eitaa logo
Seyed_mood
903 دنبال‌کننده
145 عکس
6 ویدیو
0 فایل
ساسانم، از نوع سید مشخصات ؟ اولین پین کانال کانال بروبَچ @post_sher @syndromepezeshki @MedMoments @MedStuMood اگه حرفی داشتی … : https://harfeto.timefriend.net/17220044460227
مشاهده در ایتا
دانلود
یه بار دیدم یکی داره درسای دبیرستان میخونه ، با خودم گفتم این دیگه چه طوری اومده اینجا ؟! واسه ورود کارت دانشجویی میخوان که ! بعد فهمیدم ممکنه بچه ی یکی از کارکنای دانشگاه باشه . به هر حال ؛ تبعیض نیست این ؟! شاید بگین خب بابا یا مامانش تو دانشگاه کار میکنن اینم میاد اینجا تا کنارشون باشه . خب الان دو تا سوال ؟ ۱- تو قانون نوشته شده که بچه ی کارمندای دانشگاه میتونن بیان کتابخونه مرکزی درس بخونن ؟ ۲- بچه ی یه کارگر که میاد اونجا کار میکنه هم میتونه استفاده کنه از اون کتابخونه ؟ جوابشونو نمیدونم واقعا
داشتم به این فکر میکردم که : میشه یا بهتر نیست زیاد درس بخونم ولی نمره برام مهم نباشه ؟ از مسیر لذت ببرم و درس رو به خاطر نمرش نخونم ؟ اصلا درسته این کار ؟ منکه دیگه دانشگاه قبول شدم حداقل از درس خوندنم لذت ببرم ، ولی آخه اگه نمره خوبی نگیرم لذت داره اون درسه ؟
Seyed_mood
داشتم به این فکر میکردم که : میشه یا بهتر نیست زیاد درس بخونم ولی نمره برام مهم نباشه ؟ از مسیر لذت
اصلا شاید اشتباه باشه یکی فقط درسو چون دوست داره بخونه ! یه بار میخونه ، دوبار میخونه درسو متوجه میشه ولی خب یادش میره ! تا امتحان نباشه اونقدری نمیشینه پشت کتاب تا کامل مسلط بشه رو مبحث . و خب اگه کامل مسلط نباشه تو یه رشته مثل پزشکی ممکنه به قیمت جون یک یا … نفر تموم شه.
Seyed_mood
اصلا شاید اشتباه باشه یکی فقط درسو چون دوست داره بخونه ! یه بار میخونه ، دوبار میخونه درسو متوجه میش
ولی حالا بیاین برسیم به این قسمت که یکی خیلی خوب درسو خوند ولی نمرش بد شد . کاش بشه به اون مقامی رسید که بعد تلاش هات چه ۲۰ گرفتی چه ۰ ، بگی به من چه ؟ خب ؟ ۰ گرفتم دوباره امتحان میدم ، یا یه کار دیگه میکنم ؛ خلاصه که بری مرحله بعد ! گیر نکنی تو اون ۰ یا ۲۰ لامصب . یه جایی بودم طرف میگفت تو کار فرهنگی نتیجه به تو ربطی نداره ، اون با خداست ؛ ذاتا اصلا مگه فقط تو کار فرهنگی نتیجه به من ربط نداره ؟ من که تلاشمو کردم ( اگه نکردم که بحثش فرق میکنه ) ، بقیش با خداست .
https://eitaa.com/42480426/3397 الان من بدبخت چیکارم گفتی شاید منم همین کارو میکردم ؟ 😂 حتی اگه یه روزی شاید این کارو بکنم هم دلیل نمیشه اعتراض نکنم :(
ترم یک فقط اونجاش که وقتی میگن استاد شیفت میده با خودت میگی یعنی چی شیفت میده ؟ باس برم بیمارستان شیفت واستم ؟
پنجشنبه فقط اونجاش که میگی حالا واس درس وقت زیاده ک شب میشه
https://eitaa.com/42480426/3469 از اون نگاهاست که یا خیلی خوب داری میفهمی یا هیچی نمیفهمی
سالی یه بار
اگه انقد راحت میشد سوریه رو گرف همین اعضای کانال پا میشدیم میرفتیم دوستامونم میاوردیم ، وسط راهم میگفتیم مخالف اسدی ؟ بیا بالا . این فرصتم از دست رف ، هعب…
وضعیت مواجهه امروز وقتی اکسترن میخواست شرح حال مریضو برای استاد بخونه
نیازمند مقدار زیادی پول برای سفر به شهر های مختلف ایران و در مرحله بعد سفر به کشور های مختلف من جمله هند برزیل ( خفتم نکنن خوبه ) ژاپن اسپانیا عربستان مصر ( اهرام ثلاثه 😍 ) و … میباشم.
عربستانم مثکه ۲۰۳۴ میزبان جام جهانی شد ، ولی غلط کرده من برم عربستان فقط واس زیارت میرم و پول مفت نمیریزم تو جیب وهابیا 🗿
https://eitaa.com/post_sher/3468 اولش فک کردم میگه مسلط شدن روش یکمی زمانبره ولی بعد خوندن مبحث فک کنم منظور داداشمون “( یه کوچولو مسلط شدن روش ) زمانبره” هست
یه جوری ساعت خوابم بهم خورده از ایتا فهمیدم تبریز چه قدر برف اومده
البته اینکه فعلا لنگر انداختم خونه هم بی تاثیر نیس
دوستان عزیز و ممبران گرامی ، از اونجایی که ایام‌ امتحاناته و هرچیزی میچسبه جز درس ، تو لینک ناشناس کانال هرچییی دل تنگتون میخواد بپرسین ، امروز شب یا فردا تو همین کانال به سوالا جواب میدم ( امیدوارم بشه به همش جواب داد ؛) )
Seyed_mood
https://daigo.ir/secret/1781826398 لینک بیو کانال خرابه فک کنم ، از این لینک بپرسین همینجا جوابشو می
سوال خیلی کم بود ، دو تاشو جواب میدم : ادامه داستان کنکور رو کیی مینویسی؟؟ سوال خیلی خوبیه🗿 تا قسمت ۱۲ تو دفتر نوشتم ، فقط دعا کنید این تنبلی از بین بره تایپش کنم براتون احساس سردرگمی دارم شما تا حالا تجربه کردید این حس رو؟ آره ، جمعوجورش کن بره ، بفهم چیکا میخوای بکنی ، برو تو کارش
یلداتونم هپی مپیو این داستانا :) 🍉
P=F/A جشن ازدواج دانشجویی
امیرحسین: در حال ارائه کرم بلانتیدیوم که حشره ای تک یاخته هس که با تقسیم دوتایی به بچش شیر میده هستم ، لطفاً بعداً مزاحم شوید
داستان کنکور قسمت ۹ به زودی …
Seyed_mood
داستان کنکور قسمت ۹ به زودی …
من گفتم به زودی ، نگفتم کی 😂
قسمت ۹ ( به خاطر تاخیر از ممبرای عزیز عذر میخوام ، امیدوارم لذت ببرید و کمکی بشه برای موفقیت های علمی و مادی و معنویتون ❤️ ) زمستون داخل پانسیون مخصوصاً اتاقی که توش درس می‌خوندم گرم بود ، اگه اون پنجره رو هم می‌بستی شدیداً گرم بود ، یه چیزی تو مایه‌های ۲ ظهر مرداد ماه ‌. نمیدونم چطوریه که تابستونا از گرما کولر می‌زنیم ، زمستونا پنجره باز می‌کنیم . یه چیزی مشکل داره این وسط . بعضی از بچه‌ها بودند که غیر منتظره یهو می‌رفتن از کتابخونه !بعضیام بودن بعد اینکه می‌رفتن یهو می‌پرسیدی پس فلانی کو ؟! شاید اصلاً خیلیام رفتن و اصلاً یادم نیستشون :( احساس می‌کنمتو زندگی خیلی‌ها یه همچین نقشی دارم ، نقش که نه ؛ اممم… ، مثلا اون یدونه همکلاسی چند سال پیشت که الان اصلاً نمی‌دونی کجاست و چیکار می‌کنه رو یادت بیار …حتی دوستای صمیمی هم غریبه میشن واسه آدم !تا حالا شده بری استادیوم ؟ استادیوم آزادیو مثلا بهش فکر کن که پر شده ، با خودت فکر می‌کنی که این ۱۰۰ هزار نفر هر کدوم واسه خودشون یه داستان زندگی دارن ، هدف دارن ، خانواده دارن … واسه بعضیا خیلی مهمن ، ولی واسه تو یه غریبه ! تا حالا شده یکیو که میشناختی و حالا یکی دوبار باهاش گفتگو کردی بمیره ؟ واکنشت چیه ؟! عه اونم مرد :/اون که سالم بود و … . فکر می‌کنم واکنش بقیه نباید ما رو از انجام دادن کاری که مطمئنیم درسته باز داره ، البته منظورم این نیست که حتما انجامش بدیم ! خیلی ها هم هستن که مطمئن هستند کارشون درسته ولی کاملاً غلطه ، مثلا داعش ! شاید کاری که میخویم بکنیم هم اینطوری باشه ! منظورم اینه اونقدر که فکر میکنیم مهم نیستیم ، همونطور که خیلی ها هم برای ما مهم نیستن ! بگذریم ، از چی رسیدیم به چی ! زمانی که برف اومده بود و میومد ، من کنار پنجره که همون نقطه کور دوربین مدار بسته بود نشسته بودم ، اینکه چرا اونجا نشسته بودم و اونجا رو محل درس خوندن انتخاب کرده بودم ؟ یادم نمیاد ! بعد به خاطر اینکه سرما به طرز وحشیانه‌ای حمله می‌کرد بهم می‌بستمش ، از طذفی سه چهار تا شوفاژ به قدرت بینهایت اسب بخار کار میکردن ؛ یه بار از بس بچه‌ها میومدن پنجره رو باز می‌کردن ( به طرز شدیدی گرم می‌شد ، یه درجه قبل از جهنم ) گفتم چیکار کنم که مجبور به درگیری نشم و منم از سرما دم کنکور به فنا نرم ؟! یه جوری پنجره رو بستم که دیگه واقعاً تا مسئول اونجا نیومده بود و اونطوری زور نمی‌زد برای باز کردنش باز نشد . بچه‌ها هم نتونستن بازش کنن 🗿 متاسفانه چیزی رو که محاسبه نکرده بودم این بود که رفت و آمد برای باز کردن اون پنجره و فرار از اون گرما و کلافگی و اعتراض بچه‌ها قرار نبود از دعوا یا حواس پرتی خودم جلوگیری کنه ! انصافاً هم گرم بود !🥵 خیر سرش زمستون بود مثلاً 😕 البته اون رادیاتورها و اون تعداد نفر توی اتاق هم بی تاثیر نبود . یه جورایی نمی‌خواستم اونا بهم زور بگن و البته از سرما به فنا برم ولی خب منم داشتم به اونا زور می‌گفتم 😔 بعد از اعتراض‌های اونا و باز نشدن پنجره که از که ته دلم خوشحال بودم چون میگفتم منو حساب نمی‌کنید 😒 بازش کن دیگه 😏 هرچند نمیگم که کارم درست بود . مادرم هم اصرار می‌کرد پنجره رو باز نکن ولی از یه طرف گفتم بچه‌ها اعتراض می‌کنن اونم رفت به مسئول اونجا گفت که نذار پنجره رو باز کنن دیگه بچه ها که نمیتونستن تحمل کنند رفتن مسئول صدا کردن اون بنده خدا اومد و نتونست به سادگی پنجره رو باز کنه . برگام ریخته بود چون جوری پنجره بسته شده بود که واقعا به این سادگی ها باز نشد هرچند در نهایت نقشه شکست خورد 💔 نمیدونم پاییز بود یا زمستون ولی یه فرد جدیدی اومده بود با ریش مدل ژاپنی . می‌دونید دیگه چه ریشی هست ؟!🇯🇵 سیبیل و چونه :) موی چونه‌ش دراز بود . بعضیا میگن مدل بزی . ولی خب می‌دونید اگه طرف پولداری ، دانشمندی چیزی باشه ، میگن ریش پروفسوری ؛ بدبخت یه فرد عادی باشه میگن ریش بزی 😐🐐 خلاصه که یهویی انگار که بعد از چند وقت که اومده دیدمش ، اگه مثلاً یکی جدید میومد حداقل می‌دیدیم و می‌فهمیدیم یکی جدید اومده این داداشمونو یهویی انگار یک یا دو ماه اینجاست دیدم ، حالا نمی‌دونم دقیقاً چقدر اونجا بود ، زیاد گرم نمی‌گرفت و تقریباً هر وقت می‌دیدمش صورت پوکری داشت منم از بس تو تابستون سعی کرده بودم با بقیه گرم بگیرم و بعضا سرد شدم ، که یه چیزی تو مایه‌های سرد و گرم شده بودم ، کلاً از اون لحاظ تقریباً تِرِکیده بودم . حوصله هم زیاد نداشتم ، به حد کافی اونجا آدم میشناختم که واسه چند وقتم بس بود . با این داداشمونم که اولش باهاش حال نمی‌کردم و فکر میکردم آدم خودخواهیه و غیره که قضاوت نابجا کرده بودم ، چون من نمی‌شناختمش ، اتفاقا نگو اصلاً هم آدم خودخواهی نیست و الان یکی از دوستای صمیمیمه 🤠 آنچنان باهاش کار نداشتم و این یه چیز دو طرفه بود ، اونم با من کار نداشت .
نمیدونم چی شد دوباره بحث سیاسی شد یا چی ، ولی وقتی فهمید که حالا مواضعم چیه ، کم کم نزدیک شدیم و دوست شدیم و در ادامه دوستای صمیمی هم شدیم . یادش بخیر یه بار ازم خواست تلفنم رو قرض بدم بهش تا یه زنگ بزنه منم اون زمان چون شنیده بودم می‌گفتن گوشیتونو ندین کسی زنگ بزنه ممکنه زنگ بزنن مواد مخدر و این داستانا و از این طرف با خودم می‌گفتم با کسی تعارف ندارم که 🗿 بهش گفتم نمیشه . اونم نگو ناراحت شد 🚶🏽‍♂️بعد حالا یکم فکر کردم دیدم شاید عیب نداشت گوشیمو می‌دادم یه زنگ میزد ( خب الان ناموسا زنگ میزد مافیای مواد مخدر من تو سال کنکور چه غلطی میکردم ؟ 🤣 ) . ولی عذاب وجدان گرفته بودم و سعی کردم از دلش در بیارم که باز خدا رو شکر از دلش در اومد ( حداقل امیدوارم که از دلش در اومده باشه ) . پایان قسمت ۹