eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
157 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیقانم دعا کردند ُ رفتند مرا زخمے رها کردند ُ رفتند https://eitaa.com/setaregan_velayat313
این عڪس رو توی پیاده روی اربعین ازش گرفتم گفتم : حجت این عڪس خوراڪ شهادتتہ ... روز تشیعش همین عڪس رو قاب ڪردند و جلوی تابوتش میبردند... شهادت تاسوعای ۹۴ @setaregan_velayat313
ساعت به وقت عاشقی،هنگامه ی پرواز درظهر #تاسوعا شده بال ملائک باز آغوش بازکرده خدابهرتوای دوست آغازاین دنیای شیرین،گوارا بادت ای دوست «ساعت11:30_ روزجمعه»ساعت شهادت #شهیدمصطفےصدرزاده
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
ساعت عروج ملڪوتی بسیجی شهـید "سید ابراهـیم" پایان ماموریت یڪ بسیجی #شهـادت است #شهید_مصطفی_صدرزاده
🌷 💠ساعت به وقت شهادت 🔰انگار دلم از داغون بود. از استرس داشتم خفه می‌شدم😰. من توی این دو سال و نیم دائم می‌خوندم. حتی جای لالایی🎶 محمدعلیم آیةالکرسی می خوندم. 🔰فاطمہ می‌گفت: " چرا برای من نمی‌خونی؟" می‌گفتم این برای . نمی‌تونستم آیةالکرسی بخونم. همش نصفه می‌خوندم باقیش فراموشم می‌شد😢. 🔰تا ظهر تاسوعا نمی‌تونستم جایی بند بشم. همیشه دلم به این خوش بود تا من ندم اتفاقی برای عزیزم نمیوفته🚫. اون روز ظهر رفتم . 🔰نمی‌دونم چرا روحانی داشت اون هم به فارسی می‌خوند. دعای علقمه خودش روضه بازِ😭. اومدم دعای همیشه خودم را بگم که زنده و سالم بیاد، شرمم شد😔. 🔰فقط به اندازه چند دقیقه از شرمندگی گفتم: " هر طور صلاح می‌دونید و خواست شماست، فقط همین👌."وقتی ساعت⏰ را گفتن شوکه شدم😦. 🔰من روز به وقت ما ساعت ١٢ این رو گفتم. مصطفام ظهر تاسوعا به وقت ساعت ۱۱:۴۰ شهید شد🌷 و خدا و بیت رو دید. این رو هم بگم که ساعت ما یک ساعت از سوریه جلوتره🕐. یعنی فقط چند دقیقه قبل خدا خودش دلمـ❤️ رو راضی کرد. راوی: https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+مختار: تو چرا از قافله‌ی عشق جامانده‌ای کیان؟ -کیان: راه گم کردم ابواسحاق... +مختار: راه بلدی چون تو که را گم کند، نابلدان را چه گناه؟ -کیان: راه را بسته بودند، از بیراهه رفتم. هرچه تاختم مقصد را نیافتم، وقتی به نینوا رسیدم، خورشید بر نیزه بود... +مختار: شرط عشق جنون است. ما که ماندیم "مجنون" نبودیم...🏴 🎬 دیالوگ مختارنامه https://eitaa.com/setaregan_velayat313
علامه #وصیتــ کرده بود :  دستمال خیس #اشڪ_مُحرمش را توی قبرش بگذارند!! ڪه #توشه_آخرتش باشد... پس #چــادر من را هم با من دفن کنید. جز قطره اشک هایی که هر سال محرم رویش می ریزد ... توشه دیگری نزد حسین(علیه السلام) ندارم. #اللهم_الرزقنا_شفاعة_الحسین😭 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جـــاے شهیـــد صدر زاده خالے😔 ڪه همیشه این مداحے رو مےخوند:😭👇 ســـوے حسیـــن رفتــــن 💔 بـــا 😭 اخـــرشم پیش ارباب با چهره‌ے خونیــن رفت😔💔 @setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
✨#عـشـق_واحـد ✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـفـتـاد و نهـم ۱۳ بهمن ماه! سرمای عجیبی همه جای شهر را پوشانده ب
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـشـتـادم تشییع جنازه ی با شکوهی بود. جمعیت زیادی هم امده بودند. اما خب بسیار دلگیر بود. انگار همه در خفگی به سر میبردند. دلم برای نرگس اتش میگرفت. کنارش که مینشستم و شروع به حرف زدن میکرد تمام غم های دنیا روی سرم اوار میشدند. او چگونه میتوانست به این اسانی نبود مصطفی را تحمل کند؟ چگونه نبودش را میپذیرفت؟ هیچکس جز من نمیتوانست درک کند که چه آشوبی در دل این زن به‌پاست. حال محمدحسین هم که اصلا گفتنی نبود. نگاهش، حرف هایش، چشم هایش، صدایش، همه و همه ریشه ی نگرانی را در دل من میکاشتند. میدانستم دردش چه بود. میدانستم دگر ماندن در این جمهنم برایش عذاب بود. میفهمیدم که تنها به پریدن فکر میکرد... در این بین من حال مبهم و مسخره ای را داشتم با ذهنی که کارش شده بود فکر و خیال! *** چهلم مصطفی بود. امیرعباس را پیش مامان گذاشته بودم و با محمد به مراسم رفتیم. روی موتور بودیم و از مسجد برمیگشتیم. انقدر خسته بودم که دگر نمیتوانستم چشم هایم را باز نگه دارم. سرم را روی شانه ی محمد گذاشتم و همین که خواستم چشم هایم را ببندم مانع شد: _لیلی فردا برو دنبال کار. متعجب شدم و سرم را بلند کردم: _کار برای چی؟ مگه ما مشکل مالی داریم؟ _نه بخاطر خودت میگم. دلت واس خبرنگاری تنگ نشده؟ _خب اره شده. ولی امیرعباس رو چیکار کنم. _بابا بچم سه سالشه مردی شده واس خودش. بزارش پیش مامان من یا مامان خودت. با لحن مشکوکی پرسیدم: _حالا چیشده یهویی این فکر زد به سرت؟ _شاید تو اینده نیاز به شغل داشته باشی. منظورش را فهمیده بودم. باز قیافه ام در هم رفت. سعی کردم اهمیت ندهم. تنها دست به سینه دوباره سرم را روی شانه اش گذاشتمو همانطور که چشم هایم بسته بود گفتم: _مثل اینکه تو بارو بندیلتو بستی! میخوای مارو تنها بزاری جناب سرگرد؟ _من هیچوقت شما هارو تنها نمیزارم. همیشه کنارتونم. حتی بعد از مرگم. دوبار، مشتش را روی قلبش کوبید و ادامه داد: _درست اینجا! توی قلبت. دستم را دور کمرش حلقه کردمو همانطور که صورتم درست کنار گوشش بود گفتم: _محمد قول میدی اگه یه روز خدایی نکرده، خدایی نکرده، خدایی نکرده،... ناگهان وسط حرفم پریدو گفت: _ای بابا اگه یه روز شهید بشم؟ خب؟ _قول میدی هر شب بیای به خوابم؟ _اول اینکه حالا کو تا من شهید شم. بعدشم من اگه برم اون دنیا، اگه جام خوب بود. کل روزو میشینم از اون بالا نگات میکنم تا بلاخره بیای پیش خودم. در جریانی که دل دیوانه ی ما قفل است به دل شما. خندیدم و گفتم: _حالا خدانکنه شهید بشی! صدایش را در گلو انداخت و گفت: _لیلی خانم این بدترین دعاعه که واس من میکنیا! _همینه که هست! من نمیتونم چیز دیگ ای بگم! ادامه دارد...
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـشـتـاد و یکم صدای انفجارو بمب و شلیک گلوله ها مغزم را اره کرده بود. خودم را نمیدیدم اما انگار آنجا بودم. حسابی ترسیده بودم. همه چیز جلوی چشم هایم تکان میخورد. دور خود میچرخیدم انگار! ناگهان نگاهم به نگاه محمدحسین گره خورد که تفنگ به دست با لباس نظامی رو به رویم ایستاده بود. امیدی در دلم نشست. با خوشحالی به سمتش دویدم. اسمش را فریاد میزدم. در مقابل ترس و استرس و فریاد های من لبخندی زیبا بر لب داشت و در ارامشی کامل سیر میکرد. چقدر نورانی شده بود. چقدر ارام تر از همیشه به نظر میامد‌. در یک قدمیش ایستادم و همین که خواستم قدم بعدی را بردارم گلوله ای صاف با قلبش برخورد کرد... با سیلی که با شدت به صورتم خورد از جا پریدن و با چهره ی امیرعباس بالای سرم مواجه شدم. همانطور ک نفس نفس میزدم و نمیفهمیدم کجا هستم گفتم: _چیکار میکنی امیر؟ _مامان کجایی؟ همش داشتی داد میزنی میگفتی محمد حسین! متعجب نگاهش میکردم. یعنی تمامش خواب بود؟ از جا بلند شدم. لیوان اب را سر کشیدم و به سمت دست شویی رفتم. چند بار به صورتم اب زدم. اصلا حال خوبی نداشتم! گنگ بودم... خالی از هر چیزی... این چه خوابی بود من دیدم؟ در ایینه با نگاه نگرانی به چشم های بی قرارم خیره شدم. ناخواسته چیزی به گلویم‌ چنگ زد و بغضی در دلم نشست. این خواب چه معنی داشت؟ سعی کردم ارام باشم و به خودم بیایم. صبحانه امیرعباس را دادم و راهی مهدش کردم. بعد هم خودم سر کار رفتم. در همان دفتر قبلی با همه ی ‌مشکلاتی که داشت مشغول کار شده بودم. رئیس دفتر از کارم راضی بود و نتوانست استخدامم نکند‌. و باز من بودم و یک میکروفون و ذهن کنجکاوی امان استراحت نمیداد. *** کل روزم صرف فکر کردن به آن خواب لعنتی شده بود! تا میامدم نفس راحتی بکشم تصویر محمدحسین از جلو چشم هایم رد میشد. میدانستم من بی دلیل خواب ندیده بودم. اصلا دگر نمیگذارم برود. باید بماند کنار خودم. همین جا کارش را درست کند و بماند. _اره! اینجوری دل منم اروم‌ میگیره! دیگه نمیترسم که اتفاقی براش بیفته! واقعا مثل بچه ای شده بودم که ترس از خراب شدن عروسک مورد علاقه اش را داشت. موبایلم زنگ خورد. خود حلال زاده اش بود! نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم عادی حرف بزنم: _س..سلام عزیزم. _سلام لیلی خانم‌. خوبی؟ لحظه ای این فکر از سرم رد شد که اگر من نتوانم این صدا را بشنوم چه میشود؟کمی مکث کردم. ناخواسته بغضی در صدایم نشست. من چه مرگم شده بود! ارام گفتم: _اره..خوبم.. تو خوبی؟ _نه نیستم. _چرا؟ _چون تو خوب نیستی! چیشده؟ به سختی و زوری خندیدم و گفتم: _نه! نه من.. من خوبم! با لحن ارام و دلنشینی گفت: _لیلی! چیشده؟ دگر نقش بازی کردن بی فایده بود. خودم را رها کردم و با صدایی ک میلرزید گفتم: _نمیدونم..حالم اصلا خوب نیست... همش دلشوره دارم. _خیلی خب! من دارم میام دنبالت. _الان؟ _اره همین الان.. ادامه دارد...
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت هـشـتـاد و دوم روی نیمکت نشستیم. همانطور که دست هایم را با لیوان داغ چایی گرم میکردم خیره به زمین مانده بودم. او هم همچنین خیره به من مانده بود. با لحن کلافه ای گفت: _خانم حسینی زیرلفظی میخوای؟ یه چیزی بگو خب. نگاهش کردم و با لبو لچه اویزان گفتم: _چی بگم؟ _بگو چیشده... کسی بهت حرفی زده؟ _نه _اتفاق بدی افتاده؟ _نه _امیرعباس چیزیش شده؟ _نه _ای بابا... خب من دیگه پوچ شدم خودت بگو. اخمی به چهره نشاندم و همانطور که سرم پایین بود گفتم: _محمدحسین از سپاه قدس بیا بیرون! همینجا پیش خودمون بمون. روحرفم نه نیار به خدا اگه اما و اگری بیاری حلالت نمیکنم. چیزی نگفت. سرم را بالا اوردم و نگاهش کردم. بهت زده خیره به چشم هایم مانده بود! دقیقه ای گذشت و او همچنان در سکوت به سر میبرد. ارام گفتم: _ محمد شنیدی حرفمو؟ نگاهش را از من گرفت. دست هایش را پشت گردنش قفل کردو به نیمکت تکیه داد. نفس خسته اش را با صدا به بیرون فوت کرد. در همان حالت چشم هایش را بست و گفت: _خسته شدی؟ _نه! _پس چرا یهو زدی زیر قول و قرارامون؟ قرار ما چی بود لیلی خانم؟ _اصلا من ترسو شدم. میترسم یه روز دیگه نبینمت محمد. قول و قرار؟ اصلا من میزنم زیر همه ی قولام. _بهت گفته بودم من بعد مرگمم همیشه کنارتم. از چی میترسی؟ _اصلا من به درک! چطور میتونی از امیرعباس بگزری؟ _فکر کردی برام اسونه؟ من اگ اونجا دارم میجنگم بیشترین دلیلش امیرعباسه! لیلی تو نمیدونی اونجا چه خبره... نمیدونی... اگه من و امثال من بیرون از این مرزا نجنگن باید اینجا جلوی چشم های همین بچه ها بجنگن. بابا عزیزم تو که خودت اینارو از بری! به یک جفت تیله ی طوسی بی قرار خیره شدم. قطرات اشک چشم هایم را پر کردند. بغض بی صدایی به گلویم چنگ زد و ارام و ارام تبدیل به اشک شد. چطور به او میگفتم که اگر برود شاید این اخرین دیدارمان باشد؟ اشک هایم را که دید فهمیدم که چیزی ازارش داد. دستم را در دستش فشرد و گفت: _باشه! خودتو اذیت نکن. فردا میرم انتقالی میگیرم. چطور او را از ارزویش منع میکردم در حالی که بخاطر من از هر چیزی میگذشت؟ همانطور که اشک میریختم تیر خلاص را زدم و گفتم: _محمد تو اینبار شهید میشی! خندید و گفت: _خدا از دهنت بشنوه... چه عجب... با کلافگی دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم: دارم جدی حرف میزنم. دیشب خواب دیدم... از سیر تا پیاز خوابم را برایش تعریف کردم. ابتدا متعجب نگاهم کرد و بعد چند ثانیه لبخندی از سر شوق روی لبش نشست و گفت: _خب پس، به سلامتی مام رفتنی شدیم که... بابا این گریه هارو بزار بعد شهادتم خانم! با چه ارامشی حرف میزد. دوست داشتم سیلی محکمی نثارش کنم بلکه این ارام بودنش کمتر حرصم دهد. همانطور که با عصبانیت نگاهش میکردم از جا بلند شدم و گفتم: _خیلی مسخره ای! خواستم قدمی بردارم که بلند شد. جلویم ایستاد. با همان خنده ای ک سعی در جمع کردنش داشت: _خیلی خب! ببخشید... سرم پایین بود و سکوت کرده بودم. بعد دقیقه ای با کلافگی گفت: _ای بابا! لیلی خانم کشتی مجنون و با این اشکات! پاک کن اشکاتو من که هنوز اینجام! اصلا بیا بریم دیگه به اون خواب قشنگتم فکر نکن! بزار فقط من فکر کنم! خندید! انگار علاقه ی زیادی به حرص دادنم داشت. با مشت به بازویش کوبیدم و گفتم: _ انقدر منو اذیت کن تا بلاخره موهام سفید شه... همانطور که دستش را در دستم قفل کرد تا برویم گفت: _اگه خودتو وقتی حرص میخوری میدیدی صد بار عاشق خودت میشدی.. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرسپردند و سرفدا ڪردند ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء ذڪر لبهـایشان دمِ آخر "لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری" #شهـدای_تاسوعا #شهـید_پویا_ایزدی #شهید_امین_ڪریمی #شهـید_عبدالله_باقری #شهـید_حجت_اصغری #شهید_محمد_جاودانی #شهـید_ابوذر_امجدیان #شهـید_سجاد_طاهـر_نیا #شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم #شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔴اعمال شب عاشورا ♦️۱- احیاى شب عاشورا در روایتى از رسول خدا(ص) آمده است که «هر کس شب عاشورا را بیدار بماند (و به عبادت بپردازد)، گویا عبادت فرشتگان را انجام داده است...». ♦️۲ـ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: در شب عاشورا، چهار رکعت نماز مى‌گذارى و در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و پنجاه مرتبه سوره «توحید» را مى‌خوانى وقتى که در رکعت چهارم سلام نماز را گفتى، ذکر خدا را بسیار بگو و بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) صلوات بفرست و تا مقدارى که ممکن است بر دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) لعنت فرست. ♦️ ۳ـ صد رکعت نماز بجا مى‌آورى، هر دو رکعت با یک سلام، که در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و سه بار سوره «توحید» را مى‌خوانى و پس از پایان این نمازها، هفتاد بار مى‌گویى: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ». رسول خدا(ص) فرمودند: کسى که این نماز را بخواند وقتى که بمیرد، خداوند قبرش را معطّر و خوشبو مى‌کند و هر روز - تا هنگام دمیدن صور - نورى وارد قبرش مى شود... ۴-و نيز چهار ركعت نماز در آخر شب كه در هر ركعت پس از سوره حمد،هركدام از آية الكرسي و سوره هاي توحيد و فلق،و ناس را ده مرتبه بخواند،و پس از سلام صدمرتبه سوره توحيد را قرائت كند. 🔴 اعمال روز عاشورا مى‌دانیم روز عاشورا که روز شهادت امام حسین(ع) و یاران باوفاى اوست، روز اندوه و غم و مصیبت ائمّه اطهار(علیهم السلام) و شیعیان آنها است و بر انجام اعمال و رعایت امورى در این روز تأکید شده است، مانند: ♦️۱ـ شایسته است شیعیان در این روز دست از کسب و کار بکشند و نیازهاى خانه را در این روز تهیه و ذخیره نکنند و به عزادارى و نوحه سرایى بپردازند و همچون کسانى که عزیزترین افراد خویش را از دست داده‌اند، غم زده و اندوهگین باشند. امام على بن موسى الرضا(ع) فرموده‌اند: «هر کس در روز عاشورا، دست از تلاش براى دنیا بردارد، خداوند حاجت‌هاى دنیوى و اخروى او را برآورده مى‌سازد و هر کس که روز عاشورا، روز اندوه و غم و گریه‌اش باشد، خداوند روز قیامت را روز سرور و شادى او قرار دهد و در بهشت با دیدار ما، چشمش روشن مى‌شود و هر کس که روز عاشورا را براى خود روز برکت بداند و در آن روز براى منزل خویش اموالى را ذخیره سازد، آن اموال براى او برکتى نخواهد داشت. (البته کسانى که با مسائل بسیار ضرورى مردم سر و کار دارند مانند پزشکان کشیک و امثال آنها از این امر مستثنا هستند). همچنین در این روز از لعن و بیزارى جستن از قاتلان آن حضرت غافل نشوند و بر این امر تأکید کنند. ♦️۲ـ امام باقر(ع) فرموده‌اند: «شیعیان در این روز به یکدیگر تسلیت بگویند و چه بهتر که با این جمله‌ها باشد: عَظَّمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ، وَ جَعَلَنا وَ إِیاکُمْ مِنَ الطّالِبِینَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِیهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَیهِمُ السَّلامُ. بزرگ گرداند خدا پاداش ما را در سوگواریمان بر حسین(ع) و قرار دهد خداوند ما و شما را از خون خواهانش به همراه ولیش امام مهدى از خاندان محمّد(علیهم السلام). ♦️۳ـ مرحوم «ابن قولویه»(رحمه الله) مطابق روایتى مى‌گوید: کسى که در روز عاشورا کنار قبر امام حسین(ع) باشد و زائران را (کمک کند و) آب دهد، مانند کسى است که لشکر آن حضرت را سیراب کرده باشد و گویا با آن حضرت در کربلا حاضر بوده است. ♦️۴- هزار مرتبه بر قاتلان آن حضرت لعنت کند و بگوید: اَللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَینِ(علیه السلام). ♦️۵ـ خواندن هزار مرتبه سوره «توحید» در این روز فضیلت فراوانى دارد. امام صادق(ع) فرموده است: "هر کس در روز عاشورا هزار مرتبه سوره «توحید» را بخواند، خداوند رحمان به وى نظر (رحمت) افکند و هر کس را که خداوند رحمان (با دیده رحمت) نظر کند، وى را مجازات نخواهد کرد. ♦️ ۶ـ در روز عاشورا شایسته است که از خوردن و آشامیدن بدون اینکه قصد روزه کند خوددارى کرده تا اینکه وقت عصر فرا رسد و از غذا و آب مختصرى (که مصیبت زدگان استفاده مى‌کنند)، تناول کنند. مرحوم «علاّمه مجلسى» در کتاب «زاد المعاد» گفته است که بهتر است روز نهم و دهم ماه محرّم را روزه نگیرند، زیرا بنى امیه این دو روز را براى برکت و شکر بر قتل امام حسین(ع) (به عنوان ظاهرسازى) روزه مى‌گرفتند، از طریق اهل بیت(علیهم السلام) احادیث فراوانى در مذمّت روزه این دو روز، مخصوصاً روزه روز عاشورا نقل شده است. همچنین در این روز، از مزاح و خنده و دیگر سرگرمى‌هاى مسرّت بخش دنیوى خوددارى کنند. ♦️۷ـ سزاوار است هنگام غروب روز عاشورا، به یاد مصائب فرزندان و اطفال و زنان حرم امام حسین(ع) باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیخواهد سر تنی که تن ندارد😭 قربان آن که انگشتر ندارد تسلای دل داغدار امام زمان عج الله https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه شبی است امشب در کربلا خیمه ها پر گشته از عطر خدا صوت قرآن و نماز است و دعا ولی ... امان از دل زینب امان از دل زینب... https://eitaa.com/setaregan_velayat313
امشب رسدبہ گوش مناجاٺ عاشقان فردابہ روےخاڪ بدنּ‌هاے بے‌‌سراسٺ امشب،علم بہ دسٺ علمدارڪربلاسٺ فرداتنش بہ علقمہ درخونּ شناوراسٺ #شب_عاشوراسٺ_امشب #ڪربلا_غوغاسٺ_امشب🍂 🏴😭😭 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
انا لله وانا الیه راجعون توصیه به مؤمنین برای خواندن نماز لیله الدفن امشب تو مراسم امام حسین و شب عاشورا فراموش نشه برای طلبه شهیدی که ناجوانمردانه مضروب و امروز تشییع شد. ⭕️⭕️دو رکعت رکعت اول حمد و آیه الکرسی رکعت دوم حمد و ده بار سوره قدر بعد از سلام: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ محمدِ بنِ غلامعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا