورجین از نامههای کوفیان را در مقابل حر خالی کردند.
حر گفت: من نامهای ننوشتم و اکنون دستور دارم که دست از شما برندارم تا شما را نزد ابن زیاد ببرم.
امام نپذیرفت.
از آنجا که حر برای امام احترام قائل بود امام را دستگیر نکرد و اینطور پیشنهاد داد که:
نه به کوفه برو و نه به مدینه! راهی دیگر در پیش بگیر. من هم به ابن زیاد گزارش میدهم.
امام پیشنهاد حر را پذیرفت و از کنار کوفه عبور کرد.
سپاه پا به پای کاروان امام حرکت میکرد.
در منزلگاه بعدی، 4 نفر از شیعیان کوفه که از حکومت نظامی ابن زیاد گریخته بودند، به کاروان پیوستند.
طرماح یکی از آنها بود. از امام رخصت خواست تا برای خانواده خود آذوقه ببرد و زود بازگردد، اما وقتی برگشت، عاشورا گذشته بود!
اما سه نفر دیگر در کنار امام به شهادت رسیدند.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛
#قصه_ی_کربلا.... 🏴🏴🏴
#قسمت_چهلم
♦️بشیربنعمروع حضرمی کندی♦️
همان کسی که وقتی خبر اسارت فرزندش، عمرو در ری، به کربلا رسید، امام بیعت از او برداشت تا به کمک عمرو برود. اما او از یاری امام دست برنداشت.
نقل است محمد پسر دیگرش خبر را برای او آورد.
وقتی امام دید او حاضر به ترک کربلا نیست،بهای آزادی عمرو را به محمد داد تا برای خلاصی برادرش تلاش کند
♦️ضرغامة بن مالک تغلبی♦️
یاور مسلم بود. بعد از مسلم خود را یاری کننده عمر سعد جا زد و با لشکر او به کربلا آمد، اما به امام پیوست.
♦️حجاج بن مسروق جعفی♦️
همان کسی که از سوی امام انتخاب شد تا با عبیدالله بن حر جعفی صحبت کند و او را به یاری بخواند.
(بخوانید #قسمت_هفدهم)
از مکه با امام همراه شد. صدای خوشی داشت و موذن کاروان بود.
♦️ابوالحطوف بن حارث انصاری و سعد بن حارث انصاری♦️
دو برادر که روزگاری در صفین و در کنار مولا شمشیر زدند، زمانی در نهروان شعار “لا حکم الا لله“ سر دادند و به خوارج پیوستند! و در سال ۶۱ به سپاه عمر سعد ملحق شدند.
لابد آنها هم شنیده بودند که حسین از دین خارج شده و از خلیفه برائت جسته!
نگاه ساده لوحانهی آنها، دین خدا را در دست خلیفه میدید و حقیقتاً برای نجات دین بر امام شوریده بودند!
و شاید خدا به دل ساده ایشان رحم کرد و در روز عاشورا تمام پردهها را از مقابل چشمانشان کنار زد و حقیقت را دریافتند.
در عصر عاشورا یقین کردند که حق کجای معرکه ایستاده!
وقتی دیدند همرزمانشان به خیمهها هجوم میبرند، شمشیرشان چرخید به طرف سپاه عمر سعد و با آنان که
حرمت خیمهها را نگه نداشتند سخت برنده شد.
تا جایی که خدا توبه آنان را پذیرفت و خونشان را با خون یاران امام در آمیخت.
♦️نافع بن حلال♦️
اصالت یمنی داشت اما در کوفه ساکن بود
همراه با طرماح و چند تن دیگر به امام پیوست (بخوانید #قسمت_شانزدهم )
تیرهایش را زهرآلود کرده بود
و نام خود را بر تیرها هک کرده بود.
تیرهایش که تمام شد، شمشیر کشید و ۱۳ نفر را زخمی و یا به درک واصل کرد.
در حالی که هر دو بازویش را شکسته و یا قطع کرده بودند، او را دستگیر کردند و نزد عمر سعد بردند.
عمر گفت: «نافع؛ چرا با خود چنین میکنی!؟»
_ : «پشیمان نیستم! اگر بازوانم را نشکسته بودند بیشتر میکشتم...»
شمر گفت باید او را کشت و با اجازه عمر سر از تنش جدا کرد.
ادامه دارد...
🏴ســـراج بانوان البــــــرز
┏━━ °•🥀•°━━┓
@seraj_alborz
┗━━ °•🥀•°━━┛