❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
از جمله فضایل اخلاقی شهید بی اهمیت بودن مال دنیا و مسائل مادی برای ایشان بود و چشم به مال دنیا نداشت.
شهید مرادخانی وقتی بر اثر اتفاق، مالی را از دست میدادن به هیج وجه بابت از دست دادن مال ناراحت نمیشدند و خم به ابرو نمی آوردند و میگفتند: " این پول و اموال دست ما امانته و همون کسی که داده میتونه پس بگیره"
و چشم به مال دنیا نداشت و دلبسته به مال دنیا نبود و از دنیا و مال دنیا دل کنده بود.
#شهید_محرمعلی_مرادخانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سلام✋
🌸چلهمون از امروز شروع میشه
ترک یک گناه و نذر لبخند صاحب الزمان(عج)
💪میخوایم کمر همت ببندیم و گناه نکنیم تا دل حضرت مادر(س) رو شاد کنیم و در ظهور آقامون حضرت حجت(عج) مؤثر باشیم.
یا زهرا✌️
#کانال_ستارگان_آسمانی_ولایت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_14382337.mp3
6.02M
#بسم_رب_الحسین
زیارت عاشورا
با صدای حاج #صادق_آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#کانال_ستارگان_آسمانی_ولایت
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
شهید مدافع حرم #محمدحسین_مرادی
نحوه #شهادت :
ماموریت داشتیم سه هدف را با یک قبضه بزنیم،مسجدی در نزدیکی ما و تک تیر انداز روی آن مستقر بود .من با تخته جلوی پنجره را بسته بودم که جلوی دید را بگیرم .قبضه را آماده کردیم و بچه ها در جای خودشون مستقر شده بودندتا ما رو پوشش دهند.اسلحه ما یک اسلحه دست ساز پرتاب موشکی بود.قبضه را مستقر و روی هدف تنظیم کردیم تا زمان شلیک اعلام شود.نخستین شلیک دقیق بود و به هدف اصابت کرد.بر اثر فشار پرتاب موشک دیوار ریخت و در تیررس آن ها قرار گرفتیم .تک تیر انداز ها روی مناره مسجد پناه قرار گرفته بودند.پشت بی سیم اعلام میکردند چرا هدف دوم را نمیزنید ؟برای اینکه قبضه را جابه جا کنیم نیاز به یک تکه شیلنگ داشتیم که باید از طبقات پایین می آوردند .
محمد حسین گفت حاجی من برم.گفتم یکی از بچه ها رو فرستادم.
محمد حسین پسر شجاعی بود.گفتم:نرو،گفت :حاجی مواظبم.گفتم مواظبی ولی نرو. یک لحظه روم رو برگردوندم با دوستم صحبت کنم یک دفعه صدای یا حسین ش بلند شد.سینه خیز اومدم دستهایش رو بگیرم یک دفعه دستش تا شد و داد زد و فهمیدم دستش تیر خورده است.هر طور بود ۷،۸متر کشیدمش عقب و به دیوار پناه اوردم.سریع تیری که در سینه زیر قلبش بود رو در آوردیم.با یک چفیه که پسرم از کربلا آورده بود زخمش رو بستم.ساختمان زیر آتش دشمن بود. محمد حسین را روی یک تشک گذاشیم و از پله ها پایین آوردیم و به در مانگاه رساندیم.مدام میگفت: جگرم میسوزه و تقاضای آب میکرد تیری که به او اصابت کرده بود زاویه دار بوده و به ریه وپرده دیافراگم ،پانکراس و کلیه اصابت کرده بود.سوم محرم تیر خورد،و بعد از عمل سنگین ۱۴ روز در کما بود.
*
هر سال هر جا که بود خودش را برای عزاداری ماه محرم به مجیدیه میرساند.اما اون سال تاسوعا و عاشورا شد و محمد حسین نیامد.....
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مداحی آنلاین - بیانات دلنشین امام هادی - آیت الله جوادی آمنمل.mp3
451.3K
♨️ چه کسانی در دنیا سود بردند؟
موضوع👈 #امام_هادی (ع)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎤آیت الله #جواد_آملی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@setaregan_velayat313
کاشکی تو هم📝 وصیت نامه داشتی😢
.
.
تو اتاق نشسته بودم داشتم فکرای جورواجور میکردم 🤔
یه لحظه چشمم به عکس دایی احسان خورد🙄
بغض گلومو گرفت دیروز داشتم به وصیت نامه 😓یکی از شهدای مدافع حرم نگاه میکردم تو نت📲 گلایه کردم آخه دایی چرا وصیتنامه ننوشتی☹️اصلا باور نمیکنم که به فکر وصیت نبودی😔نگاهی به عکسش انداختم احساس کردم که بهم لبخند زد 😊رو بهش گفتم کاشکی میشد قبل از سالگردت وصیتنامتو پیدا کنم شاید هم ننوشته باشی😪نمیشه یه وصیت بفرستی از بهشت🙁یه لحظه به فکر خودم خندم گرفت اشکمو پاک کردم و رفتم تو گوشی و شروع کردم به دیدن کلیپ ها و شنیدن ویس صداش 📲
دو شب بعد اومد به خوابم 🕢گرسنش بود براش غذا آوردم 😔تو خواب میدونستم که شهیده برام تعجب آور بود چرا اهل خونه عادی رفتار میکنن😞بغلش کردم ی دل سیر گریه کردم ازش پرسیدم اونجا چطوریه 😇با خنده ای کشیده گفت خیلی خوبه اونجا میوه هایی داره که حتی فکرشو نمیکنی و تا حالا ندیدی همه با هم مهربونن😍یه لحظه خواستم بپرسم شهادتت چطوری بود؟ اما زبونم نمیچرخید که بگم 😔حتی گفتنش توی خواب هم برام عذاب آور بود 😓یه لحظه مثل برق گرفته ها از جا پریدم گفتم دایی همه وصیت نامه دارن چرا تو وصیت نامه نداری 😩گفت برو کاغذ وخودکار بیار برات بنویسم خوشحال بلندشدم رفتم دنبال کاغذ ،اومدم دادم دستش😊یه دفعه کاغذا تبدیل به بوم نقاشی شد و خودکار قلم مو با خوش خطی و با حوصله شروع به نوشتن کرد زیرش رو تاریخ زد داد دستم 📜📝
نگاش کردم نوشته بود [شما را به پهلوی شکسته مادرم فاطمه زهرا (س)حجابتون رو رعایت کنید وگرنه حق خون من و بقیه شهدا به گردن شماست] 😔
تاریخ رو نگاه کردم نوشته بود ۹۵/۸/۱۱
گفتم دایی تو شهید شدی 😱کسی باور نمیکنه این تاریخ رو قلمو رو برداشتم و نوشتم ۹۴/۹/۱۲ گفت نه عوضش نکن 🙁چیزی نگفتم بلند شد🙄گفت میخواد بره همه خوانواده عادی خداحافظی کردن 😊👋 انگار تنها کسی بودم که میدونستم شهید شده ومیخواستم از تمام لحظات موندش استفاده کنم😞گریه کردم رفتم بغلش 😄خنده ای کرد زیر گوشم آروم گفت بهت نامه میدم بی خبرت نمیذارم 😍ناخواسته اشک رو صورتم خشک و تبدیل به خنده شد هر شب براش نامه مینوشتم و اونم جواب میداد📝
یهو از خواب پریدم 😱تند رفتم سراغ دفترم و شروع کردم به نوشتن میدونستم خوابا زود یادم میره 😖😖
.
.
دوماه بعد تاریخ ۸/۱۰حدود ساعتای ۱۱شب از بازار اومدم ☹️یهو دلم هوس دیدن اتاق دایی و موتورش رو کرد 😄آخه ما با این موتور خیلی جا ها رفتیم و خاطره داشتیم 🙂رفتم خونه خالم سلام کردم سریع رفتم تو اتاق دایی چراغش روشن نمیشد💡اما نور چراغ برق کوچه اتاق رو روشن کرده بود،با دیدن موتورش لبخند خیلی درد آوری اومد روی لبم با بغض نگاش کردم خاطرات عین یه فیلم جلو چشام رد شد 😔یه چمدون بود درشو باز کردم پرش کتاب بود ،کتابایی مثل صحیفه امام ،زندگی نامه شهدا،استفتائات رهبری و خیلی کتاب سیاسی و اعتقادی😇...
تازه رفته بودم حوزه با خودم گفتم حتما بدردم میخوره داشتم میگشتم یه دفتر خیلی معمولی📔 روش نوشته بود احسان فتحی نظرمو جلب کرد برش داشتم همینطور نگاش میکردم شماره دوستاش و هم دوره ای هاش بود 👬گفتم بدردم میخوره شاید عکسی چیزی داشته باشن از دایی،همینطور ورق میزدم یهو کلمه وصیتامه رو دیدم قلبم به شدت میزد نگاه به متن نکردم فقط بستمش و جیغ کشیدم 😱😱مامانم و خالم با مامان بزرگم فک کردن از ناراحتی جیغ کشیدم دویدن سمت در گفتن چیه فاطمه چرا جیغ زدی با بغض گفتم وصیتنامه دایی 😞😭سه تایی بغض کردن و خواستن وصیت رو براشون بخونم ...
.
.
.بعداز سه روز از😍😍 ماجرا وصیتنامه رو برداشتم داشتم تو دفتر خاطراتم مینوشتم باید اون روزی رو که پیدا کردم رو تاریخ میزدم😇با خودم فک کردم ۱شب میشه ۱بامداد روز بعد 🤔تاریخ زدم ۹۵/۸/۱۱ یهو یادم به خوابم اومد رفتم صفحه های قبلی دفترچه خاطراتم و تاریخ رو خوندم درست بود همون تاریخی که روی بوم نقاشی دایی زده بود ...😊😊دایی بهم تاریخ پیدا شدن وصیتنامه رو گفته بود و نشون داد به حرفام گوش داده بود ومیخواست من وصیت روپیدا کنم....😊
راوی : #خواهر زاده شهید (فاطمه فتحی)
#شهید_احسان_فتحی
#شهدا
#وصیت_نامه
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313